Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
grind internally
داخل را ساییدن
Other Matches
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
to eat into
ساییدن
fray
ساییدن
frayed
ساییدن
frays
ساییدن
rubbed
ساییدن
rubs
ساییدن
swab
ساییدن
grinds
ساییدن
swabs
ساییدن
grind
ساییدن
scuff
ساییدن
wear away
ساییدن
work in
<idiom>
ساییدن
scuffed
ساییدن
scuffing
ساییدن
scuffs
ساییدن
triturate
ساییدن
to wear off
ساییدن
pulverised
ساییدن
pulverises
ساییدن
pulverising
ساییدن
pulverize
ساییدن
pulverized
ساییدن
pulverizes
ساییدن
to wear away
ساییدن
to wear down
ساییدن
grated
ساییدن
gritted
ساییدن
gritting
ساییدن
grates
ساییدن
abrasion
ساییدن
grate
ساییدن
rub out
ساییدن
abrade
ساییدن
wears
ساییدن
wear
ساییدن
grinding
ساییدن
corrade
ساییدن
rub
ساییدن
grit
ساییدن
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
gnash
بهم ساییدن
chafing
خراشیدن ساییدن
gnashes
بهم ساییدن
grind cylindrical
گرد ساییدن
chafes
خراشیدن ساییدن
chafe
خراشیدن ساییدن
bruising
زدن ساییدن
gnashing
بهم ساییدن
to bite a file
اب درهاون ساییدن
abrade
سنگ ساییدن
eroding
ساییدن فاسدکردن
erodes
ساییدن فاسدکردن
eroded
ساییدن فاسدکردن
erode
ساییدن فاسدکردن
bruise
زدن ساییدن
bruised
زدن ساییدن
bruises
زدن ساییدن
to milk the ram
اب در هاون ساییدن
abrasions
ساییدن خراشیدگی
gnashed
بهم ساییدن
gall
ساییدن پوست بردن از
to wear out
ساییدن یاساییده شدن
grind
ساییدن اذیت کردن
file
ساییدن پرداخت کردن
filed
ساییدن پرداخت کردن
galls
ساییدن پوست بردن از
grinds
ساییدن اذیت کردن
levigate
نرم کردن ساییدن
to carry water in a sieve
ساییدن مگس درهوارگ زدن
to grind the teeth
دندان بهم ساییدن یافشردن
gnaw
مانند موش جویدن ساییدن
gnawed
مانند موش جویدن ساییدن
gnaws
مانند موش جویدن ساییدن
pulverizator
اسباب جهت ساییدن یا گردکردن چیزی
scraping
باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن تراشیدن
scrapes
باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن تراشیدن
scraped
باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن تراشیدن
scrape
باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن تراشیدن
muller
سنگی که برای ساییدن دارو یا رنگ بکار میبرند
intra
داخل
lineball
داخل
interiorly
از داخل
interior
داخل
insides
داخل
interiors
داخل
inside
داخل
within
در داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
aboard
داخل
withindoors
در داخل
anie
داخل
within
<prep.>
در داخل
intromit
داخل کردن
heave in
کشیدن به داخل
imbark
داخل کردن
to cut in line
داخل صف زدن
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
interurban
داخل شهری
interservice
داخل قسمت
immit
داخل کردن
interneural
داخل عصبی
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
to walk in
داخل شدن
introgresseive
داخل شونده
cross hair
خط داخل دوربین
engaged in war
داخل جنگ
intratheater
در داخل صحنه
intraspecific
داخل گونهای
intraspecies
داخل گونهای
intrant
داخل شونده
intradivision
در داخل لشگر
interneuron
داخل عصبی
he is not in it
داخل نیست
incorporate
داخل کردن
incorporates
داخل کردن
ingressive
داخل شونده
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
impenetrable
داخل نشدنی
inboard
به سمت داخل
inbound
داخل مرز
ingoing
داخل شونده
inhaul
به داخل کشنده
inside wiring
سیمکشی داخل
interior wiring
سیمکشی داخل
interchart
در داخل نقشه
to line-jump
داخل صف زدن
intercontinental
داخل قاره
inboard
به طرف داخل
incorporating
داخل کردن
implode
از داخل ترکیدن
anieoro
از داخل به خارج
anieoro
به طرف داخل
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
intermolecular
در داخل ذرات
implosion
انفجار از داخل
inhaul
به داخل کشیدن
in and out
داخل وخارج
inboard
داخل کشتی
intercellular
داخل سلولی
work in
داخل کردن
intern
داخل شدن در
interning
داخل شدن در
interns
داخل شدن در
to play at
داخل شدن در
enter
داخل شدن
entered
داخل شدن
to go into
داخل شدن در
to go in
داخل شدن
on line
داخل رده
to get into
داخل شدن در
to cut in
داخل شدن
enter
داخل کردن
withindoors
افراد داخل
enters
داخل کردن
ingratiate
داخل کردن
ingratiated
داخل کردن
ingratiates
داخل کردن
ingratiating
داخل کردن
to work in
داخل کردن
enters
داخل شدن
entered
داخل کردن
to step inside
داخل شدن
inward
داخل رونده
phase in
داخل کردن
on berth
در داخل بندر
to step in
داخل شدن
uchi uke
دفاع از داخل
home market
بازار داخل کشور
launch into politics
داخل سیاست شدن
intratheater
داخل صحنه عملیات
irreptitious
نهانی داخل شده
i went in to the garden
داخل باغ شدم
gun bore
داخل لوله توپ
He is nobody. He is a nonentity.
داخل آدم نیست
belligerent
جنگجو داخل درجنگ
inwards or inward
بطرف داخل بباطن
court tennis
تنیس داخل سالن
wall entrance
عبور از داخل دیوار
cylinder gas
گاز داخل سیلندر
cylinder jacket
استری داخل سیلندر
endoenzyme
انزیم داخل سلولی
up country
نواحی داخل کشور
furnace campaign
عملیات داخل کوره
furnace room
فضای داخل کوره
on side
در داخل خط خارج نشده
phase in
به ترتیب داخل شدن
implode
از داخل منفجر شدن
to go to the front
داخل جنگ شدن
inner space
داخل منظومه شمسی
inside of
داخل و یا توی چیزی
sea island terminal
بارانداز داخل دریا
swap in
مبادله کردن به داخل
to enter the military
داخل نظام شدن
to come in
داخل شدن بدردخوردن
reentrant
دوباره داخل شونده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com