English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 142 (8 milliseconds)
English Persian
self absorbed در خورد فرورفته
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
well deck پل فرورفته
abroach فرورفته
insunk فرورفته
immersed in thinking فرورفته در فکر
withdrawn در خود فرورفته
saddlebacked پشت فرورفته خرپشته
haggard دارای چشمان فرورفته
I was waist deep in water . با کمر درآب فرورفته بودم
fixed idea فکریکه درذهن فرورفته وماندنی شده است
ingrowth رشد ازدرون چیزی که درتوی چیزدیگری روییده یا فرورفته باشد
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
prize fighting زد و خورد
engagements زد و خورد
engagement زد و خورد
passage of arms زد و خورد
punch-ups زد و خورد
feed خورد
feeds خورد
encounter زد و خورد
encountered زد و خورد
encountering زد و خورد
encounters زد و خورد
ate خورد
punch-up زد و خورد
feedback پس خورد
squish خورد کردن
to rub a thing in چیزیرا خورد
card feed خورد کارت
it ran into ten editions ده چاپ خورد
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
misfeed سوء خورد
parallel feed خورد موازی
passage at arms زدو خورد
regulating slack خورد دادن
pulverizer خورد کننده
eating خورد و خوراک
to sinister in خورد رفتن
waterline خط بر خورد اب باکشتی
the timber warped تیرپیچ خورد
melec زدو خورد
cross feed خورد متقابل
pin feed خورد سنجاقی
he drank himself to death خورد که مرد
face down feed خورد رو به پایین
face up feed خورد رو به بالا
feedback circuit مدار پس خورد
feedback باز خورد
drank نوشابه خورد
drank خورد سرکشید
drank عرق خورد
he partook of fare ازخوراک ما خورد
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
diners کسی که شام می خورد
whang صدای بر خورد دو جسم
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
He fell on his face. با صورت خورد زمین
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
eating disorder اختلال خورد و خوراک
warfare نزاع زدو خورد
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
diner کسی که شام می خورد
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
overwhelming خورد کننده پرقدرت
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
force-fed به زور به خورد کسی دادن
force-feed به زور به خورد کسی دادن
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com