English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
scrapple خوراک مرکب از گوشت سرخ کرده وادویه
Other Matches
enchilada کیک ذرت محتوی گوشت وگوجه فرهنگی وادویه
burgers تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burger تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
dainty گوشت یا خوراک لذیذ
sea pie خوراک گوشت وسبزی که باارد به پزند
rechauffe خوراک دوباره گرم کرده
casseroles نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
casserole نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
broiled meat گوشت سرخ کرده
frying گوشت سرخ کرده
fries گوشت سرخ کرده
fry گوشت سرخ کرده
ramequin خوراک مرکب ازخرده نان و پنیر و تخم مرغ
ramekin خوراک مرکب ازخرده نان و پنیر و تخم مرغ
salis bury steak خوراک گوشت گاو مخلوط باتخم مرغ وشیر
carbonado قطعه گوشت کباب کرده
fish and chips خوراک ماهی وسیب زمینی سرخ کرده
pot-shot تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
pot-shots تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
pot shot تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
timbale خوراکی مرکب از گوشت ماهی وجوجه وپنیر وغیره
hamburgers ساندویچ گوشت گاو سرخ کرده
hamburg ساندویچ گوشت گاو سرخ کرده
hamburger ساندویچ گوشت گاو سرخ کرده
broth غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
fricandeau گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
galantine خوراک سرد گوشت گوساله وجوجه و دیگر جانوران که استخوان ان را در اورده باشند
profound gangrene یعنی انکه گوشت زیادی را تباه کرده باشد
soufflTs خوراک مرکب از زرده تخم مرغ وگوشت وپنیر وشکلات پارچه نازک گل برجسته زنانه
souffle خوراک مرکب از زرده تخم مرغ وگوشت وپنیر وشکلات پارچه نازک گل برجسته زنانه
souffles خوراک مرکب از زرده تخم مرغ وگوشت وپنیر وشکلات پارچه نازک گل برجسته زنانه
biltong گوشت خرد کرده ونمک زده خشک شده در افتاب
clogged ink jet nozzles اشکالی که در یک چاپگر پرتاب مرکبی پیش می اید و مربوط به زمانی است که مرکب باهوا تماس پیدا کرده و خشک میشود که در اینصورت درداخل و اطراف دهانک جمع شده و باعث مسدود شدن سیستم میشود
salad dressing چاشنی وادویه مخصوص سالاد
salad dressings چاشنی وادویه مخصوص سالاد
gastronome EPICURE) خوراک شناس خوش خوراک
salami گوشت خوک ویا گوشت گاو خشک شده
picalilli ترشی هندی که باسبزی وادویه تند درست می کنند
scarf joint جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
marinaded اب نمک که سرکه وشراب وادویه بان زده وگوشت ماهی را دران می خوابانند
marinades اب نمک که سرکه وشراب وادویه بان زده وگوشت ماهی را دران می خوابانند
marinading اب نمک که سرکه وشراب وادویه بان زده وگوشت ماهی را دران می خوابانند
marinade اب نمک که سرکه وشراب وادویه بان زده وگوشت ماهی را دران می خوابانند
pomace گوشت سیب گوشت میوه
I have a tooth abscess. دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
combined influence mine مین با مکانیسم عامل مرکب مین مجهز به مدار باحساسیت مرکب
club steak قسمتی از گوشت ران گاو گوشت گاو بریان شده
the food was smoked خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
combined operations عملیات رستههای مرکب عملیات مرکب
alpha pegasi مرکب الفرس متن الفرس مرکب
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
viands خوراک
intake خوراک
victuals خوراک
intakes خوراک
keep خوراک
