English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
undercool خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
Other Matches
undermanned دارای نفرات کمتر از میزان لازم
dry year سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
wrought اهنی که کمتر از سه درصد ذغال دارد و خیلی سخت و چکش خور است
chills سردکردن
chill سردکردن
freezes بی اندازه سردکردن
freeze بی اندازه سردکردن
anneal حرارت زیاد دادن و بعد سردکردن
natural rate hypothesis فرضیهای که بر اساس ان یک حداقل نرخ بیکاری وجود دارد که چنانچه میزان بیکاری از این حد کمتر شود در این صورت تورم با شتاب بیشتری افزایش می یابد . در این نرخ طبیعی بیکاری
acceleration principle یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
availability میزان در دسترس بودن میزان امادگی زمان تعمیرناو
bond albedo نسبت میزان نور بازتابش شده به میزان نوربرخوردکرده
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
tune میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
tunes میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
binding لازم الاجرا لازم
bindings لازم الاجرا لازم
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
rattling خیلی تند خیلی خوب
self adjusting بخودی خود میزان شونده خود میزان
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
isobath خطوط میزان منحنی نقشه عمق نما خطوط میزان عمق
emergencies خیلی خیلی فوری
emergency خیلی خیلی فوری
Lt کمتر از
shortest کمتر
short کمتر
lesser کمتر
in a less degree کمتر
minor کمتر
much less کمتر
infrequently کمتر
less کمتر
shorter کمتر
minus کمتر
less than کمتر از
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
auxiliary contours خطوط میزان منحنی واسطه خطوط میزان منحنی تکمیلی
low price قیمت کمتر
sub- در معنای کمتر
inside of a week در یک هفته کمتر
minorities بخش کمتر
cut back <idiom> استفاده کمتر
A smaller number . Fewer . تعداد کمتر
inside of a week کمتر از یک هفته
he would not accept less دو روز کمتر
minority بخش کمتر
underexpose کمتر از حد لزوم در معرض
underprice قیمت کمتر از رقیب
underquote کمتر مظنه دادن
below par کمتر از ارزش اسمی
ammo minus مهمات کمتر از نصف
below par کمتر از بهای اسمی
stroke راندن کمتر از فرفیت
shoat خوک کمتر از یک سال
short-changed کمتر پول دادن
le to Equal or Than Less کمتر از یا برابر با
strokes راندن کمتر از فرفیت
short-changes کمتر پول دادن
under پایین تراز کمتر از
stroking راندن کمتر از فرفیت
short-changing کمتر پول دادن
hypotrophy رشد کمتر ازمعمول
shorthanded ادامه با بازیگر کمتر
under- پایین تراز کمتر از
less than container load کمتر از فرفیت کانتینر
short-change کمتر پول دادن
stroked راندن کمتر از فرفیت
weanling کره اسب کمتر از یک سال
he is well preserved کمتر نشان پیری در او پیداست
less developed countries کشورهای کمتر توسعه یافته
embryo جنین کمتر از هشت هفته
embryos جنین کمتر از هشت هفته
infants بچه کمتر ازهفت سال
infant بچه کمتر ازهفت سال
lessened کمتر شدن تخفیف یافتن
lessen کمتر کردن تقلیل دادن
lessened کمتر کردن تقلیل دادن
lessening کمتر شدن تخفیف یافتن
reduced charge خرج کمتر یا پایین تر توپ
lessening کمتر کردن تقلیل دادن
lessens کمتر کردن تقلیل دادن
lessens کمتر شدن تخفیف یافتن
lessen کمتر شدن تخفیف یافتن
nursery school مدرسه بچههای کمتر از پنج سال
fastest عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
ultralight aircraft هواپیمائی با وزن کمتر از454 کیلوگرم
underlet کمتر از ارزش واقعی اجاره دادن
undervaluation تقویم یاارزیابی کمتر ازمیزان واقعی
undersexed دارای تمایل جنسی کمتر ازطبیعی
fasts عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fasted عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
nursery schools مدرسه بچههای کمتر از پنج سال
eagle زدن دوضربه کمتر ازاستاندارد در یک بخش
low speed communications ارسال داده کمتر از بیت در ثانیه
undervalue کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن
multipass overlap بنابراین نقاط کمتر به نظر می آیند
undervaluing کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن
factorial حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
undervalues کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن
eagles زدن دوضربه کمتر ازاستاندارد در یک بخش
Is there a road with little traffic? آیا جاده ای با شلوغی کمتر هست؟
Is there a road with little traffic? آیا جاده ای با ترافیک کمتر هست؟
