English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (19 milliseconds)
English Persian
sue دادخواست دادن
sued دادخواست دادن
sues دادخواست دادن
suing دادخواست دادن
implead دادخواست دادن
to go to law دادخواست دادن
Search result with all words
petition عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitioned عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitioning عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitions عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
Other Matches
petitioner دادخواست
petitioning دادخواست
bill دادخواست
bills دادخواست
petitioners دادخواست
suits دادخواست
petition دادخواست
pleas دادخواست
plea دادخواست
petitioned دادخواست
suited دادخواست
claimed دادخواست
claim دادخواست
petitions دادخواست
claims دادخواست
claiming دادخواست
suit دادخواست
petitioner دادخواست دهنده
petitioners دادخواست دهنده
submission of a claim تسلیم دادخواست
suit دادخواست عرضحال
bar رد کردن دادخواست
declarations اعلامیه دادخواست
bars رد کردن دادخواست
origin writ دادخواست بدوی
legal suit دادخواست قانونی
suits دادخواست عرضحال
suited دادخواست عرضحال
declaration اعلامیه دادخواست
petition شکایت کردن دادخواست
plaint شکوائیه دادخواست عرضحال
petitioned شکایت کردن دادخواست
petitions شکایت کردن دادخواست
suitors دادخواست دهنده عارض
plaints شکوائیه دادخواست عرضحال
libellant دادخواست دهنده خواهان
libelant دادخواست دهنده خواهان
petitioning شکایت کردن دادخواست
suitor دادخواست دهنده عارض
claim دادخواست ادعانامه ادعا کردن
claims دادخواست ادعانامه ادعا کردن
claimed دادخواست ادعانامه ادعا کردن
claiming دادخواست ادعانامه ادعا کردن
main motion [at a party conference etc.] دادخواست اصلی [در همایش حزبی و غیره]
particulars دادخواست خواهان و لایحه جوابیه خوانده
replication جواب خواهان به دادخواست مدعی در دعوی
demurrer ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
housed منزل دادن پناه دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
houses منزل دادن پناه دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
house منزل دادن پناه دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
order سفارش دادن دستور دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
promotes ترفیع دادن درجه دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com