foods خوراک
food خوراک
nutriments خوراک
nutriment خوراک
feed خوراک
tucker خوراک
butterpump غم خوراک
feeds خوراک
nourishment خوراک
keeps خوراک
tacks خوراک
tacking خوراک
tacked خوراک
nutrition خوراک
faring خوراک
fare خوراک
meat خوراک
meats خوراک
fared خوراک
messmate هم خوراک
fares خوراک
passage money خوراک
chow خوراک
chows خوراک
at mess سر خوراک
oligotrophic کم خوراک
repast خوراک
tack خوراک
pabulum خوراک
messes :یک خوراک
mess :یک خوراک
repasts خوراک
treats خوراک رایگان
treated خوراک رایگان
dose یک خوراک دارو
dishes سینی خوراک
treat خوراک رایگان
dish سینی خوراک
recipe خوراک دستور
hors d'oeuvres پیش خوراک
timbale خوراک دلمه
to d. up خوراک گذاردن
nourish خوراک دادن
nourished خوراک دادن
nourishes خوراک دادن
gourmet خوراک شناس
gourmets خوراک شناس
dosing یک خوراک دارو
doses یک خوراک دارو
dosed یک خوراک دارو
to give to eat خوراک دادن
recipes خوراک دستور
regaled خوراک لذیذ
regale خوراک لذیذ
grubs خوراک خواربار
grubbed خوراک خواربار
grub خوراک خواربار
food stamp تمبر خوراک
eating خوش خوراک
insect کرم خوراک
viand خوراک ماکولات
insects کرم خوراک
eating خورد و خوراک
cannon fodder خوراک توپ
boarding houses خوابگاه و خوراک
boarding house خوابگاه و خوراک
at meat سر خوراک یا غذا
regales خوراک لذیذ
regaling خوراک لذیذ
plat du jour خوراک روز
slops خوراک ابکی
feeder خوراک دهنده
hors d'oeuvre پیش خوراک
feeders خوراک دهنده
plats du jour خوراک روز
suave خوش خوراک
junk foods گنده خوراک
junk food گنده خوراک
chop house خوراک خانه
dosages یک خوراک دارو
dosage یک خوراک دارو
health foods خوراک بهداشتی
health food خوراک بهداشتی
food stamps تمبر خوراک
autotroph خوراک ساز
feedstuff خوراک حیوانات
aliment خوراک دادن
he partook of fare در خوراک ما شریک شد
queasiness سنگینی خوراک
heterotroph خوراک گیر
menus فهرست خوراک
food gathering خوراک اوری
snack خوراک سرپایی
preparation of food تهیه خوراک
menu فهرست خوراک
frugal food خوراک ساده
snack خوراک مختصر
snacks خوراک مختصر
feeds خوراک علوفه
feeds خوراک دادن
feed خوراک علوفه
feed خوراک دادن
slipslop خوراک ابکی
sitophobia خوراک هراسی
support [nourish, feed] خوراک دادن
snacks خوراک سرپایی
kingfisher ماهی خوراک
eating house خوراک پزخانه
piece de resistance خوراک اصلی
meal time وقت خوراک
meal time موقع خوراک
recipes دستور خوراک پزی
dosing خوراک دوا یا شربت
doses خوراک دوا یا شربت
dose خوراک دوا یا شربت
he cannot earn his own keep اونمیتواندخرج خوراک خودرادربیاورد
chili خوراک لوبیای پر ادویه
Chile خوراک لوبیای پر ادویه
trencherman ادم خوش خوراک
receivers دستگاه خوراک دهنده
helpings یک وعده یا پرس خوراک
kitchen محل خوراک پزی
cooker چراغ خوراک پزی
cookers چراغ خوراک پزی
Primus چراغ خوراک پزی
Primuses چراغ خوراک پزی
chilies خوراک لوبیای پر ادویه
dozing دوز یک خوراک دارو
chilli خوراک لوبیای پر ادویه
helping یک وعده یا پرس خوراک
spaghetti خوراک رشته فرنگی
sanguification تبدیل خوراک بخون
fast food تند خوراک تندکار
pitch into به خوراک حمله کردن
heaters چراغ خوراک پزی
doze دوز یک خوراک دارو
dozed دوز یک خوراک دارو
dozes دوز یک خوراک دارو
heater چراغ خوراک پزی
kickshaw خوراک خوش مزه
kitchens محل خوراک پزی
nosh خوراک سبک خوردن
convenience foods خوراک پیش پخته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com