English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
rub someone the wrong way <idiom> خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
Other Matches
he talks very indistinctly بسیار ناشمرده سخن میگوید معلوم نیست چه میگوید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
put up to <idiom> وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
exasperated خشمگین کردن
enrage خشمگین کردن
ensnaring خشمگین کردن
ensnarl خشمگین کردن
enraging خشمگین کردن
enrages خشمگین کردن
vext خشمگین کردن
enraged خشمگین کردن
to move to anger خشمگین کردن
exasperating خشمگین کردن
exasperates خشمگین کردن
to put one's monkey up خشمگین کردن
wind up to fury خشمگین کردن
to w up to fury خشمگین کردن
ensnares خشمگین کردن
exasperate خشمگین کردن
ensnared خشمگین کردن
ensnare خشمگین کردن
incensing خشمگین کردن
incenses خشمگین کردن
incense خشمگین کردن
incensed خشمگین کردن
he says میگوید
to provoke a person's anger کسیرا خشمگین کردن
irritates برانگیختن خشمگین کردن
angers غضب خشمگین کردن
angered غضب خشمگین کردن
tarre خشمگین کردن ازردن
irritated برانگیختن خشمگین کردن
anger غضب خشمگین کردن
to be like a red rag to a bull [British] کسی را خشمگین کردن
irritate برانگیختن خشمگین کردن
to be like waving a red flag in front of a bull [American] کسی را خشمگین کردن
angering غضب خشمگین کردن
provoked برافروختن خشمگین کردن
provokes برافروختن خشمگین کردن
infuriate بسیار خشمگین کردن
infuriated بسیار خشمگین کردن
infuriates بسیار خشمگین کردن
provoke برافروختن خشمگین کردن
infuriating بسیار خشمگین کردن
to provoke a person to anger کسیرا خشمگین کردن
tar : برانگیخته خشمگین کردن
demands تقاضا برای انجام چیزی
demand تقاضا برای انجام چیزی
finish انجام دادن چیزی تا انتها
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
demanded تقاضا برای انجام چیزی
driven انجام شده توسط چیزی
redid انجام دادن مجدد چیزی
redo انجام دادن مجدد چیزی
redoes انجام دادن مجدد چیزی
redone انجام دادن مجدد چیزی
redoing انجام دادن مجدد چیزی
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to make somebody's blood boil <idiom> کسی را خیلی خشمگین کردن
indign فاقد شایستگی خشمگین کردن
annoy بستوه اوردن خشمگین کردن
annoyed بستوه اوردن خشمگین کردن
vex رنجه دادن خشمگین کردن
vexes رنجه دادن خشمگین کردن
vexing رنجه دادن خشمگین کردن
annoys بستوه اوردن خشمگین کردن
he speaks to the purpose با منظورسخن میگوید
he says i do not know میگوید نمیدانم
the finance minister is up سخن میگوید
objective چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
objectives چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
it say in the bible that در کتاب مقدس میگوید
forbid بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
let it rip <idiom> انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
forbids بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
ways and means طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
pseudologer کسیکه مرتبا دروغ میگوید
pseudologist کسیکه مرتبا دروغ میگوید
paradoxist کسیکه سخنهای متناقض میگوید
it seems to me he is lying بنظرم میرسد دروغ میگوید
jargonist کسی که به زبان غیرمصطلح سخن میگوید
mumbler کسیکه اهسته وناشمرده سخن میگوید
the pot calls the kettle black دیگ بدیگ میگوید رویت سیاه
rushing برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
delay مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delaying مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delays مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
rush برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
fullest انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
let go <idiom> به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
full انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
to suggest it is appropriate to do so [matter] پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد [چیزی ]
cut corners <idiom> [زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
aggravate اضافه کردن خشمگین کردن
aggravates اضافه کردن خشمگین کردن
aggravated اضافه کردن خشمگین کردن
IF statement عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
pot calling the kettle black <idiom> دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
irate <adj.> خشمگین
exasperated خشمگین
in a fury خشمگین
angry <adj.> خشمگین
furious <adj.> خشمگین
indignant <adj.> خشمگین
ireful [literary] <adj.> خشمگین
out of temper خشمگین
mad [coll.] [very angry] <adj.> خشمگین
wroth [chiefly literary] <adj.> خشمگین
wrathful خشمگین
pissed off [vulgar] <adj.> خشمگین
wrathful [literary] <adj.> خشمگین
wroth خشمگین
exasperates خشمگین
exasperating خشمگین
waxy خشمگین
angry [with] <adj.> خشمگین [از]
pissed off [at] [American E] <adj.> خشمگین [از]
pissed [at] [American E] <adj.> خشمگین [از]
pissed خشمگین
snarly خشمگین
mad [at] <adj.> خشمگین [از]
exasperate خشمگین
snuffy خشمگین
wrathy [colloquial] <adj.> خشمگین
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
to get one's monkey up خشمگین شدن
to fly in to passion خشمگین شدن
boils خشمگین شدن
indignant رنجیده خشمگین
snarled خشمگین ساختن
snarl خشمگین ساختن
in a stew دل واپس خشمگین
to get excited خشمگین شدن
boil خشمگین شدن
snarling خشمگین ساختن
snarls خشمگین ساختن
to fly into a rage خشمگین شدن
to f. angry خشمگین شدن
he was in his tantrum خشمگین بود
rabid خشمگین هار
boiled خشمگین شدن
loath loth منفور خشمگین
infuriation خشمگین سازی
to lash oneself in to a fury خشمگین شدن
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
resent رنجیدن از خشمگین شدن از
to be in a fume خشمگین یارنجیده شدن
snappish خشمگین دارای مزه بد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com