Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 181 (9 milliseconds)
English
Persian
befitting
درخور شایسته
Search result with all words
becoming
شایسته درخور
Other Matches
meet
تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
meets
تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
eligible
درخور
likly
درخور
idoneous
درخور
felicitous
درخور
congurous
درخور
apt
درخور
by fits and starts
درخور
apposite
درخور
assorted
درخور
deserved
درخور
proportionate
درخور
meets
درخور
meet
درخور
befitted
درخور بودن
pasturable
درخور چرا
marriageable
درخور عروسی
stagy
درخور نمایشگاه
thievish
درخور دزدان
monkish
درخور رهبان
befit
درخور بودن
e. to the occasion
درخور موقع
appropriate
درخور مناسب
wifely
درخور زنان
befits
درخور بودن
appropriated
درخور مناسب
queenly
درخور ملکه
appropriating
درخور مناسب
appropriates
درخور مناسب
fittest
درخور مناسب
fit
درخور مناسب
fits
درخور مناسب
opportune
درخور مناسب
gradatory
درخور راه دفتن
little
درخور بچگی پست
gradients
درخور راه رفتن
gradient
درخور راه رفتن
measuring
درخور اندازه گیری
congruous
درخور درست تلافی کننده یاجفت شونده
practicable
<adj.>
شایسته
practical
<adj.>
شایسته
purpose-built
<adj.>
شایسته
functional
<adj.>
شایسته
purposeful
<adj.>
شایسته
correct
<adj.>
شایسته
utilitarian
[useful]
<adj.>
شایسته
purposive
<adj.>
شایسته
suitable
<adj.>
شایسته
good
شایسته
useful
<adj.>
شایسته
qua
شایسته
proper
شایسته
convenient
<adj.>
شایسته
meritorious
شایسته
accurate
[correct]
<adj.>
شایسته
exact
<adj.>
شایسته
proper
<adj.>
شایسته
real
<adj.>
شایسته
true
<adj.>
شایسته
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
شایسته
apropos
شایسته
pertinent
شایسته
seemly
شایسته
qualified
شایسته
fits
شایسته
inept
نا شایسته
fittest
شایسته
competent
شایسته
worthy
شایسته
meet
شایسته
meets
شایسته
fit
شایسته
worthiest
شایسته
worthier
شایسته
quoteworthy
شایسته ذکر
worshipful
شایسته احترام
fits
لایق شایسته
the ticket
کار شایسته
proper dress
جامه شایسته
ought not
شایسته نیست
ogr
شایسته غول
duly
<adv.>
بطور شایسته
meritorious
شایسته ترین
meetly
بطور شایسته
meet for a man
شایسته است که
properly
بطور شایسته
worthful
شایسته مستحق
adequate
شایسته بودن
companionable
شایسته رفاقت
rightly
<adv.>
بطور شایسته
rightfully
<adv.>
بطور شایسته
properly
<adv.>
بطور شایسته
justly
<adv.>
بطور شایسته
correctly
<adv.>
بطور شایسته
aright
<adv.>
بطور شایسته
apt
مناسب شایسته
fit
لایق شایسته
behoove
شایسته بودن
fittest
لایق شایسته
to be proper for
شایسته بودن
winnable
شایسته پیروزی
pensionable
شایسته بازنشستگی
in due form
بطرز شایسته
courtly
شایسته دربار
conditioning
شایسته سازی
christianlike
شایسته مسیحیت
courtlier
شایسته دربار
courtliest
شایسته دربار
beseem
شایسته بودن
by fits and starts
شایسته لایق
behove
شایسته بودن
as it deserves
بطور شایسته
eligible
شایسته انتخاب
intrinsic
مرتب شایسته
suitable
شایسته فراخور
discreditable
شایسته بی اعتباری
derisible
شایسته ریشخند
devisable
شایسته اندیشه
fitly
بطور شایسته
devisable
شایسته تامل
workmanlike
شایسته کارگر خوب
it does not befit me to
شایسته من نیست که مرانشاید که
humance
انسانی شایسته بشریت
worthily
بطور شایسته و در خور
oughtn't
نبایستی شایسته نیست
worthy to become a king
شایسته شاه شدن
righted
شایسته خوب ذیحق
righting
شایسته خوب ذیحق
gentlemanlike
شایسته مرد نجیب
competent
شایسته دارای سر رشته
fit to work
شایسته یاقابل کارکردن
ineligible
نا شایسته برای انتخاب
workmanly
شایسته کارگر خوب
nameable
شایسته نام بردن
best
شایسته ترین پیشترین
servile
شایسته نوکران چاپلوس
right
شایسته خوب ذیحق
qualified for work
شایسته یاقابل کارکردن
suitably
بطور مناسب یا شایسته
sufficient
شایسته صلاحیت دار
merited
شایسته بودن استحقاق داشتن
merits
شایسته بودن استحقاق داشتن
condition
شرط نمودن شایسته کردن
merit
شایسته بودن استحقاق داشتن
meriting
شایسته بودن استحقاق داشتن
hellishness
خویی که شایسته دوزخ باشد
gentlewomanlike
شایسته بانوان نجیب ومحترم
give someone their due
<idiom>
دادن اعتبار به شخص شایسته
he is unworthy of his position
شایسته مقام خود نیست
to put out of court
شایسته مطرح کردن ندانستن
quotable
شایسته نقل قول کردن
palmary
شایسته ستایش و تقدیر برجسته
disqualify
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
affimable
شایسته انکه بطورقطع گفته شود
disqualified
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifies
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
picturesquely
چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
adorably
چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
constructive school credit
بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
it was beneath my notice
شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem.
مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
academically
چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
head-hunting
<idiom>
جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
pontifically
چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
ablest
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
able
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
sacerdotal
وابسته به کشیشان درخور کشیشان
honourable mentions
امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
honourable mention
امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
conditioning
اصلاح مشخصههای اطلاعات در یک خط انتقال صدا ازطریق تصحیح خصوصیات فازدامنه تقویت کنندههای خط شایسته سازی
nobleman
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
noblemen
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
christly
شایسته مسیح مربوط به مسیح
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com