Dictiornary-Farsi | حکایت گفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
fable	حکایت گفتن
fables	حکایت گفتن


Other Matches

to tell a story	حکایت
story	حکایت
narratives	حکایت
narrative	حکایت
allegory	حکایت
allegories	حکایت
anecdotes	حکایت
anecdote	حکایت
exemplum	حکایت
marchen	حکایت
novella	حکایت
tale	حکایت شرح
tales	حکایت شرح
fable	حکایت اخلاقی
fables	حکایت اخلاقی
two discrepant stories	دو حکایت مختلف
storied	حکایت شده
anecdotist	حکایت نویس
apologue	حکایت اخلاقی
story teller	افسانه گو حکایت نویس
an interesting story	حکایت جالب توجه
inenarrable	غیر قابل حکایت
greet	درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a	اری گفتن بله گفتن
greeted	درود گفتن تبریک گفتن
greets	درود گفتن تبریک گفتن
sputtered	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputters	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
the story is probale	این داستان راست مینماید این حکایت احتمال داردراست باشد
ems dispatch	تلگراف امس عنوان واقعه مشهور ملاقات سفیر فرانسه با ویلهم اول در سال 0781 در امس که بیسمارک صدراعظم وقت المان با تحریف مفاد تلگرافی که از موضوع این ملاقات حکایت می کرد باعث بروزجنگ فرانسه و پروس شد
informing	گفتن
utterance	گفتن
utterances	گفتن
saith	گفتن
inform	گفتن
pshaw	اه گفتن
adduse	گفتن
tells	گفتن
say	گفتن
relates	گفتن
to give utterance to	گفتن
mouths	گفتن
mouthing	گفتن
mouthed	گفتن
mouth	گفتن
get out	گفتن
informs	گفتن
relate	گفتن
iteration	گفتن
says	گفتن
to tell a story	گفتن
rehearsing	گفتن
viyuperate	بد گفتن
bubble	گفتن
rehearses	گفتن
let (someone) know <idiom>	گفتن
let out <idiom>	گفتن
rehearse	گفتن
rehearsed	گفتن
utter	گفتن
uttered	گفتن
utters	گفتن
vituperate	بد گفتن
bubbling	گفتن
tell	گفتن
to weep out	گفتن
bubbles	گفتن
telling-off	گفتن
bubbled	گفتن
overstated	اغراق گفتن در
commiserates	تسلیت گفتن بر
commiserated	تسلیت گفتن بر
overstates	اغراق گفتن در
adulate	مدح گفتن
overstating	اغراق گفتن در
commiserating	تسلیت گفتن بر
hyperbolize	اغراق گفتن
interjecting	بطورمعترضه گفتن
commiserate	تسلیت گفتن بر
observing	گفتن برپاداشتن
overstate	اغراق گفتن در
speak	سخن گفتن
allegorize	مثل گفتن
interject	بطورمعترضه گفتن
enounce	به صراحت گفتن
gnosticize	عرفان گفتن
interjected	بطورمعترضه گفتن
doxologize	ستایش گفتن
call bad names	ناسزا گفتن
bootlick	تملق گفتن از
avouch	اشکارا گفتن
interjects	بطورمعترضه گفتن
revile	ناسزا گفتن
reviled	ناسزا گفتن
reviles	ناسزا گفتن
fabulize	افسانه گفتن
weasel	دروغ گفتن
rejoin	در پاسخ گفتن
giggle	سخن گفتن
giggled	سخن گفتن
giggles	سخن گفتن
giggling	سخن گفتن
fawned	تملق گفتن
confides	محرمانه گفتن
confided	محرمانه گفتن
screams	ناگهانی گفتن
screamed	ناگهانی گفتن
scream	ناگهانی گفتن
communing	راز دل گفتن
communes	راز دل گفتن
communed	راز دل گفتن
swears	ناسزا گفتن
swear	ناسزا گفتن
adduee	گفتن افهارنمودن
saluting	تهنیت گفتن
speaks	سخن گفتن
salutes	تهنیت گفتن
rejoined	در پاسخ گفتن
rejoining	در پاسخ گفتن
saluted	تهنیت گفتن
salute	تهنیت گفتن
weasels	دروغ گفتن
whiff	دروغ گفتن
twaddle	چرند گفتن
rejoins	در پاسخ گفتن
confide	محرمانه گفتن
commune	راز دل گفتن
to tell a lie	دروغ گفتن
To speak the truth.	حقیقت را گفتن
To get someones goat To utter blasphemies .	کفر گفتن
come clean <idiom>	راست گفتن
crack a joke <idiom>	جوک گفتن
bullshit	مزخرف گفتن
ad-libs	فیالبداهه گفتن
ad-libbing	فیالبداهه گفتن
to tell the truth	راست گفتن
to yell out	با نعره گفتن
twadle	چرند گفتن
unbosom	اسراردل را گفتن
unreel	باز گفتن
walk out on	ترک گفتن
ad-lib	فیالبداهه گفتن
ad-libbed	فیالبداهه گفتن
to talk with the tongues of angels <idiom>	تملق گفتن
to speak with a sweet tongue <idiom>	تملق گفتن
tell the truth	حقیقت را گفتن
extol	آفرین گفتن
extoll	آفرین گفتن
to trot out	شر و ور تکراری گفتن
to regurgitate	شر و ور تکراری گفتن
to tell a joke	جوکی گفتن
to tell a joke	بذله ای گفتن
lalophobia	گفتن هراسی
rime	شعر گفتن
say a word	سخن گفتن
to say a word	سخن گفتن
speak the trurh	راست گفتن
speak the trurh	صادقانه گفتن
sweet talk	تملق گفتن
tack tall	گزاف گفتن
take leave of	بدرود گفتن با
pitch a yarn	قصه گفتن
pass a remark	سخنی گفتن
panegyrize	مدح گفتن
lay to	دروغ گفتن
macarize	خوشابحال گفتن
mammer	بالکنت گفتن
mant	با لکنت گفتن
misstate	غلط گفتن
nuncupate	زبانی گفتن
outvoice	بلندترسخن گفتن از
outvoice	موثرترسخن گفتن از
tallyho	اهای گفتن
to a. oneself	سخن گفتن
to bellow forth	با نعره گفتن
to pull	اغراق گفتن
to put it on	اغراق گفتن
to sigh out	با اه وحسرت گفتن
to speak through one's nose	سخن گفتن
to spoke the t.	راست گفتن
to take the floor	سخن گفتن
to talk nonsense	مهمل گفتن
to talk nonsense	چرند گفتن
to make a remark	سخن گفتن
to throw the hatchet	اغراق گفتن
to pile it on	اغراق گفتن
to bellow out	بانعره گفتن
to bid a	بدرود گفتن
to bid a	وداع گفتن
to bid welcome	خوشامد گفتن
to blunder out	بی فکرانه گفتن
to blunder out	جویده گفتن
to draw the long	اغراق گفتن
to draw the long bow	اغراق گفتن
to talk tall	گزاف گفتن
observes	گفتن برپاداشتن
applauded	افرین گفتن
whines	باناله گفتن
blethering	بیهوده گفتن