English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (22 milliseconds)
English Persian
embed دور گرفتن جاسازی کردن
embeds دور گرفتن جاسازی کردن
Other Matches
inserts گذاشتن جاسازی کردن
inserting گذاشتن جاسازی کردن
insert گذاشتن جاسازی کردن
inserts جاسازی
fitting جاسازی
inserting جاسازی
insert جاسازی
block out جاسازی
embedded جاسازی شده
insertion جاسازی تعبیه
sponson جدار توخالی یا جاسازی شده در بدنه تانک برای تعبیه مهمات یا بی سیم
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
seizes ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
circled گرفتن احاطه کردن
abalienate منتقل کردن پس گرفتن
strike root ریشه کردن گرفتن
obtain گرفتن یا دریافت کردن
obtains گرفتن یا دریافت کردن
to fill up گرفتن تکمیل کردن
circle گرفتن احاطه کردن
educe گرفتن استخراج کردن
circles گرفتن احاطه کردن
circling گرفتن احاطه کردن
engages گرفتن استخدام کردن
engage گرفتن استخدام کردن
obtain فراهم کردن گرفتن
obtained فراهم کردن گرفتن
bevel پخ کردن لبه گرفتن
obtained گرفتن یا دریافت کردن
obtains فراهم کردن گرفتن
hunt down دنبال کردن و گرفتن
hold جا گرفتن تصرف کردن
surrender پس گرفتن و تبدیل کردن
embracing در بر گرفتن بغل کردن
embrace در بر گرفتن بغل کردن
surrenders پس گرفتن و تبدیل کردن
embraced در بر گرفتن بغل کردن
fogs تیره کردن مه گرفتن
fog تیره کردن مه گرفتن
to smell out گرفتن وپیدا کردن
embraces در بر گرفتن بغل کردن
holds جا گرفتن تصرف کردن
surrendered پس گرفتن و تبدیل کردن
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
mourned ماتم گرفتن گریه کردن
rises ترقی کردن سرچشمه گرفتن
gather نتیجه گرفتن استباط کردن
mourn ماتم گرفتن گریه کردن
rise ترقی کردن سرچشمه گرفتن
mourns ماتم گرفتن گریه کردن
to go to school to یاد گرفتن یا تقلید کردن از
conclude نتیجه گرفتن استنتاج کردن
concludes نتیجه گرفتن استنتاج کردن
gathered نتیجه گرفتن استباط کردن
passes سبقت گرفتن از خطور کردن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
passed سبقت گرفتن از خطور کردن
hold دریافت کردن گرفتن توقف
to get to شروع کردن دست گرفتن
secure تصرف کردن گرفتن هدف
secures تصرف کردن گرفتن هدف
to set a اندازه گرفتن باطل کردن
holds دریافت کردن گرفتن توقف
finest جریمه گرفتن از صاف کردن
ingurgitate فرا گرفتن زیاد پر کردن
run down <idiom> انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
take on گرفتن کارگر هیاهو کردن
fined جریمه گرفتن از صاف کردن
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
fine جریمه گرفتن از صاف کردن
frame چارچوب گرفتن طرح کردن
occupying مشغول کردن به کار گرفتن
hugged بغل کردن محکم گرفتن
borrowed وام گرفتن اقتباس کردن
borrow وام گرفتن اقتباس کردن
wailed ناله کردن ماتم گرفتن
overlie قرار گرفتن خفه کردن
wail ناله کردن ماتم گرفتن
occupies مشغول کردن به کار گرفتن
occupy مشغول کردن به کار گرفتن
jest ببازی گرفتن شوخی کردن
follow through گرفتن زه پس از رها کردن تیر
wails ناله کردن ماتم گرفتن
resign کناره گرفتن تفویض کردن
resigns کناره گرفتن تفویض کردن
hug بغل کردن محکم گرفتن
jests ببازی گرفتن شوخی کردن
hugging بغل کردن محکم گرفتن
borrows وام گرفتن اقتباس کردن
stack up جمع کردن اندازه گرفتن
bath ابتنی کردن حمام گرفتن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
bathed ابتنی کردن حمام گرفتن
wailing ناله کردن ماتم گرفتن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
to release for a ransom با گرفتن فدیه ازاد کردن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
to run over مرور کردن زیر گرفتن
hugs بغل کردن محکم گرفتن
To take an invevtory. صورت برداری کردن ( موجودی گرفتن )
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
overestimates غلو کردن دست بالا گرفتن
to mediate a result وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
overestimate غلو کردن دست بالا گرفتن
overestimating غلو کردن دست بالا گرفتن
overestimated غلو کردن دست بالا گرفتن
takle به قلاب اویزان کردن با چنگک گرفتن
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
slurred مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slurring مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slurs مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
track down a person رد پای کسی را گرفتن و او رادستگیر کردن
To pick up (to lose) the thread of conversation. رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
fusses ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussed ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fuss ایراد گرفتن خرده گیری کردن
boot خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
fussing ایراد گرفتن خرده گیری کردن
slur مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
early weaning از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
titrate عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
questions موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
emplace جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
throttled جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttles جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
to bolt somebody out [با قفل کردن] جلوی راه کسی را گرفتن
throttling جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
appose موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
environ دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن
throttle جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
questioned موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
question موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
grips طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
gripping طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripped طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grip طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
calebrate جشن گرفتن عید گرفتن
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
to seal up درز گرفتن کاغذ گرفتن
floated ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
floats ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
integrates یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
integrating یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
interferes توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
bear arms سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
interfered توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
float ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
lionize مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
integrate یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
interfere توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
tackle از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
high leg attack and shoulder control زیر یک خم با گرفتن شانه حریف سرنگون کردن و افت کامل
tackling از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
This is plain highway robbery . این که اسمش لخت کردن است ( پول زیادی گرفتن )
tackles از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
to trap something [e.g. carbon dioxide] چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
tackled از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
to keep pace with something <idiom> با چیزی برابر راه رفتن [یاد گرفتن] [تغییر کردن] [اصطلاح]
bozo bit بیت صفت که از کپی گرفتن یا حدف کردن یک فایل جلوگیری میکند
kill off سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
arrest جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrested جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
meaconing گرفتن و رله علایم رادیویی برای گیج کردن سیستم ناوبری دشمن
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
block the plate موضع گرفتن در خط پایگاه برای بیرون کردن و سوزاندن دونده با تماس توپ
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
plenum chamber محفظه اب بندی شده درتوربینهای گاز که سبب ملایم کردن و گرفتن نوسانات جریان هوا میگردد
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
interwed در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
duty with troops در یکان رزمی خدمت کردن شغل رزمی گرفتن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
assume در دست گرفتن فرماندهی تقبل کردن فرماندهی
dehydrogenate هیدروژن چیزی را گرفتن بدون هیدروژن کردن
dehydrogenize هیدروژن چیزی را گرفتن بدون هیدروژن کردن
assumes در دست گرفتن فرماندهی تقبل کردن فرماندهی
fish ماهی صید کردن ماهی گرفتن
sail into به باد سرزنش گرفتن سرزنش کردن
moralizes نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizing نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralized نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralises نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
fishes ماهی صید کردن ماهی گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com