English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (30 milliseconds)
English Persian
unpeople خالی از سکنه کردن
desolate خالی از سکنه کردن
Other Matches
lonely خالی از سکنه
bleak <adj.> خالی از سکنه
empty خالی از سکنه
blasted [uninhabitable] <adj.> خالی از سکنه
barren <adj.> خالی از سکنه
desolate <adj.> خالی از سکنه
deserted <adj.> خالی از سکنه
blank 1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blankest 1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
over peopled پر سکنه
dwellers سکنه
residents سکنه
inhabitants سکنه
populations سکنه
populace سکنه
population سکنه
resident سکنه
earth سکنه زمین
the inhabitants of tehran سکنه تهران
local national سکنه محلی
habitance جمعیت سکنه
habitancy جمعیت سکنه
earths سکنه زمین
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
aboriginals سکنه اولیه اهل یک اب و خاک
aboriginal سکنه اولیه اهل یک آب و خاک
vacancies محل خالی جای خالی
vacancy محل خالی جای خالی
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
Aborigines سکنه اولیه یک کشور جانوران و گیاهان بومی
deflated خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
shake down جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
deflate خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
venting خالی کردن
drained خالی کردن اب
drain خالی کردن اب
let out خالی کردن
to cleanovt خالی کردن
to offload خالی کردن
let off خالی کردن
vented خالی کردن
vent خالی کردن
discharges خالی کردن
discharge خالی کردن
give way جا خالی کردن
vents خالی کردن
turn out <idiom> خالی کردن
drains خالی کردن اب
draining خالی کردن اب
clear-out خالی کردن
evacuated خالی کردن
knock out خالی کردن
to give vent to one's wrath دق دل را خالی کردن
evacuates خالی کردن
depletes خالی کردن
vacates خالی کردن
purges خالی کردن
vacate خالی کردن
vacated خالی کردن
purged خالی کردن
to load off خالی کردن
purge خالی کردن
to clear out خالی کردن
depleted خالی کردن
evacuate خالی کردن
to play a gun on خالی کردن
assoil خالی کردن
unload خالی کردن
unloaded خالی کردن
unloads خالی کردن
depleting خالی کردن
evacuating خالی کردن
deplete خالی کردن
to work off خالی کردن
vacating خالی کردن
clear out خالی کردن
shirks شانه خالی کردن از
disgorge خالی کردن ریختن
shrinking شانه خالی کردن از
walk out on خالی ازسکنه کردن
disgorges خالی کردن ریختن
disgorging خالی کردن ریختن
beat شانه خالی کردن
shrinks شانه خالی کردن از
disgorged خالی کردن ریختن
diffusion خالی کردن بار
elutriate اهسته خالی کردن
flecker خال خالی کردن
to break bulk خالی کردن بار
flinch شانه خالی کردن
quails شانه خالی کردن
lade با ملاقه خالی کردن
dispeople خالی ازسکنه کردن
flinched شانه خالی کردن
shirking شانه خالی کردن از
weasel شانه خالی کردن
shirked شانه خالی کردن از
weasels شانه خالی کردن
shirk شانه خالی کردن از
shrink شانه خالی کردن از
flinching شانه خالی کردن
exhaustible قابل خالی کردن
quail شانه خالی کردن
flinches شانه خالی کردن
to touch off درکردن خالی کردن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
shirk شانه خالی کردن
bleneh شانه خالی کردن
vent خالی کردن خشم
repudiate شانه خالی کردن
cop-out شانه خالی کردن
decanting اهسته خالی کردن
decants اهسته خالی کردن
discharge خالی کردن باتری
unload خالی کردن بار
relieve one's feeling دل خود را خالی کردن
To vacate the field . میدان را خالی کردن
discharge خالی کردن گلوله
to vent oneself دل خود را خالی کردن
to let off خالی کردن بخشودن
decant اهسته خالی کردن
evade شانه خالی کردن
to open one's mind دل خود را خالی کردن
pumps با تلمبه خالی کردن
pumped با تلمبه خالی کردن
To let off steam . To get it off ones chest. دل خود را خالی کردن
pump با تلمبه خالی کردن
unload خالی کردن اندوه
decanted اهسته خالی کردن
manspace جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
tipping خالی کردن سرازیر کردن نوک
tip خالی کردن سرازیر کردن نوک
let off <idiom> خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
aspirates خالی کردن بیرون کشیدن
aspirating خالی کردن بیرون کشیدن
To clean someone out. جیب کسی ؟ ؟ خالی کردن
emptied خالی کردن تهی شدن
deflate باد چیزی را خالی کردن
hollow پوک شدن خالی کردن
poops باد وگازمعده را خالی کردن
empties خالی کردن تهی شدن
emptier خالی کردن تهی شدن
to emtpy [your] glass in one gulp [at a gulp] جام را یک نفس خالی کردن
aspirate خالی کردن بیرون کشیدن
hollows پوک شدن خالی کردن
to c. ata difficulty ازسختی شانه خالی کردن
poop باد وگازمعده را خالی کردن
let down باد [لاستیک را] خالی کردن
empty خالی کردن تهی شدن
emptiest خالی کردن تهی شدن
flushes خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
flushing خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
lie-down از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
flush خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
to overrun one's duty از انجام وفیفه شانه خالی کردن
asterisks پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
eviscerate خالی کردن نیروی چیزی راگرفتن
To shirk ones responsibility . اززیر با رمسئولیت شانه خالی کردن
to come away empty-handed با دست خالی [معامله ای را] ترک کردن
lie down از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
asterisk پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
shrink one's duty از انجام وظیفه شانه خالی کردن
quadding درج فضای خالی در متن برای پر کردن خط
To vacate a house. خانه ای را خالی کردن ( بلند شدن از محل )
pad character کاراکتر میانگیر برای پر کردن فصای خالی
to d. up a liquid مایعی را باچمچه ومانندان برداشتن یا خالی کردن
sign off از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن
frees پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freed پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freeing پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
free پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
counter shed پودکشی [عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
lade بارگیری کردن خالی کردن
overdraw بیش از اعتبار حواله کردن برات خالی از وجه دادن
fill پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
fills پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
righted مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
right مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
righting مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
clearings تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
clearing تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
residents of tehran سکنه تهران اهالی تهران
zero supperssion موقوف کردن صفرها جایگزینی صفرهای ماقبل یک عدد با جای خالی به طوریکه صفرها در موقعیت چاپ عددفاهر نشوند
hyphen فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphens فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
side sweep and over under گرفتن دست و کمرحریف کشیدن وی بطرف خودو با پای چپ زیر پای راست حریف را خالی کردن و پرتاب حریف
emptier خالی
blank cell سل خالی
empty خالی
light-weight سر خالی
phantom <adj.> تو خالی
emptied خالی
unoccupied خالی
destitute خالی
frothy <adj.> تو خالی
stilted <adj.> تو خالی
vacant خالی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com