English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
to put to the issue در معرض داوری گذاشتن
Other Matches
expose to rays در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن
endangers در معرض خطر گذاشتن
endangering در معرض خطر گذاشتن
endanger در معرض خطر گذاشتن
endangered در معرض خطر گذاشتن
put up for sale به معرض فروش گذاشتن
insolate در معرض افتاب گذاشتن
to be vulnerable [exposed] to criticism خود را در معرض انتقاد گذاشتن
to weather something چیزی را در معرض [ آب و] هوا گذاشتن
to weather something in winter چیزی را در معرض [ آب و] هوای زمستانی گذاشتن
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
susceptible در معرض
exposed to در معرض
subjected to danger در معرض خطر
liable to danger در معرض خطر
on view در معرض نمایش
stigmatist در معرض تهمت
on risk در معرض خطر
on sight در معرض دید
open to attack در معرض حمله
stigmatic در معرض تهمت
displays در معرض نمایش
weather در معرض هواگذاشتن
weathers در معرض هواگذاشتن
displayed در معرض نمایش
exposure در معرض نهادن
exposures در معرض نهادن
touch and go در معرض خطر
displaying در معرض نمایش
weathered در معرض هواگذاشتن
exposed در معرض نهادن
display در معرض نمایش
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
subject در معرض قرار دادن
underexpose کمتر از حد لزوم در معرض
susceptibility در معرض خطر بودن
subjected در معرض قرار دادن
subjects در معرض قرار دادن
subjecting در معرض قرار دادن
critically endangered species گونه در معرض خطر
disposal در معرض دید قرارگرفتن
insectile در معرض هجوم حشرات
lee shore ساحل در معرض باد
vulnerability در معرض تلفات بودن
vulnerable درمعرض اسیب در معرض
hazarding اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazards اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
thermal exposure در معرض حرارت قرار گرفتن
he is liable to become sick در معرض ناخوش شدن است
on sale در معرض فروش گذاشته شده
hazarded اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazard اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
actuble قابل به معرض نمایش گذاردن
criminate در معرض اتهام قرار دادن
radio detection در معرض اکتشاف به وسیله بی سیم
exposed در معرض دید جناح باز
subjected تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjects تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subject تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjecting تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
ret در معرض رطوبت قرار دادن خیس کردن
unwarned exposed به طور غیر منتظره در معرض تک قرار گرفتن
unwarned exposed یکانهایی که در معرض غافلگیری تک اتمی قرار می گیرند
adjudication داوری
umpirage داوری
judgements داوری
justiceship داوری
arbitration داوری
judgement داوری
judgments داوری
exposure در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
expose در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposes در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposures در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
exposing در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
umpired داوری کردن
umpired حکمیت داوری
umpires حکمیت داوری
umpire داوری کردن
umpires داوری کردن
umpire حکمیت داوری
arbiters داوری کردن
arbiter داوری کردن
misjudging بد داوری کردن
arbitration award رای داوری
arbitration clause شرط داوری
arbitration committee کمیته داوری
arbitrating داوری کردن
the great inquest روز داوری
misjudge بد داوری کردن
vermifuge داوری ضد کرم
d. of judgment روز داوری
misjudged بد داوری کردن
misjudges بد داوری کردن
umpiring حکمیت داوری
judged داوری کردن
judgments دادرسی داوری
judge داوری کردن
judgements دادرسی داوری
jurisdiction clause شرط داوری
judgement day روز داوری
judgment داوری دادرسی
referees داوری کردن
umpiring داوری کردن
judging داوری کردن
judges داوری کردن
referee داوری کردن
refereed داوری کردن
refereeing داوری کردن
judgement دادرسی داوری
arbitral tribunal دیوان داوری
arbitrate داوری کردن
appeal to arbitration توسل به داوری
adjudicate داوری کردن
frames of reference چهارچوب داوری
tribunal of arbitration دیوان داوری
value judgment داوری ارزشی
adjudicating داوری کردن
agreement of arbitration قرارداد داوری
ad hoc arbitration داوری موردی
arbitrated داوری کردن
frame of reference چهارچوب داوری
adjudge داوری کردن
infatuated دارای داوری بد
umpireship داوری حکمیت
adjudicated داوری کردن
prejudices پیش داوری
arbitral award رای داوری
arbitrage داوری کردن
arbitrable قابل داوری
arbitrates داوری کردن
adjudicates داوری کردن
prejudice پیش داوری
overexpose بیش از اندازه لازم در معرض نورو غیره قرار دادن
umpire داوری عملیات بازرس
umpiring داوری عملیات بازرس
awarded حکم هیات داوری
you do me injustice در حق من درست داوری نمیکنید
umpires داوری عملیات بازرس
umpired داوری عملیات بازرس
prejudging پیش داوری کردن
arbitration agreement موافقت نامه داوری
judicial قطعی داوری کننده
references ارجاع امر به داوری
reference ارجاع امر به داوری
awarding حکم هیات داوری
minaei از اصطلاحات داوری کاراته
awards حکم هیات داوری
award حکم هیات داوری
prejudged پیش داوری کردن
prejudge پیش داوری کردن
decision حکم دادگاه داوری
he judged impartially بیطرفانه داوری کرد
arbitrated به داوری ارجاع کردن
prejudges پیش داوری کردن
arbitrating به داوری ارجاع کردن
arbitrates به داوری ارجاع کردن
arbitrate به داوری ارجاع کردن
to hold the scales even عادلانه داوری کردن
decisions حکم دادگاه داوری
restricted propellant سوخت جامد که تنها قسمتی از سطح ان در معرض احتراق قرار دارد
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
judged داوری کردن فتوی دادن
judge داوری کردن فتوی دادن
judges داوری کردن فتوی دادن
judging داوری کردن فتوی دادن
coram non judice درپیش کسی که صلاحیت داوری ندارد
submission موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
which diffrence shall be settled only by ..... و این اختلاف هم ازطریق داوری حل خواهد شد
permanent court of international arbitra دیوان دایمی داوری بین المللی
flags ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
flag ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
to be exposed to a constant stream of something در معرض چیزی به طور مداوم بودن [بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
referee in case of need داوری که در صورت لزوم می توان به او مراجعه کرد
burned کلمه رمز برای تعیین اینکه عامل مخفی اطلاعاتی در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتمادبه او کم شده است
tally ho در رهگیری هوایی یعنی هدف را دیدم یا هدف در معرض دید من است
dry rot پوسیدگی [خشک و فاسد شدن الیاف پنبه که در اثر رشد قارچ بر روی لیف بوجود می آید. فرش هایی که در جای رطوبتی یا گرم و شرجی قرار دارند بیشتر در معرض این آسیب دیدگی هستند.]
doomsday روز قیامت روز داوری
adjudges داوری کردن محکوم کردن
petty jury هیئت داوری هیئت قضات
adjudged داوری کردن محکوم کردن
adjudging داوری کردن محکوم کردن
load گذاشتن
let گذاشتن
lets گذاشتن
letting گذاشتن
inculcate پا گذاشتن
loads گذاشتن
inculcated پا گذاشتن
teasing سر به سر گذاشتن
placement گذاشتن
infiltrating گذاشتن
inculcating پا گذاشتن
infiltrates گذاشتن
infiltrated گذاشتن
placements گذاشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com