English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
English Persian
lurk درانتظار فرصت بودن
lurked درانتظار فرصت بودن
lurking درانتظار فرصت بودن
lurks درانتظار فرصت بودن
Other Matches
tidewaiter درانتظار فرصت
standstill در کنار یکدیگر رکاب زدن و درانتظار اشتباه حریف بودن برای گریز
watch one's time مراقب فرصت بودن
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
bide one's time <idiom> صبورانه منتظر فرصت بودن
waiting game صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting games صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
presentient درانتظار
expectant درانتظار
wistful درانتظار
to take time by the forelock فرصت راغنیمت شمردن فرصت
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
false attack حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
deliberate attack تک با فرصت
deliberations فرصت
spaces فرصت
deliberation فرصت
breather فرصت
timed فرصت
space فرصت
times فرصت
opportunities فرصت
opportunity فرصت
seasons فرصت
seasoned فرصت
season فرصت
at one's leisure سر فرصت
time فرصت
oportunity فرصت
chare فرصت
breathers فرصت
deliberate با فرصت
occasioned فرصت
deliberates با فرصت
char فرصت
charring فرصت
deliberating با فرصت
occasions فرصت
occasion فرصت
chars فرصت
deliberated با فرصت
occasioning فرصت
foot in the door <idiom> گشایش یا فرصت
time فرصت مجال
market opportunity فرصت بازار
breathing gap فرصت سر خاراندن
occasioned فرصت مناسب
time فرصت موقع
get a break <idiom> فرصت داشتن
at leisure فرصت دار
head start فرصت برتری
head starts فرصت برتری
occasioning فرصت مناسب
timed فرصت موقع
times فرصت مجال
times فرصت موقع
occasions فرصت مناسب
timed فرصت مجال
chanced فرصت بل گرفتن
tidewaiter مترصد فرصت
to wait one's leisure پی فرصت گشتن
betimes در اولین فرصت
opportunism فرصت طلبی
chance فرصت بل گرفتن
chance فرصت مجال
deliberate defense پدافند با فرصت
opportunist فرصت طلب
make time فرصت کردن
chanced فرصت مجال
vantage تفوق فرصت
deliberate breaching نفوذ با فرصت
last-ditch آخرین فرصت
occasion فرصت مناسب
opportunity cost هزینه فرصت
leisure فرصت مجال
chances فرصت بل گرفتن
chances فرصت مجال
chancing فرصت بل گرفتن
chancing فرصت مجال
miss out on <idiom> ازدست دادن فرصت
miss the boat <idiom> ازدست دادن فرصت
opportunity to invest فرصت سرمایه گذاری
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
on the first occasion در نخستین وهله یا فرصت
to miss the buy فرصت را ازدست دادن
gain opportunity فرصت را مغتنم شمردن
deliberate crossing عبور با فرصت از رودخانه
gain opportunity اغتنام فرصت کردن
Go while the going is good . تا فرصت با قی است برو
he seized upon the chance فرصت راغنیمت شمرد
to cathan an opportunity فرصت راغنیمت شمردن
I'm up to my ears <idiom> فرصت سر خاراندن ندارم
at your earliest convenience در اولین فرصت مناسب
to seize the opportunity فرصت را غنیمت شمردن
To seize an opportunity . فرصت را غنیمت شمردن
deadlines سررسید اخرین فرصت
snapat the chance فرصت را در اغوش بگیر
deadline سررسید اخرین فرصت
To take advantage of an opportunity. از فرصت استفاده کردن
extra کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
deliberate breaching نفوذ با فرصت در میدان مین
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist. فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
lose ground فرصت خود را ازدست دادن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity . این فرصت را از دست ندهید
extras کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra- کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
opportunity cost هزینه فرصت از دست رفته
He is an opportunist. آدم فرصت طلبی است
underdog فرصت برد به حریف ندادن
underdogs فرصت برد به حریف ندادن
shots فرصت ضربت توپ بازی
shot فرصت ضربت توپ بازی
temporizer فرصت طلب ومسامحه کار
deliberate عملیات با فرصت پیش بینی شده
chance فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
I dont have time to go to the movies . فرصت نمی کنم به سینما بروم
This is my last chance . این برایم آخرین فرصت است
leisure hours ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
Before it is too late . while one has the chance . اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
handing تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
to give one his revenge فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
chancing فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chances فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberated عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberates عملیات با فرصت پیش بینی شده
to play one's card well از فرصت خود استفاده کامل کردن
deliberate breaching پاک کردن با فرصت میدان مین
slow fire یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
chanced فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberating عملیات با فرصت پیش بینی شده
bench jockey ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
bench warmer ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
i do it at odd moments هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
steals از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steal از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
I had no opportunity to discuss the matter . فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
occasional وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
winds سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
wind سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
there is no time like the present <idiom> سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
consisting شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
consist شامل بودن عبارت بودن از
pertain مربوط بودن متعلق بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
depends مربوط بودن منوط بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com