English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (20 milliseconds)
English Persian
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
Other Matches
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
order سفارش دادن دستور دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
instruction راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
instructions راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
dictates دستور دادن
order دستور دادن
dictate دستور دادن
to give instractions دستور دادن
dictate دستور دادن
direct : دستور دادن
directed : دستور دادن
dictated دستور دادن
directs : دستور دادن
dictating دستور دادن
intuit دستور دادن
intuiting دستور دادن
intuited دستور دادن
intuits دستور دادن
order دستورالعمل دستور
to orders dinner دستور ناهار دادن
cry havoc دستور غارت دادن
order دستور دادن سفارش
recalls دستور تجمع قوا دادن
to issue marching order دستور پیشروی دادن [ارتش]
recall دستور تجمع قوا دادن
recalled دستور تجمع قوا دادن
to put any one up to something کسی را در کاری دستور دادن
to recall the troops from Mali دستور تجمع قوا را از کشورمالی دادن
comment ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
commenting ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
commented ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
extract دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extracted دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extracting دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extracts دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
shift instruction دستورالعمل تغییر مکان دستورالعمل انتقال دستورالعمل جابجایی
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
CD دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری
CDs دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری
devices کنترل وسیله با حروف مختلف یاترکیب خاص آنها برای دستور دادن به وسیله
device کنترل وسیله با حروف مختلف یاترکیب خاص آنها برای دستور دادن به وسیله
jump instruction دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
cls در -MS DOS دستور سیستم به معنای پاک کردن صفحه نمایش و قرار دادن نشانه گر در بالای صفحه گوشه سمت چپ
communication operation instructions (co دستور کار مخابرات دستورالعمل مخابرات
embarkation order دستورالعمل بارگیری یا سوارشدن دستور بارگیری
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
addressing در سطح صفر: عملوندی که بخشی از قسمت آدرس دستورالعمل است . سطح اول : عملوندی که در آدرس دستور ذخیره شده است . سطح دوم : عملوندی که در آدرسی که به دستور داده میشود ذخیره شده است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
briefing direction دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
statitizing فرایند انتقال یک دستورالعمل از حافظه کامپیوتر به ثباتهای دستورالعمل و نگهداری ان ان در انجا بگونهای که برای اجرا شدن اماده باشد
statements 1-اصط لاح بیان یک دستور یا یک فرآیند. 2-دستور به زبان اصلی که به چندین دستور که ماشین ترجمه میشود
statement 1-اصط لاح بیان یک دستور یا یک فرآیند. 2-دستور به زبان اصلی که به چندین دستور که ماشین ترجمه میشود
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
houses منزل دادن پناه دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
house منزل دادن پناه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
garnishing زینت دادن لعاب دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com