underrate چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrated چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
anticlimax بیانی که هرچه پیش می روداهمیتش کمتر میشود
anticlimaxes بیانی که هرچه پیش می روداهمیتش کمتر میشود
underrating چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
bench jockey ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
underrates چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
round تقریب زدن یک عدد با یک مقدار دقت کمتر
roundest تقریب زدن یک عدد با یک مقدار دقت کمتر
to put somebody in a backwater به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
larceny petty بیشتر دزدی مالی که کمتر از 11شیلینگ بهاداشت
to shunt somebody aside به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
run اجرای سیستم با فرفیت کمتر در صورت بروز خطا
runs اجرای سیستم با فرفیت کمتر در صورت بروز خطا
roundest تقریب زدن یک عدد با یک مقدار دقت بیشتر یا کمتر
infants در CL به طور کلی به اشخاص کمتر از 12 سال گفته میشود
hood پوشش صوتی روی خط چاپگر که صدای آن را کمتر میکند
round تقریب زدن یک عدد با یک مقدار دقت بیشتر یا کمتر
By [In] comparison with the French, the British eat far less fish. در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
hoods پوشش صوتی روی خط چاپگر که صدای آن را کمتر میکند
infant در CL به طور کلی به اشخاص کمتر از 12 سال گفته میشود
depth contour خطوط میزان منحنی عمق میزان منحنی عمق اب
man down بازی با یک نفر کمتر از عده معمولی بعلت اخراج یک بازیگر
small claim ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
refan جایگزین کردن فن اصلی بافنی با قطر بزرگتر و مراحل کمتر
diminished radix complement نمایش اعداد که در آن هر رقم در عدد از یک واحد کمتر از پایه کم خواهد شد
hypoventilation تنفس کم بطوریکه مقداراکسیژن خون از مقدار عادی ان کمتر میشود
fewest تعداد 7 هواپیما یا کمتر از ان که در درگیری هوایی شرکت داشته باشند
few تعداد 7 هواپیما یا کمتر از ان که در درگیری هوایی شرکت داشته باشند
fewer تعداد 7 هواپیما یا کمتر از ان که در درگیری هوایی شرکت داشته باشند
bravo, pattern شکلی که حرارت سنج اب درعمق کمتر از 001 فاتوم نشان میدهد
complemented 1-تبدیل یک رقم دودویی 2-نتیجه ناشی از تفریق یک عدد از یکی کمتر از پایه
delayed penalty چشمپوشی از پنالتی وقتی تعداد بازیگر کمتر چهار نفردر یک تیم شود
underdistance روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
complement 1-تبدیل یک رقم دودویی 2-نتیجه ناشی از تفریق یک عدد از یکی کمتر از پایه
cam ground piston پیستونی که قطر ان در امتدادموازی با انگشتی کمتر ازقطر ان در امتداد عمود برانگشتی باشد
percentile یکی از مجموعههای نودونه طرح کمتر از آنکه کل درصد چیزی از بین روند
bell 0 فرم استاندارد انتقال توسط تلفن با سرعت 003 بیت درثانیه یا کمتر
to sweeten the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
complements 1-تبدیل یک رقم دودویی 2-نتیجه ناشی از تفریق یک عدد از یکی کمتر از پایه
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
complementing 1-تبدیل یک رقم دودویی 2-نتیجه ناشی از تفریق یک عدد از یکی کمتر از پایه
absolute advantage برتری مطلق یک کشور یا واحد تولیدی درعرضه یک محصول یا خدمت با هزینه ای کمتر از رقیب
broad arrow engine موتور پیستونی با سه ردیف سیلندر که با زاویه کمتر از09 درجه نسبت به یکدیگرقرارگرفته اند
lightening hole سوراخی که در قسمتی ازسازه که کمتر تحت تنش قراردارد برای کاهش وزن ایجادمیشود
obligatory لازم
necessary لازم
obbligato لازم
necessitous لازم
incidental لازم
preequisite لازم
incumbent لازم با
incumbents لازم با
irrevocable لازم
intransitive لازم
needful لازم
requirement لازم
incident لازم
incidents لازم
data diddling روشی که در ان داده قبل واردشدن به یک فایل کامپیوتری که در ان کمتر قابل دسترس میباشد اصلاح میشود
optimum درجه لازم
not binding غیر لازم
requisition شرط لازم
assets مواد لازم
requisitioned شرط لازم
requisitioning شرط لازم
requisitions شرط لازم
indispensable لازم الاجرا
folderol غیر لازم
revocable غیر لازم
quantum libet or placet باندازه لازم
correlative لازم وملزوم
sine qua non شرط لازم
correlative لازم و ملزوم
intransitive فعل لازم
prerequisite شرط لازم
interdependent لازم و ملزوم
prerequisites شرط لازم
requiring لازم داشتن
superserviceable بیش از حد لازم
bindings لازم الاجرا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com