English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English Persian
high-handed امرانه
high-handed تحکم امیز
high-handed <idiom> رئیس بازی درآوردن
Other Matches
high handed خودخواهانه
high handed امرانه
high handed مکارانه
four handed چهاردست
right handed در سمت راست
four handed چهاردستی چهارتایی
one handed یک دست
two handed قوی
two handed دارای دو دست
handed down به تواتر رسیدن
one handed تنهاانجام شده
right-handed راستگرد
three handed سه دستی
three handed سه نفره
one handed یک نفره
right handed راست دست
right handed راست گرد
even handed منصفانه
even-handed منصف
even-handed منصفانه
handed دست دار
even handed منصف
two handed محکم استوار
handed تهی دست
handed با سخاوت
handed دست و دل باز
red-handed بخون الوده
single handed تنها
right handed rotation گردش به راست
right handed rope طناب راست گرد
red-handed دست درخون هنگام ارتکاب جنایت
heavy-handed خام دست
heavy-handed بی مهاره ت
heavy-handed زشت
short-handed داشتن کمبود نیروی انسانی کمبود نفرات
short handed داشتن کمبود نیروی انسانی کمبود نفرات
heavy-handed سنگین دست
red-handed دست
four handed game بازی چهارنفره
fast handed خشک دست
clean handed مبرا
clean handed پاک
bare handed دست تنها
bare handed بی وسیله
bare handed بی اسلحه
fast handed خسیس
single-handed یک دستی
clean handed بیگناه
empty handed تهیدست
empty handed بینوا
single handed یکدستی
hard handed خسیس
even-handed treatment رفتار [عملکرد] عادلانه
hard handed دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
free handed بی اسباب
free handed با سخاوت
empty handed بدون هدیه دست خالی
single-handed تنها
heavy handed زشت
left-handed با دست چپ بازی کردن
left-handed دست چپ
large handed دست باز
left handed چپ دست
left handed واقع در سمت چپ ناشی
left handed چپ گرد
heavy-handed <adj.> بی رحم
light handed اسان راحت
left-handed دورو مشکوک
heavy-handed <adj.> بی ترحم
to come away empty-handed با دست خالی [معامله ای را] ترک کردن
free-handed, <adj.> دست و دلباز
open-handed <adj.> دست و دلباز
empty-handed <adj.> دست خالی
light-handed <adj.> دست خالی
left-handed چپ دست
left-handed دوپهلو
light handed ماهر
light handed تردست
ham handed بی مهارت
light handed : سبک دست
open handed گشاده دست گشاده کف
open handed دست باز
empty-handed تهی دست
open handed بخشنده
heavy handed سنگین دست
heavy handed خام دست
heavy handed بی مهاره ت
neat handed ماهر
red handed دست بخون الوده
red handed درحین ارتکاب جنایت
red handed هنگام ارتکاب جنایت
red handed حین وقوع جنایت
right handed helix مارپیچ راستگرد
ham handed زشت
neat handed زیر دست
ham handed سنگین دست
To be caught red - handed. گیر افتادن ( هنگام ارتکاب عمل )
left handed rotation گردش به چپ
left handed rope طناب چپ گرد
left-handed compliment <idiom> دوپهلو حرف زدن برای رنجاندن
left handed mouse تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
left handed marriage عروسی با پست تر از خود عروسی با غیر هم کفو
left handed helix مارپیچ چپ گرد
left handed polarization قطبش چپ گرد
left handed compliment تعارف غیر صمیمانه
catch (someone) red-handed <idiom> مچ کسی را گرفتن
about as high تقریبا` همان اندازه بلند
you were then that high ان وقت قد شما اینقدر بود انوقت به این قد بودید
high value قیمتی
high value گران قیمت
very high ارتفاع خیلی بالا
on high به اسمان
on high در بالا
on high در اسمان
high عملی که در آن افزودن رقم نقل به جمع کننده باعث رقم نقلی خروجی شود
high وسیله با کیفیت بالا و مشخصات خوب
high بزرگ
high بالا
high اندکی فاسد
high بوگرفته
high باصدای بلند
high تند زیاد باصدای زیر
high متکبرانه
high خشن متکبر
high خشمگینانه
high وافر گران گزاف
high سخت گران
high ضربه نزدیک به میله اول بولینگ
high اولین کیلوبایت حافظه بالای مگابایت که توسط برنامه قابل استفاده است
high خیلی بزرگ
high تعداد زیادی از بیتها که در واحد مسافت در رسانه ذخیره سازی ذخیره شده است
high وسیله گران یا با کارایی بالا
high فضای حافظه بین کیلوبایت و مگابایت
high رقمی با بزرگترین وزن در یک عدد
high زبان سطح بالا
high روش ذخیره سازی اطلاعات فایل که از DOS-MS FAT سریع تر و انعط اف پذیرتر است
high برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
high دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
high معادل وضعیت درست در منط ق یا 1
high واچرخه
high عظیم
high زیاد
high متعال رشید
high مرتفع
high عالی
high فراز
high ت
high بلند
high (1 9 to 36) بلند
high جای مرتفع
high بلند پایه
high-up فردیباقدرتونفوذفراوان
high spin پر اسپین
high strung کوک
high temperature دمای بالا
high tender مزایده
high tender به مزایده گذاشتن
high time هنگام خوشی وعیش ونوش
high spin پرچرخش
high tension فشار قوی
high speed دنده سریع
high tension فشارقوی
high test امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
high strung عصبانی
high ranking عالی رتبه
high spirited جسور
high speed با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
high spirited متکبر
high spirited دارای روح خودسری وجسارت
high status بلندپایه
high spin چرخش زیاد
high speed سریع السیر
high souled با همت
high souled با جرات
high seasoned خوش طعم پرچاشنی
high stick بالا بردن غیرمجاز چوب
high sticking بالابردن چوب و ضربه زدن به حریف
high storage انباره بالا
high strung بسیار حساس
high sticking خطا با ضربه چوب لاکراس
high hurdles مسابقه کوتاه دو بامانع
high minded بامناعت
high minded بزرگ منش
high minded مغرور
high money پول گران
high moral روحیه عالی
high moral روحیه قوی
high oblique عکس هوایی موربی که ازارتفاع زیاد گرفته شده و افق فاهری عکس در ان مشاهده میشود
high octane دارای اکتان زیاد مانند بنزین سوپر
high-pitched شوریده
high pass پاس بلند
high pheasant تیراندازی به هدفهای دوگانه از برج 09 متری در انگلستان
high polymer بسپار سنگین
high polymer بسپار بزرگ
high port حالت دست فنگ
high mind با مناعت دارای احساسات بلند
high line پل طنابی نقل مکان بین ناوها
high hurle مانع بلند
high impedance امپدانس بالا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com