Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 221 (3 milliseconds)
English
Persian
bore
داخل لوله توپ
bores
داخل لوله توپ
gun bore
داخل لوله توپ
Search result with all words
home
جا به داخل لوله راندن
homes
جا به داخل لوله راندن
ram
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rammed
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rams
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
priming
پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
ramming
راندن گلوله به داخل لوله
back pressure valve
سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله
barrel reflector
منعکس کننده وضع داخل لوله
bore reset
وسیله نگهدارنده کلینومتر پایه نصب کلینومتر در داخل لوله
boresafe fuze
ماسوره دارای ضامن حرکت در داخل لوله
borescope
وسیله دیدن خان کشی داخل لوله
bubble turn and slip
الات دقیق اصلی پروازی که شتاب جانبی را با جابجایی حبابی داخل لوله شیشهای خمیده پر از مایعی نشان میدهد
coppering
مس گیری رفع رسوب مس از داخل لوله
decoppering
رفع رسوبات مس از داخل لوله
muzzle burst
ترکش گلوله در داخل لوله یاجلوی لوله توپ
rechamber
دوباره به داخل لوله راندن
terminal velocity
سرعت گلوله داخل لوله
Other Matches
intubate
لوله فروکردن در بوسیله لوله باز نگاه داشتن لوله گذاردن درentrust
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
hosed
لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری لوله اب اتش نشانی
hoses
لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری لوله اب اتش نشانی
hosing
لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری لوله اب اتش نشانی
hose
لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری لوله اب اتش نشانی
elvate
بالا بردن بالابردن لوله حرکت دادن لوله جنگ افزار در برد
breech end
انتهای لوله توپ یا تفنگ ابتدای جان لوله
go devil
لوله پاک کن مخصوص تمیز کردن لوله نفت
thermionic tube
لوله الکترونی که دران الکترون بوسیله حرارت دادن به الکترود منتشر میشود لوله گرمایونی
cannon
لوله ومتعلقات توپ توپخانه لوله دار
cannons
لوله ومتعلقات توپ توپخانه لوله دار
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
jack ring
حلقهای استوانهای که جهت نصب لوله جداریا بیرون کشیدن لوله از خاک به صورت طوق محافظ از ان استفاده میشود
vas deferens
لوله خروجی بیضه لوله منی
rigatoni
رشته فرنگی لوله لوله وکوتاه
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
water pipe
لوله مخصوص لوله کشی اب
oviduct
لوله رحمی لوله فالوپ
to pipeline
با خط لوله لوله کشی کردن
spigot
لب لوله که در لوله دیگری جا میافتد
sockets
بست لوله دوراهی لوله
pipeline assets
وسایل و لولههای سوخت رسانی سیستم لوله کشی وسایل نصب لوله
angle of depression
میدان حرکت لوله توپ در زیرافق زاویه حرکت زیر افق لوله
flash tube
لوله حامل جرقه چاشنی لوله رابط چاشنی با خرج انفجار
back to battery
برگشت لوله به حالت اول عمل برگشت لوله توپ
collimating sight
دوربین نشانه روی لوله توپ به هدف دوربین منطبق کننده لوله و هدف
intra
داخل
anie
داخل
withindoors
در داخل
interiors
داخل
interior
داخل
within
در داخل
aboard
داخل
insides
داخل
lineball
داخل
within
<prep.>
در داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
interiorly
از داخل
inside
داخل
work in
داخل کردن
intraspecific
داخل گونهای
intratheater
در داخل صحنه
introgresseive
داخل شونده
on berth
در داخل بندر
intromit
داخل کردن
phase in
داخل کردن
withindoors
افراد داخل
enters
داخل شدن
to work in
داخل کردن
entered
داخل کردن
enter
داخل کردن
to play at
داخل شدن در
enter
داخل شدن
to go into
داخل شدن در
on line
داخل رده
enters
داخل کردن
to get into
داخل شدن در
to go in
داخل شدن
ingratiating
داخل کردن
inward
داخل رونده
uchi uke
دفاع از داخل
inboard
به طرف داخل
interns
داخل شدن در
interning
داخل شدن در
entered
داخل شدن
intern
داخل شدن در
ingratiates
داخل کردن
ingratiated
داخل کردن
ingratiate
داخل کردن
to cut in
داخل شدن
intraspecies
داخل گونهای
immit
داخل کردن
inhaul
به داخل کشیدن
inhaul
به داخل کشنده
to cut in line
داخل صف زدن
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
in and out
