English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English Persian
For the time being. At peresent. presently. درحال حاضر
at this stage <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
at the present moment درحال حاضر
Search result with all words
unpopulated تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
Other Matches
pounce درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounces درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant درحال رویش درحال رشد
prepare for action حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
feverous درحال تب
kissing kind درحال اشتی
on one's knees درحال خضوع
on stream درحال فعالیت
nascent درحال تولد
in child birth درحال زایمان
in a wrought up state درحال عصبانی
suspense درحال تعلیق
blushingly درحال شرمندگی
ongoing درحال پیشرفت
aglow درحال اشتعال
dormant درحال کمون
perdu درحال کمین
struck درحال اعتصاب
amort درحال مرگ
moribund درحال نزع
dying درحال نزع
functioning درحال کار
on the boil درحال جوشیدن
stationed جا درحال سکون
shiveringly درحال لرز
amok درحال جنون
latent درحال کمون
stations جا درحال سکون
to be on the grin درحال پوزخندبودن
sejant درحال جلوس
station جا درحال سکون
suspensive درحال تعلیق
high water دریا درحال مد
reelingly درحال تلوتلو
suspensive درحال توقف
perlexedly درحال اشفتگی
perdue درحال کمین
hang-up درحال معلق ماندن
hang up درحال معلق ماندن
hover درحال توقف پر زدن
hovers درحال توقف پر زدن
hovered درحال توقف پر زدن
pounced درحال حمله با پنجه
pounces درحال حمله با پنجه
pouncing درحال حمله با پنجه
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
hanging اویزان درحال تعلیق
tranquil بی جنبش درحال سکون
the belligernt powers دولتهای درحال جنگ
jump kick شوت درحال پرش
hang-ups درحال معلق ماندن
swing up درحال تاب خوردن
sacking درحال یورش وچپاول
ramblingly درحال گردش یاولگردی
saleint درحال جست وخیز
saleintiant درحال جست وخیز
in one's cups درحال میگساری و مستی
sejant درحال چمباتمه زدن
goods receiving کالاهای درحال تحویل
goods inwards کالاهای درحال تحویل
goods intake کالاهای درحال تحویل
flutteringly درحال اشفتگی مضطربانه
flagrante delicto درحال ارتکاب جرم
fall into abeyance درحال وقفه افتادن
enravish درحال جذبه انداختن
declining industry صنعت درحال تنزل
sobersided فروتن درحال هوشیاری
enrapture درحال جذبه انداختن
overtaking vessel ناو درحال سبقت
pounce درحال حمله با پنجه
rising درحال ترقی یا صعود
to dye in the wool درحال خامی رنگ کردن
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
sliding tackle تکل درحال لیز خوردن
The ship is loading. کشتی درحال بارگیری است
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
to grind out an oath درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
fliers درحال پرواز گردونه تیزرو
flyer درحال پرواز گردونه تیزرو
flyers درحال پرواز گردونه تیزرو
streamers نوار یاپرچم درحال اهتزاز
is on the wane درحال کاهش یا نقصان است
intermediate stock موجودی کالاهای درحال ساخت
to dye in grain درحال خامی رنگ کردن
gaggle هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
present arms سلام درحال پیش فنگ
gaggles هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
flier درحال پرواز گردونه تیزرو
rehabilitant بیمار یا معلول درحال نوتوانی
streamer نوار یاپرچم درحال اهتزاز
to souse a burning house اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
underway replenishment تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
spot کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
Prices are rising ( falling ) . قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
hibernation بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
spots کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
the dying father said پدر که درحال مردن بود گفت
cell phone users while driving کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
pit a pat با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
Irans industry is progressing. صنعت ایران درحال ترقی است
die توپی که درحال افتادن برروی زمین است
transients ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
transient ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
hang ten سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
stock :حاضر
on hand <idiom> حاضر
stocked :حاضر
in the saddle حاضر
agreeable حاضر
present حاضر
existing حاضر
presented حاضر
presenting حاضر
presents حاضر
ubiquitous حاضر
operationally ready حاضر به عملیات
omnipresent همه جا حاضر
johnny on the sopt حاضر و اماده
toss off <idiom> حاضر جواب
ready wit حاضر جوابی
omnipresent حاضر در همه جا
existing در حال حاضر
readiness to report حاضر جوابی
repartee حاضر جوابی
operational حاضر به کار
roll call حاضر و غایب
stand by حاضر بودن
operationally ready حاضر به کار
make ready حاضر شدن
to e. an appearance حاضر شدن
get ready حاضر شدن
readies قبضه حاضر
readied حاضر به کار
delicatessen اغذیه حاضر
delicatessens اغذیه حاضر
attends حاضر بودن
attend حاضر بودن
at the moment در حال حاضر
attending حاضر بودن
rig وضع حاضر
rigged وضع حاضر
readied قبضه حاضر
readies حاضر به کار
willing حاضر خواهان
ready حاضر به کار
active حاضر بخدمت
ready قبضه حاضر
at present در حال حاضر
rigs وضع حاضر
present [at] <adj.> باشنده [حاضر] [در]
readying حاضر به کار
current در حال حاضر
action front حاضر به تیر
here بدینسو حاضر
currents در حال حاضر
readying قبضه حاضر
neutrino ذره کوچک فراری با جرم درحال سکون صفر واپسین 5/0
roll-calls حاضر و غایب کردن
operational route جاده حاضر به کار
to conjure up با سحر حاضر کردن
roll-call حاضر و غایب کردن
actions فرمان حاضر به تیر
show up سر موقع حاضر شدن
march order حاضر براه کردن
ready position حالت حاضر به تیر
unready غیراماده حاضر نشده
action فرمان حاضر به تیر
presence of mind حاضر ذهنی هوشیاری
get ready حاضر کردن یا شدن
Get ready for the journey(trip) برای مسافرت حاضر شو
he refused to go حاضر نشد برود
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
To call the roll. Roll-call. حاضر غایب کردن
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
To keep an appointment . سر قرار حاضر شدن
fitting out حاضر کردن ناو
obliging حاضر خدمات مهربان
i agreed to go حاضر شدم بروم
to be present باشنده [حاضر] بودن
call the roll حاضر و غایب کردن
fair game طعمهی حاضر و آماده
inbearing فضولانه حاضر خدمت
attender شخص حاضر در جایی
inbearing ناخوانده حاضر خدمت
heels کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heel کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
set up حاضر به جنگ کردن توپ
When will they be ready? چه وقت آنها حاضر میشود؟
roll call حاضر و غایب کردن افراد
senior officer afloat ارشدترین افسر حاضر در ناو
At the moment we are not able to ... در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
Are you prepared to accept my conditions? حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
I was an eye witness to what happened. من حاضر وناظر وقا یع بودم
ubiquitous همه جا حاضر موجود درهمه جا
I wI'll get (persuade)him to sign . اورا حاضر بامضاء می کنم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com