Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (32 milliseconds)
English
Persian
tip
خالی کردن سرازیر کردن نوک
tipping
خالی کردن سرازیر کردن نوک
Other Matches
slopes
سراشیب کردن سرازیر شدن
slope
سراشیب کردن سرازیر شدن
sloped
سراشیب کردن سرازیر شدن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
reclined
برپشت خم شدن یا خوابیدن سرازیر کردن
recline
برپشت خم شدن یا خوابیدن سرازیر کردن
reclines
برپشت خم شدن یا خوابیدن سرازیر کردن
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
deflated
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
shake down
جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
deflates
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflate
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
let off
<idiom>
خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
counter shed
پودکشی
[عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
lade
بارگیری کردن خالی کردن
knock out
خالی کردن
evacuate
خالی کردن
evacuating
خالی کردن
depletes
خالی کردن
clear out
خالی کردن
discharge
خالی کردن
depleting
خالی کردن
clear-out
خالی کردن
to clear out
خالی کردن
discharges
خالی کردن
evacuated
خالی کردن
evacuates
خالی کردن
depleted
خالی کردن
deplete
خالی کردن
turn out
<idiom>
خالی کردن
assoil
خالی کردن
to offload
خالی کردن
to play a gun on
خالی کردن
to load off
خالی کردن
to give vent to one's wrath
دق دل را خالی کردن
unload
خالی کردن
to work off
خالی کردن
vacate
خالی کردن
vacated
خالی کردن
vacates
خالی کردن
unloads
خالی کردن
unloaded
خالی کردن
let out
خالی کردن
let off
خالی کردن
vacating
خالی کردن
venting
خالی کردن
to cleanovt
خالی کردن
drains
خالی کردن اب
drained
خالی کردن اب
purges
خالی کردن
give way
جا خالی کردن
vent
خالی کردن
drain
خالی کردن اب
draining
خالی کردن اب
purged
خالی کردن
vents
خالی کردن
purge
خالی کردن
vented
خالی کردن
to vent oneself
دل خود را خالی کردن
unload
خالی کردن اندوه
pumps
با تلمبه خالی کردن
quails
شانه خالی کردن
flinching
شانه خالی کردن
desolate
خالی از سکنه کردن
pumped
با تلمبه خالی کردن
to let off
خالی کردن بخشودن
flinched
شانه خالی کردن
flinches
شانه خالی کردن
diffusion
خالی کردن بار
relieve one's feeling
دل خود را خالی کردن
to touch off
درکردن خالی کردن
exhaustible
قابل خالی کردن
flinch
شانه خالی کردن
quail
شانه خالی کردن
to break bulk
خالی کردن بار
weasel
شانه خالی کردن
disgorging
خالی کردن ریختن
weasels
شانه خالی کردن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
disgorges
خالی کردن ریختن
disgorged
خالی کردن ریختن
disgorge
خالی کردن ریختن
decants
اهسته خالی کردن
To let off steam . To get it off ones chest.
دل خود را خالی کردن
decanting
اهسته خالی کردن
decanted
اهسته خالی کردن
decant
اهسته خالی کردن
lade
با ملاقه خالی کردن
unload
خالی کردن بار
shirk
شانه خالی کردن از
evade
شانه خالی کردن
beat
شانه خالی کردن
shrink
شانه خالی کردن از
cop-out
شانه خالی کردن
unpeople
خالی از سکنه کردن
to open one's mind
دل خود را خالی کردن
elutriate
اهسته خالی کردن
walk out on
خالی ازسکنه کردن
bleneh
شانه خالی کردن
shirk
شانه خالی کردن
repudiate
شانه خالی کردن
shirked
شانه خالی کردن از
pump
با تلمبه خالی کردن
flecker
خال خالی کردن
dispeople
خالی ازسکنه کردن
discharge
خالی کردن باتری
vent
خالی کردن خشم
shirks
شانه خالی کردن از
discharge
خالی کردن گلوله
To vacate the field .
میدان را خالی کردن
shrinking
شانه خالی کردن از
shrinks
شانه خالی کردن از
shirking
شانه خالی کردن از
aspirating
خالی کردن بیرون کشیدن
aspirates
خالی کردن بیرون کشیدن
emptied
خالی کردن تهی شدن
to c. ata difficulty
ازسختی شانه خالی کردن
poop
باد وگازمعده را خالی کردن
hollow
پوک شدن خالی کردن
aspirate
خالی کردن بیرون کشیدن
deflate
باد چیزی را خالی کردن
empty
خالی کردن تهی شدن
let down
باد
[لاستیک را]
خالی کردن
empties
خالی کردن تهی شدن
poops
باد وگازمعده را خالی کردن
to emtpy
[your]
glass in one gulp
[at a gulp]
جام را یک نفس خالی کردن
emptier
خالی کردن تهی شدن
emptiest
خالی کردن تهی شدن
hollows
پوک شدن خالی کردن
To clean someone out.
جیب کسی ؟ ؟ خالی کردن
lie-down
از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
asterisk
پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
lie down
از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
to overrun one's duty
از انجام وفیفه شانه خالی کردن
to come away empty-handed
با دست خالی
[معامله ای را]
ترک کردن
asterisks
پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
flush
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
eviscerate
خالی کردن نیروی چیزی راگرفتن
flushes
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
flushing
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
shrink one's duty
از انجام وظیفه شانه خالی کردن
To shirk ones responsibility .
اززیر با رمسئولیت شانه خالی کردن
To vacate a house.
خانه ای را خالی کردن ( بلند شدن از محل )
to d. up a liquid
مایعی را باچمچه ومانندان برداشتن یا خالی کردن
pad character
کاراکتر میانگیر برای پر کردن فصای خالی
quadding
درج فضای خالی در متن برای پر کردن خط
freeing
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
frees
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
free
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freed
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
sign off
از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن
fill
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
fills
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
overdraw
بیش از اعتبار حواله کردن برات خالی از وجه دادن
righting
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
righted
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
right
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
blankest
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blank
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
clearing
تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
clearings
تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
steep
سرازیر
declivitous
سرازیر
steepest
سرازیر
declivous
سرازیر
aslope
سرازیر
sloper
سرازیر کننده
top
سرازیر شدن
steepen
سرازیر شدن
slanting
اریب سرازیر
zero supperssion
موقوف کردن صفرها جایگزینی صفرهای ماقبل یک عدد با جای خالی به طوریکه صفرها در موقعیت چاپ عددفاهر نشوند
tears fell down his cheeks
اشک از چشمانش سرازیر شد
steeply
بطور سراشیب یا سرازیر
coast
سریدن سرازیر رفتن
coasts
سریدن سرازیر رفتن
chutes
ناودان یامجرای سرازیر
chute
ناودان یامجرای سرازیر
ramp
سکوب سراشیب سرازیر
ramps
سکوب سراشیب سرازیر
talus scree
شیب سنگلاخ سرازیر سنگریز
prone
سرازیر مستعد برای انجام کار
vacancy
محل خالی جای خالی
vacancies
محل خالی جای خالی
hyphens
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
side sweep and over under
گرفتن دست و کمرحریف کشیدن وی بطرف خودو با پای چپ زیر پای راست حریف را خالی کردن و پرتاب حریف
sidehiller
ضربهای که گوی از شیب درچمن نرم سرازیر میشود
manspace
جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
pad
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com