English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
optimum درجه لازم
Other Matches
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
beam attack تک هواپیمای رهگیری که بازاویه افقی بیش از 54 درجه و کمتر از 531 درجه انجام میشود
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings لازم الاجرا لازم
binding لازم الاجرا لازم
elevation indicator صفحه مدرج درجه طبلک درجه
shoulder patch درجه روی بازوی درجه داران
sighting bar ستون درجه ونک مگسک میله ستون درجه دستگاه نشانه روی اموزشی
superelevation درجه ارتفاع درجه بلندی
third class درجه سوم بلیط درجه 3
third-class درجه سوم بلیط درجه 3
sighting leaf ستون درجه تفنگ یا دستگاه نشانه روی شاخص درجه تفنگ
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
brevet درجه افتخاری دادن فرمان درجه افتخاری
division police petty officer درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
master at arms درجه دار انتظامات ناو درجه دار ارشد ناو
incidental لازم
irrevocable لازم
incidents لازم
incident لازم
requirement لازم
needful لازم
preequisite لازم
incumbents لازم با
obbligato لازم
incumbent لازم با
necessitous لازم
intransitive لازم
necessary لازم
obligatory لازم
intransitive فعل لازم
prerequisites شرط لازم
prerequisite شرط لازم
qualifications شرایط لازم
assets مواد لازم
interdependent لازم و ملزوم
requirements شرایط لازم
hard and fast لازم الاجراء
need لازم بودن
sine qua non شرط لازم
irrevocable contract عقد لازم
intransitively بطور لازم
integral part جزء لازم
ine horse فاقداسباب لازم
induced drag پسای لازم
i thought it necessary to لازم دانستم که
folderol غیر لازم
correlative لازم وملزوم
correlative لازم و ملزوم
hectic دارای تب لازم
needed لازم بودن
needing لازم بودن
needn't لازم نیست
required لازم دانستن
requires لازم داشتن
requisite شرط لازم
imperatives لازم الاجرا
imperative لازم الاجرا
postulate لازم دانستن
postulated لازم دانستن
postulates لازم دانستن
postulating لازم دانستن
requiring لازم دانستن
requiring لازم داشتن
required لازم داشتن
indispensable لازم الاجرا
requisition شرط لازم
bindings لازم الاجرا
requisitioned شرط لازم
requisitioning شرط لازم
requisitions شرط لازم
enforceable لازم الاجرا
binding لازم الاجرا
require لازم داشتن
due لازم مقرر
require لازم دانستن
requires لازم دانستن
quantum libet or placet باندازه لازم
to d. the need of لازم ندانستن
to become a necessity لازم شدن
necessary and sufficient لازم و کافی
absolute <adj.> لازم الاجرا
the needful اقدام لازم
the needful کار لازم
necessary conditions شرایط لازم
superserviceable بیش از حد لازم
inalienable <adj.> لازم الاجرا
indispensable <adj.> لازم الاجرا
not binding غیر لازم
inevitable <adj.> لازم الاجرا
revocable غیر لازم
makings شرایط لازم
unalienable <adj.> لازم الاجرا
it is unnecessary لازم نیست
it needs not لازم نیست
time frames مدت لازم
time frame مدت لازم
unalterable <adj.> لازم الاجرا
cut the mustard <idiom> به حد استاندارد لازم رسیدن
provisions وسایل لازم توشه ها
supplies مواد وتجهیزات لازم
unwanted آنچه لازم نیست
sine qua non امر لازم لاینفک
raptatorial لازم برای شکار
raptatory لازم برای شکار
avaiiability شرط یا صفت لازم
you are required to لازم است شما
you need not fear لازم نیست بترسید
hurdle rate of return نرخ بازده لازم
irrevocable لازم بائن بلاعزل
To make the necessary arrangements. ترتیبات لازم را دادن
unqualified فاقد شرایط لازم
needlessly بطور غیر لازم
quantum libet or placet بمقداری که لازم است
wanted خواستن لازم داشتن
it is required that لازم یا مقر ر است که
correlative with each other لازم و ملزوم یکدیگر
necessary condition شرط لازم [ریاضی]
hydration water اب لازم برای ابش
enforceable document سند لازم الاجرا
ineligibility فقدان شرایط لازم
it askes for attention توجه لازم دارد
if necessary اگر لازم باشد
if need be اگر لازم باشد
needle point to say لازم نیست بشمابگویم که
bounden duty وفیفه واجب یا لازم
it is necessary for him to go لازم است برود
want خواستن لازم داشتن
qualified دارای شرایط لازم
it needs to be done carefully اینکارتوجه لازم دارد
possessing the necessary qualifications واجد شرایط لازم
ineligible فاقد شرایط لازم
required نیاز داشتن لازم بودن
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
It needs to be said that ... لازم هست که گفته بشه که ...
quorum اکثریت لازم برای مذاکرات
require نیاز داشتن لازم بودن
requiring نیاز داشتن لازم بودن
duly حسب الوفیفه بقدر لازم
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
inseparable preposition حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
Is my presence absolutely necessary? آیا حضور من لازم است؟
disqualifying فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
A human being should have humanity . <proverb> آدمى را آدمیت لازم است .
I'll need a plot of land . یک قطعه زمین لازم دارم
needed نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needing نیازمندی احتیاج لازم داشتن
pocket judgment سند قطعی لازم الاجرا
self execuiting دارای ماده لازم الاجرا
provision اذوقه تدارکات وسایل لازم
climate for growth شرایط لازم برای رشد
pre condition شرط لازم الاجرای قبلی
need نیازمندی احتیاج لازم داشتن
requires نیاز داشتن لازم بودن
mantling مواد لازم برای پوشش
magic number امتیاز لازم برای قهرمانی
fall due لازم التادیه شدن دین
wanted clerks دبیر یا نویسنده لازم است
draw weight نیروی لازم برای کشیدن زه
do the necessary اقدام لازم بعمل اورید
operates کل زمان لازم برای انجام یک کار
precaution درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
precautions درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
operated کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate کل زمان لازم برای انجام یک کار
legislation مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
undercool خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
access time زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
product ول مواد لازم برای تولید یک محصول
products ول مواد لازم برای تولید یک محصول
i paid his d. wages مزد او را انچه لازم بود دادم
check out time زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
decision tree اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
light is necessary to life روشنایی برای زندگی لازم است
check out time زمان لازم برای تخلیه محل
undermanned دارای نفرات کمتر از میزان لازم
barrier material مواد لازم برای ساختن موانع
Reforms are needed in various directions. تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
compacting فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacts فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
engineered performance زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
compacted فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
ineligibly بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
compact فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
cycle time مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
canonical time unit زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
cross that bridge when you come to it <idiom> [به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
radar mile زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
aircraft mission equipment وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
adds زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
add زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
There's no need to elaborate. لازم نیست که شما در ادامه چیزی بگید.
quorum حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
storage فضای لازم برای ذخیره سازی داده
to e. upon acovnt book همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
aircraft role equipment تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
housekeeping امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
proceed time زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com