Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
beside one's self
<idiom>
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
Other Matches
for next to nothing
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
get away with murder
<idiom>
انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
undertaken
توافق برای انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
chord keying
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
to sign up for something
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
elapsed time
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
wind up
<idiom>
خیلی هیجان زده شدن
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
I'm dying to know what happened.
خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
flip one's lid
<idiom>
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
microfilm
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
fastest
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasts
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasted
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
backlog
کاری که باید انجام شود
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
having
باعث انجام کاری شدن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
have
باعث انجام کاری شدن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
backlogs
کاری که باید انجام شود
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
capability
قادر به انجام کاری بودن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
load
کاری که باید انجام شود
loads
کاری که باید انجام شود
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
opened
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
labor of love
<idiom>
انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com