English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
Sorry to have troubled(inconvenienced)you. خیلی می بخشید زحمت دادیم
Other Matches
I took a great deal of trouble over it. روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
We've given notice that we're moving out of the apartment. ما آگاهی دادیم که از آپارتمان بارکشی می کنیم.
forgave بخشید
your action produced the desired effect اقدامتان اثر مطلوب بخشید
pardonably چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
Perl برای تولید متنهای CGI که میتواند فراهم را پردازش کند و روی وب سرور عملیاتی انجام دهد تا وب سایت را بهبود بخشید
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling خیلی تند خیلی خوب
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
pareto criterion ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
emergencies خیلی خیلی فوری
emergency خیلی خیلی فوری
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
drudge زحمت کش
discomfort زحمت
effortless بی زحمت
tugs زحمت
tugging زحمت
tugged زحمت
tug زحمت
laborious زحمت کش
discomforts زحمت
effortlessly بی زحمت
drudges زحمت کش
pain زحمت
paining زحمت
discomfiture زحمت
long-suffering زحمت کش
heavily به زحمت
suffers زحمت
pains زحمت
suffering زحمت
sufferings زحمت
suffered زحمت
suffer زحمت
laboursome زحمت کش
inconveniencing زحمت
fagger زحمت کش
inconveniences زحمت
inconvenienced زحمت
hard working زحمت کش
operose زحمت کش
inconvenience زحمت
kiaugh زحمت
assiduous <adj.> زحمت کش
diligent <adj.> زحمت کش
hardworking <adj.> زحمت کش
industrious <adj.> زحمت کش
sedulous <adj.> زحمت کش
studious <adj.> زحمت کش
long suffering زحمت کش
eath بی زحمت
durdge زحمت کش
troublous پر زحمت
botheration زحمت
painstakingly زحمت کش
arduous پر زحمت
todo زحمت
to take pains زحمت یا
painstaking زحمت کش
discommodity زحمت
suffring زحمت
tormented ازار زحمت
agreat d. of trouble بسی زحمت
tormenting ازار زحمت
torments ازار زحمت
travail رنج زحمت
labor زحمت کوشش
labor زحمت کشیدن
long suffering زحمت کشی
lostlabour زحمت بیخود
if it is inconvenient for you زحمت است زحمت است
pain زحمت دادن به
painfulness زحمت سختی
torment ازار زحمت
plod زحمت کشیدن
plodded زحمت کشیدن
plodding زحمت کشیدن
productive of annoyance باعث زحمت
difficulties اشکال زحمت
difficulty اشکال زحمت
disburdenment رفع زحمت
Deduct it from my monthly salary . زحمت را کم کردن
discommode زحمت دادن
cumbersome مایه زحمت
mockery زحمت بیهوده
pains زحمت دادن به
cumbrous مایه زحمت
paining زحمت دادن به
plods زحمت کشیدن
it smells of the lamp با زحمت فراوان
(be) put out <idiom> اسباب زحمت
to put a bout زحمت دادن
trouble مزاحمت زحمت
troubles مزاحمت زحمت
troubling مزاحمت زحمت
studiousness زحمت کشی
discommodity اسباب زحمت
problem-free <adj.> بدون زحمت
bothers مایه زحمت
toiling زحمت کشیدن
toiled زحمت کشیدن
inconveniences اسباب زحمت
bothering مایه زحمت
bother مایه زحمت
inconveniencing اسباب زحمت
inconvenienced اسباب زحمت
toil زحمت کشیدن
bothered مایه زحمت
trouble-free <adj.> بدون زحمت
easy بی زحمت اسوده
easier بی زحمت اسوده
labored زحمت کوشش
labored زحمت کشیدن
labors زحمت کوشش
labors زحمت کشیدن
labour زحمت کوشش
labour زحمت کشیدن
perquisite زحمت وهنرشخصی
easiest بی زحمت اسوده
inconvenience اسباب زحمت
perquisites زحمت وهنرشخصی
raise eyebrows <idiom> ایجاد مشکل و زحمت
painstacking زحمت سعی و کوشش
strike off بی زحمت درست کردن
strike off بی زحمت ایجاد شدن
burn the midnight oil <idiom> [زحمت زیاد کشیدن]
lay out oneself بخود زحمت دادن
swink زحمت کشیدن مشقت
pesky زحمت دهنده مزاحم
hach درشکه کرایهای زحمت
productive of annoyance زحمت رسان ازارنده
encumbrance اسباب زحمت گرفتاری
cumbrous اسباب زحمت پرزحمت
emcumber اسباب زحمت شدن
to put to inconvenience اسباب زحمت شدن
toiling کار پر زحمت کشمکش
encumber اسباب زحمت شدن
encumbering اسباب زحمت شدن
encumbers اسباب زحمت شدن
encumbrances اسباب زحمت گرفتاری
laboured به زحمت درست شده
if you please بیزحمت زحمت کشیده
take the trouble <idiom> ارزش زحمت را داشتن
toil کار پر زحمت کشمکش
toiled کار پر زحمت کشمکش
incumber ایباب زحمت شدن
i wish to spqre you trouble زحمت شما را کم کنم
encumbered اسباب زحمت شدن
elaborate به زحمت ساختن دارای جزئیات
troubles رنجه کردن زحمت دادن
troubling رنجه کردن زحمت دادن
muck خراب کردن زحمت کشیدن
to take trouble to do anything زحمت کردن کاری را بخوددادن
trouble رنجه کردن زحمت دادن
troublemakers موجد زحمت ودردسر اشوبگر
troublemaker موجد زحمت ودردسر اشوبگر
elaborated به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborating به زحمت ساختن دارای جزئیات
I'll trouble you to be quiet. می شود بی زحمت حرف نزنی؟
gravy train منبع درامد بدون زحمت
elaborates به زحمت ساختن دارای جزئیات
i am sorry to trouble you ببخشید اسباب زحمت شدم
gravy trains منبع درامد بدون زحمت
We should be leaving now. باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
laboriously ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
to labor [American English] در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
bother زحمت دادن مخل اسایش شدن
bothers زحمت دادن مخل اسایش شدن
to labour [British English] در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
bothering زحمت دادن مخل اسایش شدن
bothered زحمت دادن مخل اسایش شدن
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to spin one's wheels <idiom> بدون نتیجه زحمت کشیدن [اصطلاح روزمره]
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
May I trouble you to pass the salt please. ممکن است بی زحمت حرف نزنی ( درمقام طعنه )
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
would you mind ringing اگر زحمت نیست خواهش میکنم زنگ را بزنید
laborsaving تقلیل دهنده زحمت کارگر صرفه جویی کننده در میزان کار
pegs میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
peg میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
to a large extent خیلی
many خیلی
in large quantities خیلی خیلی
very little خیلی کم
far and away خیلی
villainous خیلی بد
very خیلی
not a few خیلی ها
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com