English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
to sinister in خورد رفتن
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
pussyfoot دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
punch-up زد و خورد
encountering زد و خورد
feed خورد
prize fighting زد و خورد
engagements زد و خورد
encountered زد و خورد
encounter زد و خورد
engagement زد و خورد
ate خورد
encounters زد و خورد
feeds خورد
feedback پس خورد
punch-ups زد و خورد
passage of arms زد و خورد
you have no option but to go چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
the timber warped تیرپیچ خورد
eating خورد و خوراک
it ran into ten editions ده چاپ خورد
cross feed خورد متقابل
regulating slack خورد دادن
he drank himself to death خورد که مرد
feedback باز خورد
card feed خورد کارت
pulverizer خورد کننده
he partook of fare ازخوراک ما خورد
self absorbed در خورد فرورفته
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
pin feed خورد سنجاقی
passage at arms زدو خورد
drank عرق خورد
melec زدو خورد
misfeed سوء خورد
squish خورد کردن
waterline خط بر خورد اب باکشتی
to rub a thing in چیزیرا خورد
parallel feed خورد موازی
drank نوشابه خورد
face down feed خورد رو به پایین
drank خورد سرکشید
face up feed خورد رو به بالا
feedback circuit مدار پس خورد
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
He fell on his face. با صورت خورد زمین
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
eating disorder اختلال خورد و خوراک
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
overwhelming خورد کننده پرقدرت
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
warfare نزاع زدو خورد
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
diners کسی که شام می خورد
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
diner کسی که شام می خورد
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
whang صدای بر خورد دو جسم
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
force-feed به زور به خورد کسی دادن
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
force-fed به زور به خورد کسی دادن
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
mouch راه رفتن دولادولاراه رفتن
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
trotted یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
parade سان رفتن رژه رفتن محل سان
parades سان رفتن رژه رفتن محل سان
paraded سان رفتن رژه رفتن محل سان
parading سان رفتن رژه رفتن محل سان
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
recedes پس رفتن
to get over رفتن از
to fly off در رفتن
meddled ور رفتن
receded پس رفتن
meddle ور رفتن
recede پس رفتن
snitching کش رفتن
shrinking اب رفتن
snitches کش رفتن
meddles ور رفتن
twiddle ور رفتن
to d.deep in to فر رفتن در
receding پس رفتن
to get one's monkey up از جا در رفتن
to get away رفتن
swiping کش رفتن
to foot it رفتن
twiddling ور رفتن
twiddles ور رفتن
twiddled ور رفتن
to run off در رفتن
snitched کش رفتن
go رفتن
crawled رفتن
to hang back پس رفتن
crawls رفتن
short-changes کش رفتن
to skirt along the coast رفتن
filching کش رفتن
filches کش رفتن
filched کش رفتن
crawl رفتن
to take to ones heels در رفتن
going رفتن
swiped کش رفتن
goes رفتن
swipe کش رفتن
to make ones getaway در رفتن
to sleep fast رفتن
filch کش رفتن
to go to the bottom ته رفتن
retrograde پس رفتن
to go bang در رفتن
to go backward پس رفتن
pilfer کش رفتن
to go back ward پس رفتن
pilfered کش رفتن
pilfering کش رفتن
pilfers کش رفتن
shrinks اب رفتن
shrink اب رفتن
retire پس رفتن
to go to mess رفتن
to whisk away or off رفتن
gangs رفتن
gang رفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com