English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (15 milliseconds)
English Persian
overwhelming خورد کننده پرقدرت
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
Other Matches
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
pulverizer خورد کننده
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
ball hawk مدافع پرقدرت
high power loudspeaker بلندگوی پرقدرت
high grade خیلی پیشرفته پرقدرت
high power pulse generator مولد پالس پرقدرت
smashes ضربه پرقدرت از بالای سر ابشار زدن
smash ضربه پرقدرت از بالای سر ابشار زدن
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
engagements زد و خورد
prize fighting زد و خورد
encountered زد و خورد
encountering زد و خورد
encounter زد و خورد
encounters زد و خورد
engagement زد و خورد
passage of arms زد و خورد
punch-up زد و خورد
feedback پس خورد
punch-ups زد و خورد
ate خورد
feed خورد
feeds خورد
parallel feed خورد موازی
feedback circuit مدار پس خورد
melec زدو خورد
feedback باز خورد
misfeed سوء خورد
passage at arms زدو خورد
to rub a thing in چیزیرا خورد
regulating slack خورد دادن
waterline خط بر خورد اب باکشتی
card feed خورد کارت
face down feed خورد رو به پایین
the timber warped تیرپیچ خورد
face up feed خورد رو به بالا
cross feed خورد متقابل
to sinister in خورد رفتن
pin feed خورد سنجاقی
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
he drank himself to death خورد که مرد
eating خورد و خوراک
drank خورد سرکشید
he partook of fare ازخوراک ما خورد
drank نوشابه خورد
self absorbed در خورد فرورفته
drank عرق خورد
squish خورد کردن
it ran into ten editions ده چاپ خورد
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
diner کسی که شام می خورد
warfare نزاع زدو خورد
whang صدای بر خورد دو جسم
diners کسی که شام می خورد
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
eating disorder اختلال خورد و خوراک
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
He fell on his face. با صورت خورد زمین
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
force-feed به زور به خورد کسی دادن
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
force-fed به زور به خورد کسی دادن
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
changer دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
detonators منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
makgi boowi نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
steam fitter نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
detonator منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
interceptor هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
interceptors هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
del credere وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
distractive گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
vasomotor اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
search jammer تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
expostulator سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
suppressive خنثی کننده اتش سرکوب کننده
sprining charge خرج چال کننده یا گود کننده
claqueur تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
prepossessing مجذوب کننده جلب توجه کننده
padding پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
stop order دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
astigmatizer وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
accaimer هلهله کننده تحسین کننده
divider جدا کننده تقسیم کننده
discriminant تفکیک کننده جدا کننده
presenters ارائه کننده معرفی کننده
trimmer دستکاری کننده صاف کننده
prosecutors پیگرد کننده تعقیب کننده
presentor ارائه کننده معرفی کننده
provisioner تدارک کننده تهیه کننده
hangers اویزان کننده معلق کننده
supplicant درخواست کننده تضرع کننده
the producer and the consumer تولید کننده و مصرف کننده
supplicants درخواست کننده تضرع کننده
gesticulant اشاره کننده وحرکت کننده
presenter ارائه کننده معرفی کننده
prosecutor پیگرد کننده تعقیب کننده
lifter مرتفع کننده برطرف کننده
desolater ویران کننده متروک کننده
diverting سرگرم کننده منحرف کننده
desolator ویران کننده متروک کننده
suberter سرنگون کننده تضعیف کننده
intermediaries وساطت کننده مداخله کننده
modulator demodulator تلفیق کننده- تفکیک کننده
designative اشاره کننده تعیین کننده
transmitter منتقل کننده مخابره کننده
intermediary وساطت کننده مداخله کننده
striking force نیروی تک کننده یا کمین کننده
transmitters منتقل کننده مخابره کننده
hanger اویزان کننده معلق کننده
preventive حفافت کننده جلوگیری کننده
acknowledger تصدیق کننده قبول کننده
vibrators ارتعاش کننده نوسان کننده
toasters سرخ کننده برشته کننده
spell binder مسحور کننده مجذوب کننده
insulators جدا کننده عایق کننده
sniffy افهار تنفر کننده فن فن کننده
contractive جمع کننده چوروک کننده
practicer تمرین کننده مشق کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com