English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English Persian
to run the show در کاری اختیار داری کردن
Other Matches
run the show اختیار داری کردن
to rule the roast اختیار داری کردن
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
dude ranch گله داری واسب سواری وحشم داری
weapons free جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
You deserve it. حق داری ( استحقاق آنرا داری )
statecraft کشور داری ملک داری
to make one's option اختیار کردن
fix on اختیار کردن
authorising اختیار دادن تصویب کردن
authorises اختیار دادن تصویب کردن
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
authorizes اختیار دادن تصویب کردن
authorizing اختیار دادن تصویب کردن
authorize اختیار دادن تصویب کردن
refraining خود داری کردن
to keep house خانه داری کردن
refrained خود داری کردن
to govern one's passions خود داری کردن
to possess oneself خود داری کردن
baby-sitting بچه داری کردن
To keep late nights [hours] شب زنده داری کردن
baby sit بچه داری کردن
refrains خود داری کردن
get by نگه داری کردن
wake شب زنده داری کردن
waked شب زنده داری کردن
wakes شب زنده داری کردن
baby-sit بچه داری کردن
baby-sits بچه داری کردن
explicit rent اجاره داری کردن
housekeep خانه داری کردن
baby-sat بچه داری کردن
refrain خود داری کردن
keep house خانه داری کردن
to keep shop دکان داری کردن
attorn اجاره داری کردن
natarize محضر داری کردن گواهی رسمی کردن
to contain one self خود داری یا حوصله کردن
to have custody of نگهداری یا امانت داری کردن از
roister عیاشی و شب زنده داری کردن
gange باسیم نازک نگاه داری کردن
to keb at a lamb ازشیردادن به بره خود داری کردن
to recede from an opinicn ازافهار عقیدهای خود داری کردن
to keep oneself to oneself ازامیزش بادیگران خود داری کردن
to flinch the flagon ازخوردن نوشابه خود داری کردن
to recede from an engagement از افهار عقیدهای خود داری کردن
lucubrate شب زنده داری کردن وزحمت کشیدن
proctorize زیر انضیاط در اوردن اختیاری داری کردن بر
to delegate one's powers to somebody اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن [اصطلاح رسمی]
collapse capitalism فروپاشی سرمایه داری سقوط سرمایه داری
marxist economics نظام اقتصادی که در ان افکارکارل مارکس و طرفدارانش مد نظر است و بر اساس ان استثمار نظام سرمایه داری سرانجام کارگران را فقیرخواهد ساخت و عاقبت بحرانهای اقتصادی و سقوط نظام سرمایه داری را بوجودخواهد اورد
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
empowers صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empower صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowered صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
capitalism کاپیتالیزم سیستم سرمایه داری سیستم سرمایه گرایی سرمایه داری
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
stucco گچ کاری کردن
recondition نو کاری کردن
reconditions نو کاری کردن
reconditioned نو کاری کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
to touch up دست کاری کردن
to brush over دست کاری کردن
hammer چکش کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
splayed منبت کاری کردن
inlays خاتم کاری کردن
inlay خاتم کاری کردن
splay منبت کاری کردن
carvings کنده کاری کردن
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
calker بتونه کاری کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
inlaying خاتم کاری کردن
rodeo سوار کاری کردن
rodeos سوار کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
carves کنده کاری کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
splaying منبت کاری کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
hammered چکش کاری کردن
refashion دست کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
splays منبت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
carve کنده کاری کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
shyster دغل کاری کردن
granulate چکش کاری کردن
carved کنده کاری کردن
lubrication روغن کاری کردن
hammers چکش کاری کردن
flourished زینت کاری کردن
plaster گچ کاری کردن اندود
stunt شیرین کاری کردن
stunts شیرین کاری کردن
contract مقاطعه کاری کردن
purfle منبت کاری کردن
stunting شیرین کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
plasters گچ کاری کردن اندود
enamel مینا کاری کردن
manipulation دست کاری کردن
flourish زینت کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
To come to blows with someone . با کسی کتک کاری کردن
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
walk out کاری راناگهان ترک کردن
on your own خودم تنهایی [کاری را کردن]
prone to do something آماده برای کردن کاری
serviced ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to incite somebody to something کسی را به کاری تحریک کردن
bossed برجسته کاری ریاست کردن بر
give someone a hand <idiom> با کاری به کسی کمک کردن
limes با اهک کاری سفید کردن
to take trouble to do anything زحمت کردن کاری را بخوددادن
lime با اهک کاری سفید کردن
p in power to do something عدم نیروبرای کردن کاری
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
To do something in a pique . از روی لج ولجبازی کاری را کردن
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
bossing برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses برجسته کاری ریاست کردن بر
lift a finger (hand) <idiom> کاری بکن ،کمک کردن
boss برجسته کاری ریاست کردن بر
to omit doing a thing از کاری فروگذار یا غفلت کردن
jobs ایوب مقاطعه کاری کردن
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
end up <idiom> پایان ،بلاخره کاری کردن
service ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
job ایوب مقاطعه کاری کردن
to persuade somebody of something کسی را متقاعد به کاری کردن
systematization اسلوبی کردن همست کاری
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
step in مداخله بیجا در کاری کردن
to egg [on] تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
fillets تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
To settle the issue one way or the other. تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
specializes ویژه کاری کردن متخصص شدن
fillet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to work by candle light شب کاری کردن دود چراغ خوردن
filleting تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to seek a position جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to empower somebody to do something کسی را برای کاری مخیر کردن
filleted تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
specialises ویژه کاری کردن متخصص شدن
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
specialising ویژه کاری کردن متخصص شدن
filet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com