Dictiornary-Farsi | دردهای گرسنگی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 76 (1 milliseconds)

English	Persian
hunger pangs	دردهای گرسنگی


Other Matches

fecal	دردهای
hungers	گرسنگی
esurience	گرسنگی
hungrily	با گرسنگی
hunger	گرسنگی
hungered	گرسنگی
hungering	گرسنگی
starvation	گرسنگی
bulimy	ناخوشی گرسنگی
patience of hunger	تاب گرسنگی
to starve to death	از گرسنگی مردن
belly pinched	گرسنگی خورده
He fainted from hunger.	از گرسنگی غش کردوافتاد
under the stimulus of hunger	از فشار گرسنگی
patience of hunger	طاقت گرسنگی
strave	از گرسنگی مردن
strave	گرسنگی خوردن
ravenousness	گرسنگی زیاد
hungered [arch]	گرسنگی نما
starveling	گرسنگی خورده
hunger drive	سائق گرسنگی
strave	گرسنگی کشیدن
famish	گرسنگی کشیدن
famish	گرسنگی دادن
ravenous hunger	گرسنگی زیاد
hungered [arch]	حاکی از گرسنگی
hungrier	دچار گرسنگی
starve	گرسنگی کشیدن
starve	از گرسنگی مردن
starve	گرسنگی دادن
starvation	گرسنگی کشیدن
starving	گرسنگی دادن
starving	از گرسنگی مردن
starving	گرسنگی کشیدن
starves	گرسنگی دادن
starves	گرسنگی کشیدن
starved	گرسنگی دادن
starved	از گرسنگی مردن
ravenously	با گرسنگی زیاد
hungrier	حاکی از گرسنگی
starved	گرسنگی کشیدن
starves	از گرسنگی مردن
sensation of hunger	احساس گرسنگی
hungrily	از روی گرسنگی
hungry	حاکی از گرسنگی
hungry	دچار گرسنگی
hungriest	حاکی از گرسنگی
hungriest	دچار گرسنگی
to be reduced to starvation	اجبارا گرسنگی کشیدن
to die of hunger [thirst]	از گرسنگی [تشنگی] مردن
hunger pain	درد گرسنگی [پزشکی]
a pang of hunger	احساس ناگهانی گرسنگی
to feel [a bit] peckish	کمی حس گرسنگی کردن
hungry	گرسنگی اور حریص
hungered [arch]	گرسنگی اور خشک
i am famishing	از گرسنگی دارم می میرم
many d. of hunger	بسیاری از گرسنگی می میرند
hungriest	گرسنگی اور حریص
hungrier	گرسنگی اور حریص
Do you feel hungry?	شما احساس گرسنگی می کنید؟
The soldiers died from illness and hunger.	سربازان از گرسنگی و بیماری مردند.
I feel faint with hunger.	از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
hunger	گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungered	گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungering	گرسنگی دادن گرسنه شدن
We suffered hunger for a few days .	چند روز گرسنگی کشیدیم
acoria	مرض گرسنگی داء الجوع
I've got the munchies.	یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
iam not patient of hunger	من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
hungers	گرسنگی دادن گرسنه شدن
hunger osteopathy	بیماری استخوانی ناشی از گرسنگی
Hunger begets crime.	گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
to starve into surrender	گرسنگی دادن وناگزیربه تسلیم کردن
I'm starving [to death] .	از گرسنگی دارم میمیرم. [اصطلاح مجازی]
I'm not a bit hungry.	یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.

hunger pangs

دردهای گرسنگی