Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
pooped out
<idiom>
خسته کننده،از پای درآوردن
Other Matches
dull
خسته کننده
dulled
خسته کننده
fatig
خسته کننده
duller
خسته کننده
insipid
خسته کننده
dullest
خسته کننده
dulls
خسته کننده
monotonous
خسته کننده
exhausting
خسته کننده
bore
خسته کننده
uninteresting
خسته کننده
prosish
خسته کننده
wearing
خسته کننده
fatiguing
خسته کننده
bores
خسته کننده
dulling
خسته کننده
weariful
خسته کننده
dead alive
خسته کننده
tedious
خسته کننده
blah
خسته کننده
wearisome
خسته کننده
lagging
خسته کننده
tiresome
خسته کننده
nerve-racking
خسته کننده اعصاب
grueling
خسته کننده فرساینده
prolixly
بطور خسته کننده
longsome
مطول خسته کننده
wearisomely
بطور خسته کننده
longueur
قسمت خسته کننده
nerve racking
خسته کننده اعصاب
nerve wrack
خسته کننده اعصاب
gruelling
خسته کننده فرساینده
prolix
خسته کننده روده دراز
homely
[British E]
<adj.>
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
this work is palling on me
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
as dull as a ditch-water
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
wayworn
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary
زیاده خسته کردن خسته شدن
to grow wings
بال درآوردن
to unravel woven
[knitted]
fabric
از گیر درآوردن
to dig out
کندن و درآوردن
To fool ( mess) around .
کلک درآوردن
toilet-training
از قنداق درآوردن
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally .
سفت کن شل کن درآوردن
skimp
خسیس بازی درآوردن
to unionize
[American E]
بشکل اتحادیه درآوردن
make a killing
<idiom>
پول زیادی درآوردن
get someone's blood up
<idiom>
کفر کسی را درآوردن
mutton dressed as lamb
ادای جوانترها را درآوردن
to redeem
از گرو
[رهن]
درآوردن
to unionise
[British E]
بشکل اتحادیه درآوردن
make a bundle
<idiom>
پول زیادی درآوردن
rake someone over the coals
<idiom>
پول زیاد درآوردن
to strip something off
درآوردن
[ملافه از لحاف]
shake down
<idiom>
باحیله پول درآوردن
To get to the root of something.
ته وتوی چیزی را درآوردن
high-handed
<idiom>
رئیس بازی درآوردن
To give someone hell.
پدر کسی را درآوردن
To behave ( act ) like a ruffian. To beard the lion in his den .
لوطی بازی درآوردن
To make money. To make ones pile.
پول درآوردن ( ساختن )
To fool arounk .
مسخره بازی درآوردن
To reduce something to the absurd . To make a travesty of something .
چیزی را بصورت مسخره درآوردن
To rub shoulders with people of high society. Tobecome prominent.
سری توی سرها درآوردن
bite the dust
<idiom>
از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
to curb somebody
کسی را تحت کنترل درآوردن
to beat the living daylights out of someone
<idiom>
دمار از روزگار کسی درآوردن
to mandate a territory to a country
منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
To swindle money out of somebody.
با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
fast buck
<idiom>
پول درآوردن ساده وآسان است
To stint . To be cheese - paring .
گدا بازی درآوردن ( صر فه جویی زیادی )
To go too far .
شور کاری را درآوردن ( زیاده روی )
lord it over
<idiom>
رئیس بازی درآوردن ،به صورت رئیسبودن ، رفتارکردن
fraud
پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
frauds
پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
Don't let making a living prevent you from making a life.
اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
tiredly
خسته
tiring
خسته
wearying
خسته
ennuied
خسته
spent
خسته
wearied
خسته
played out
خسته
washed out
خسته
washed-out
خسته
weary
خسته
blown
خسته
tire
خسته
outworn
خسته
whacked
خسته
tires
خسته
exhausted
خسته
wind broken
خسته
wearies
خسته
aweary
خسته
jaded
خسته
footworn
خسته
careworn
<adj.>
دل خسته
jadish
خسته
tired
خسته
neurasthenia
خسته روانی
tired of writing
خسته از نوشتن
fatigued
خسته شدن
pest house
خسته خانه
fatigue
خسته کردن
fatigue
خسته شدن
fag
خسته کردن
to do up
خسته کردن
pesthouse
خسته خانه
fatigued
خسته کردن
indefatigable
خسته نشدنی
stump
خسته وکوفته
fatiguable
خسته شدنی
run ragged
<idiom>
خسته شدن
stumped
خسته وکوفته
fatigable
خسته شدنی
stumping
خسته وکوفته
stumps
خسته وکوفته
forworn
وامانده خسته
forwearied
خسته فرسوده
fatigues
خسته کردن
fatigues
خسته شدن
fags
خسته کردن
overstrain
خسته کردن
to knock up
خسته شدن
weed out
<idiom>
خسته شدن از
zonked
کاملا خسته
irk
خسته شدن
irked
خسته شدن
he seems to be tired
خسته مینماید
irking
خسته شدن
irks
خسته شدن
worn out
خسته و کوفته
overwork
خود را خسته
bore
خسته کردن
he seems to be tired
خسته بنظرمیرسد
bores
خسته کردن
way worn
خسته سفر
it irks me
خسته شدم
i am weary of writing
از نوشتن خسته
strains
خسته کردن
way worn
خسته راه
strain
خسته کردن
played out
<idiom>
خسته ،از پا درآمده
worn-out
خسته و کوفته
sears
خسته خشکاندن
seared
خسته خشکاندن
sear
خسته خشکاندن
harass
خسته کردن
tire
خسته کردن
overworking
خود را خسته
tires
خسته کردن
overworks
خود را خسته
tiring
خسته کردن
overworked
خود را خسته
jade
خسته کردن
harasses
خسته کردن
wear out
کاملا خسته کردن
to overwork oneself
خود را خسته کردن
unwearied
بانشاط خسته نشده
to overstrain oneself
خود را خسته کردن
jade
یابو یا اسب خسته
tire out
<idiom>
خیلی خسته شدن
play out
خسته کردن ماهی
he seems to be tired
بنظرمیایدکه خسته است
I was so tired that …
آنقدر خسته بودم که ...
langorous
خسته سستی اور
i am tired of that
از ان کار خسته شدم
overworked
خسته کردن به هیجان اوردن
I'm sick of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
overwork
خسته کردن به هیجان اوردن
overworking
خسته کردن به هیجان اوردن
do in
<idiom>
خسته شدن ،از پای درآمدن
used up
تمامامصرف شده زیاد خسته
do not waste your breath
خودتان را بیخود خسته نکنید
world weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
overworks
خسته کردن به هیجان اوردن
world-weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
climb the wall
<idiom>
از محیط خسته وعصبانی شدن
dead tired
<idiom>
خیلی خسته واز پا افتاده
I'm fed up with it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm fed up with it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm sick of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm tired of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
exhaust
خسته کردن ازپای در اوردن
waste one's breath
زبان خود را خسته کردن
exhausts
خسته کردن ازپای در اوردن
flags
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to poreone's eyes out
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to strain one's eyes
چشم خود رازیاد خسته کردن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
fed up with
<idiom>
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flag
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
turn on someone
<idiom>
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com