داخل وخارج
inside wiring
سیمکشی داخل
interior wiring
سیمکشی داخل
intercellular
داخل سلولی
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
interchart
در داخل نقشه
ingressive
داخل شونده
engaged in war
داخل جنگ
implode
از داخل ترکیدن
heave in
کشیدن به داخل
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
inboard
داخل کشتی
inboard
به سمت داخل
he is not in it
داخل نیست
implosion
انفجار از داخل
grind internally
داخل را ساییدن
anieoro
از داخل به خارج
to line-jump
داخل صف زدن
anieoro
به طرف داخل
imbark
داخل کردن
impenetrable
داخل نشدنی
incorporates
داخل کردن
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
interurban
داخل شهری
incorporating
داخل کردن
intercontinental
داخل قاره
incorporate
داخل کردن
interservice
داخل قسمت
ingoing
داخل شونده
interneuron
داخل عصبی
cross hair
خط داخل دوربین
intradivision
در داخل لشگر
intermolecular
در داخل ذرات
interneural
داخل عصبی
to step in
داخل شدن
to step inside
داخل شدن
to walk in
داخل شدن
inbound
داخل مرز
intrant
داخل شونده
home market
بازار داخل کشور
to enter the military
داخل نظام شدن
cylinder gas
گاز داخل سیلندر
cylinder jacket
استری داخل سیلندر
entered
داخل عضویت شدن
enter
داخل عضویت شدن
to come in
داخل شدن بدردخوردن
endoenzyme
انزیم داخل سلولی
swap in
مبادله کردن به داخل
enters
داخل عضویت شدن
furnace room
فضای داخل کوره
to breakin
خودرا داخل کردن
furnace campaign
عملیات داخل کوره
i went in to the garden
داخل باغ شدم
implode
از داخل منفجر شدن
bores
داخل راتراشیدن سوراخ
coolants
مایع داخل رادیاتور
phase in
به ترتیب داخل شدن
on side
در داخل خط خارج نشده
coolant
مایع داخل رادیاتور
ingredients
داخل شونده عوامل
ingredient
داخل شونده عوامل
launch into politics
داخل سیاست شدن
inversion
پیچش کف پا به طرف داخل
irreptitious
نهانی داخل شده
inwards or inward
بطرف داخل بباطن
intratheater
داخل صحنه عملیات
bore
داخل راتراشیدن سوراخ
inner space
داخل منظومه شمسی
sightings
دیدن از داخل دوربین
built in
موجود در داخل چیزی
inside of
داخل و یا توی چیزی
indoor soccer
فوتبال داخل سالن
plunge
ناگهان داخل شدن
plunged
ناگهان داخل شدن
plunges
ناگهان داخل شدن
sea island terminal
بارانداز داخل دریا
inversions
پیچش کف پا به طرف داخل
reentrant
دوباره داخل شونده
reentrant
متوجه بسمت داخل
court tennis
تنیس داخل سالن
sighting
دیدن از داخل دوربین
intrant
داخل نفوذ کننده
belligerent
جنگجو داخل درجنگ
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
internally or abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
trailer tongue
[American English]
[coupling]
[British English]
پیوند به داخل
[در تریلر]
at home and abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
wall entrance
عبور از داخل دیوار
to go to the front
داخل جنگ شدن
withindoors
اشخاص داخل منزل
He is nobody. He is a nonentity.
داخل آدم نیست
belligerently
جنگجو داخل درجنگ
up country
نواحی داخل کشور
belligerents
جنگجو داخل درجنگ
reticle
میدان دید داخل دوربین
manholes
مسیر مدور داخل ناو
manhole
مسیر مدور داخل ناو
wainscoting of a room
کار چوبی داخل اطاق
base hit
ضربه به داخل محوطه باامتیاز
interfertile
قابل لقاح در داخل خود
inserts
داخل کردن در میان گذاشتن
barrier minefield
میدان مین داخل مانع
admissive
داخل کننده اجازه دهنده
home service
خدمات فروش در داخل کشور
regional purchase
خرید از داخل منطقه پادگانی
reentrant
مقعر دوباره داخل شونده
bilge
بالا بردن فشار داخل خن
ingesta
موادی که داخل بدن رفته
inside door handle
دستگیره داخل درب اتومبیل
boring bit
چرخ دنده داخل گرد
inserting
داخل کردن در میان گذاشتن
insert
داخل کردن در میان گذاشتن
intradivision
داخل لشگری داخله لشگر
cod
فضای داخل خلیج یادریاچه
atoll
صخرههای مدور داخل دریا
intercom
دستگاه مخابره داخل ساختمان
atolls
صخرههای مدور داخل دریا
cavitation
ایجاد حبابهای داخل یک مایع
catch a crab
تصادفا پارو را داخل اب کردن
internal power
توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
intercoms
دستگاه مخابره داخل ساختمان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com