English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English Persian
take part دخالت یا شرکت کردن
Other Matches
houses 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
housed 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
house 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
intervene دخالت کردن
intervenes دخالت کردن
intervened دخالت کردن
interfered دخالت کردن
admix دخالت کردن
participates دخالت کردن
interferes دخالت کردن
interfere دخالت کردن
participate دخالت کردن
to strike in دخالت کردن
to have a finger in the pie دخالت کردن
participated دخالت کردن
take part دخالت کردن
to step in دخالت کردن توامدن
intromit دخالت کردن مزاحم شدن
come between <idiom> درروابط دونفر دخالت کردن
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
letterhead مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
letterheads مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
compaq computer corporation شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
limited company شرکت با مسئولیت محدود شرکت سهامی
constituent company شرکت وابسته به شرکت یاشرکتهای دیگر
international finance corporation شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
parent company شرکت مادر شرکت مرکزی
private رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
privates رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
intervention دخالت
mediacy دخالت
interventions دخالت
interference دخالت
to play at شرکت کردن در
participated شرکت کردن
contributing شرکت کردن
contributes شرکت کردن
take a hand at شرکت کردن در
participate شرکت کردن
contributed شرکت کردن
contribute شرکت کردن
stand-ins شرکت کردن
stand-in شرکت کردن
partake شرکت کردن
partaken شرکت کردن
partook شرکت کردن
partakes شرکت کردن
participation شرکت کردن
partaking شرکت کردن
participates شرکت کردن
go into شرکت کردن در
stand in شرکت کردن
outsource به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی
dragger شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
interferential وابسته به دخالت
hand دخالت کمک
to chop in دخالت درگفتگوکردن
meddlesomeness دخالت بیجا
meddles دخالت بیجاکردن
meddling دخالت بیجا
meddled دخالت بیجاکردن
meddle دخالت بیجاکردن
handing دخالت کمک
to enter into p with another باکسی شرکت کردن
sit for an examination در امتحانی شرکت کردن
To sit for an examination. درامتحان شرکت کردن
join شرکت کردن در پیوستن
intercommon باهم شرکت کردن
joined شرکت کردن در پیوستن
joins شرکت کردن در پیوستن
contributed شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributing شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contribute شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributes شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
exchange intervention دخالت در بازار ارز
interposition دخالت میانه گیری
wink at <idiom> اجازه دخالت ندادن
conspiring درنقشه خیانت شرکت کردن
to undergo training در یک دوره آموزشی شرکت کردن
to a oneself in شرکت کردن یاشریک شدن
conspires درنقشه خیانت شرکت کردن
conspired درنقشه خیانت شرکت کردن
conspire درنقشه خیانت شرکت کردن
partaken شرکت کردن شریک شدن در
partakes شرکت کردن شریک شدن در
participate شرکت کردن سهیم شدن
partaking شرکت کردن شریک شدن در
participated شرکت کردن سهیم شدن
totake parts in something در چیزی شرکت یادخالت کردن
to subscribe to a charity در دادن اعانهای شرکت کردن
partake شرکت کردن شریک شدن در
to ride a race در اسب دوانی شرکت کردن
participates شرکت کردن سهیم شدن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to empower somebody to participate به کسی اجازه شرکت کردن دادن
to row a race در مسبابقه کرجی رانی شرکت کردن
component اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
paperless شرکت الکترونیکی یا شرکتی که از کامپیوتر و سایر قط عات الکترونیکی برای کارهای شرکت استفاده میکند و از کاغذ استفاده نمیکند
to bar somebody from a competition شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
to move one's operation offshore شرکت خود را به خارج [از کشور] منتقل کردن
enter into partnership with someone شرکت کردن شراکت کردن
take part مداخله کردن شرکت کردن
to call a meeting of the board of directors برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
to go a mumming در دسته نقاب پوشان و لال بازان شرکت کردن
to go on a picnic بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
hen hussy مردیکه زیادبکارهای زنانه وخانگی دخالت میکند
but for income قسمتی از درامد که به علت دخالت عامل بخصوصی عایدشده
automation استفاده از ماشین هایی که دخالت افراد در آن بسیار کم است
telesthesia احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
She's got a finger in every pie. او [زن] توی همه چیز دخالت می کند. [رفتار ناپسند]
body corporate شرکت شرکت سهامی
business group شرکت سهامی [شرکت]
frustration غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
summary conviction حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
supervening impossibility of performance غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustrations غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
back-seat drivers مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
back-seat driver مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
army component نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
classical economics نظرپیروان ان عدم دخالت دولت در امور اقتصادی است وپیروان ان را اقتصادیون کلاسیک گویند
Big Brother دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
pluralism عقیده مبتنی برلزوم دخالت کلی و عملی موسسات و مجامع غیر دولتی در امر اداره مملکت
subscribe تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribed تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
concertina fold قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
introduces بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduce بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introducing بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduced بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
speech scrambling نفوذ در شبکه مکالماتی دخالت در شبکه صوتی و به هم زدن ان
component command قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
frustrated contract قراردادی که اجرای ان به دلیل دخالت وقایع غیر مترقبه غیر مممکن شده است قراردادعقیم شده
fold یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folded یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
accordion fold یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folds یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
blacks وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
black وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacker وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blackest وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacked وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
mechanicalism عقیده به دخالت عمل مکانیکی در کیفیات فاهر و طبیعی عمل مکانیکی
totalitarianism سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
firmer شرکت
company شرکت
partnership شرکت
partnerships شرکت
firm شرکت
firmest شرکت
firms شرکت
cahoot شرکت
concern شرکت
concerns شرکت
companies شرکت
contribution شرکت
contributions شرکت
incorporation شرکت
house شرکت
handing شرکت
hand شرکت
houses شرکت
EIS ول شرکت
associations شرکت
businesses شرکت
association شرکت
corporations شرکت
corporation شرکت
enterprises شرکت
participation شرکت
fellowsh شرکت
housed شرکت
enterprise شرکت
consociation شرکت
business شرکت
parcenary شرکت مشاع
parent company شرکت اصلی
parent company شرکت مادر
parcenary شرکت در ارث
cooperative company شرکت تعاونی
participable شرکت بردار
doctor to the company پزشک شرکت
branch of a company شعبه شرکت
participable شرکت کردنی
unity وحدت شرکت
pall bearer شرکت میکند
house flag پرچم شرکت
insurance company شرکت بیمه
intel corporation شرکت اینتل
joint stock company شرکت سهامی
joint stock شرکت سهامی
inveluntary partnership شرکت قهری
invalidation of company بطلان شرکت
entry شرکت کننده
memorandom of association اساسنامه شرکت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com