English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
To sit for an examination. درامتحان شرکت کردن
Other Matches
To cheat in an examination. درامتحان تقلب کردن
caveatemptor اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
house 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
housed 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
houses 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
To pass (fail,flunk) an exam. درامتحان قبول ( رد )شدن
I got good marks in the exams . نمرات خوبی درامتحان آوردم
letterheads مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
letterhead مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
compaq computer corporation شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
constituent company شرکت وابسته به شرکت یاشرکتهای دیگر
limited company شرکت با مسئولیت محدود شرکت سهامی
international finance corporation شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
parent company شرکت مادر شرکت مرکزی
privates رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
private رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
take a hand at شرکت کردن در
to play at شرکت کردن در
partaken شرکت کردن
partake شرکت کردن
partook شرکت کردن
participate شرکت کردن
participated شرکت کردن
partakes شرکت کردن
participates شرکت کردن
participation شرکت کردن
contributing شرکت کردن
contributes شرکت کردن
contributed شرکت کردن
contribute شرکت کردن
stand-ins شرکت کردن
go into شرکت کردن در
partaking شرکت کردن
stand-in شرکت کردن
stand in شرکت کردن
outsource به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی
dragger شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
to enter into p with another باکسی شرکت کردن
joined شرکت کردن در پیوستن
take part دخالت یا شرکت کردن
joins شرکت کردن در پیوستن
intercommon باهم شرکت کردن
sit for an examination در امتحانی شرکت کردن
join شرکت کردن در پیوستن
contributing شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contribute شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributed شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributes شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
to ride a race در اسب دوانی شرکت کردن
participates شرکت کردن سهیم شدن
conspiring درنقشه خیانت شرکت کردن
to undergo training در یک دوره آموزشی شرکت کردن
partaken شرکت کردن شریک شدن در
partakes شرکت کردن شریک شدن در
participated شرکت کردن سهیم شدن
participate شرکت کردن سهیم شدن
to a oneself in شرکت کردن یاشریک شدن
partake شرکت کردن شریک شدن در
to subscribe to a charity در دادن اعانهای شرکت کردن
conspired درنقشه خیانت شرکت کردن
partaking شرکت کردن شریک شدن در
conspires درنقشه خیانت شرکت کردن
conspire درنقشه خیانت شرکت کردن
totake parts in something در چیزی شرکت یادخالت کردن
to row a race در مسبابقه کرجی رانی شرکت کردن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to empower somebody to participate به کسی اجازه شرکت کردن دادن
component اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
paperless شرکت الکترونیکی یا شرکتی که از کامپیوتر و سایر قط عات الکترونیکی برای کارهای شرکت استفاده میکند و از کاغذ استفاده نمیکند
to move one's operation offshore شرکت خود را به خارج [از کشور] منتقل کردن
to bar somebody from a competition شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
take part مداخله کردن شرکت کردن
enter into partnership with someone شرکت کردن شراکت کردن
to go a mumming در دسته نقاب پوشان و لال بازان شرکت کردن
to call a meeting of the board of directors برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
to go on a picnic بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
body corporate شرکت شرکت سهامی
business group شرکت سهامی [شرکت]
army component نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
subscribes تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribed تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
introduce بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introducing بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduced بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduces بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
component command قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
handing شرکت
cahoot شرکت
consociation شرکت
corporation شرکت
corporations شرکت
hand شرکت
house شرکت
firmer شرکت
firms شرکت
fellowsh شرکت
business شرکت
housed شرکت
EIS ول شرکت
partnerships شرکت
partnership شرکت
companies شرکت
firmest شرکت
association شرکت
incorporation شرکت
contribution شرکت
associations شرکت
businesses شرکت
concern شرکت
participation شرکت
houses شرکت
enterprises شرکت
enterprise شرکت
company شرکت
firm شرکت
concerns شرکت
contributions شرکت
partnership شرکت تضامنی
to sit out شرکت نداشتن در
champerty شرکت در دعوا
parent company شرکت اصلی
insurance company شرکت بیمه
parcenary شرکت در ارث
parcenary شرکت مشاع
certificate of incorporation شرکت نامه
parent company شرکت مادر
entry شرکت کننده
subsidiary شرکت تابعه
partnerships شرکت تضامنی
business شرکت تجاری
subsidiaries شرکت تابعه
businesses شرکت تجاری
giant corporation شرکت بزرگ
society شرکت کمیته
general partnership شرکت تضامنی
contributors شرکت کننده
participable شرکت کردنی
participable شرکت بردار
holding company شرکت مرکزی
holding company شرکت مالک
dissolution of a company انحلال شرکت
winding up of a company انحلال شرکت
dissolution of partner ship فسخ شرکت
doctor to the company پزشک شرکت
unlimited liability company شرکت تضامنی
economic unit خانوار شرکت
electric company شرکت برق
employer's liability insurance company شرکت بیمه
trading company شرکت تجارتی
house flag پرچم شرکت
branch of a company شعبه شرکت
foundered موسس شرکت
cooperative society شرکت تعاونی
mutual company شرکت تعاونی
cooperative company شرکت تعاونی
cooperative شرکت تعاونی
airline شرکت هواپیمایی
societies شرکت کمیته
microsoft corporation شرکت مایکروسافت
equities حق صاحبان شرکت
foundering موسس شرکت
founders موسس شرکت
founder موسس شرکت
datapro یک شرکت تحقیقاتی
winding up انحلال شرکت
corporativism شرکت گرایی
corporately بصورت شرکت
corporate appraisal ارزیابی شرکت
memorandom of association اساسنامه شرکت
memorandum of association اساسنامه شرکت
equity حق صاحبان شرکت
company secretary منشی شرکت
company seal مهر شرکت
company network شبکه شرکت
company law قوانین شرکت
entrepreneur موسس شرکت
entrepreneurs موسس شرکت
accession شرکت در مالکیت
commercial firm شرکت تجارتی
intel corporation شرکت اینتل
unity وحدت شرکت
commercial company شرکت تجاری
pall bearer شرکت میکند
company union اتحادیه شرکت
invalidation of company بطلان شرکت
liquidation تصفیه شرکت
a stand-alone company یک شرکت مستقل
airlines شرکت هواپیمایی
voluntary partnership شرکت اختیاری
share [in] شرکت [سهم] [در]
ncr corporation شرکت NCR
compulsory partnership شرکت قهری
C.O مخفف شرکت
joint stock company شرکت سهامی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com