Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (2 milliseconds)
English	Persian
bosom friend	دوست محرم یا صمیمی یاهمدم
Other Matches
intimated	صمیمی محرم
intimate	صمیمی محرم
intimates	صمیمی محرم
intimating	صمیمی محرم
cronies	دوست صمیمی
cobber	دوست صمیمی
cater cousin	دوست صمیمی
hail fellow	دوست صمیمی
intimado	دوست صمیمی
crony	دوست صمیمی
i remain yours truly	دوست صمیمی شما
one's second self	دوست صمیمی شخص
A friend in need is a friend indeed.. <proverb>	دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
jackes	محرم
forbidden	محرم
necessary house	محرم
taboos	محرم
taboo	محرم
prohibited	محرم
assured	محرم
I like to be friends with you.	من دوست دارم با تو دوست باشم.
intimating	محرم ساختن
intimates	محرم ساختن
confidant	محرم اسرار
confidantes	محرم اسرار
confidants	محرم اسرار
insider	محرم راز
secretary	محرم اسرار
secretaries	محرم اسرار
intimated	محرم ساختن
confidante	زن محرم اسرار
insiders	محرم راز
intimate	محرم ساختن
privy	محرم اسرار اختصاصی
being in the sacred state	to pilgrimage during محرم ecca
to let in to a secret	محرم رازی کردن
heart to heart	صمیمی
household	صمیمی
households	صمیمی
bighearted	صمیمی
heartfelt	صمیمی
sincere	صمیمی
true hearted	صمیمی
privy	صمیمی
heart-to-heart	صمیمی
heart-to-hearts	صمیمی
trueheartedness	صمیمی
chummy	صمیمی
chummiest	صمیمی
warm	صمیمی
cordials	صمیمی
warms	صمیمی
warmest	صمیمی
warmed	صمیمی
chummier	صمیمی
cordial	صمیمی
close-knit	صمیمی و متحد
real	بی خدشه صمیمی
inseparables	دوستان صمیمی
wholehearted	صمیمی یکدل
wholeheartedly	صمیمی یکدل
hand in glove	خیلی صمیمی
hand and glove	خیلی صمیمی
comradely	دوستانهو صمیمی
hail fellow	صمیمی نزدیک
unaffected	بی تکلیف صمیمی
truehearted	صمیمی بی ریا
chum	صمیمی رفیق بودن
nearing	صمیمی نزدیک شدن
nears	صمیمی نزدیک شدن
neared	صمیمی نزدیک شدن
nearer	صمیمی نزدیک شدن
nearest	صمیمی نزدیک شدن
near-	صمیمی نزدیک شدن
chums	صمیمی رفیق بودن
insincere	غیر صمیمی بی صداقت
near	صمیمی نزدیک شدن
I am done with you.	رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am [have] finished with you.	رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
To keep one s distmce from some one .	از کسی فاصله گرفتن ( زیاد صمیمی نشدن )
bozo	دوست
leal	دوست
hydrophilic compound	اب دوست
chum	دوست
chums	دوست
unfriended	بی دوست
heart-to-hearts	دوست
hydrophilic	اب دوست
heart-to-heart	دوست
heart to heart	دوست
dienophile	دی ان دوست
philogynist	زن دوست
philoginous	زن دوست
allying	دوست
ally	دوست
friends	دوست
formalist	دوست
buddies	دوست
buddy	دوست
schoolmate	دوست
schoolmates	دوست
friend	دوست
friendless	بی دوست
amicable	دوست
philanthrope	بشر دوست
philotechnic	صنعت دوست
his friend's murder	قتل دوست او
ornithophilous	مرغ دوست
philobiblic	کتاب دوست
patiot	میهن دوست
oxyphil	اسید دوست
oxyphile	اسید دوست
philhellenic	دوست یونان
philhellene	دوست یونان
phihellenic	یونانی دوست
phiadelphian	نوع دوست
isophilic	همجنس دوست
I need my e	من دوست دارم
kissing kind	باهم دوست
lipophilic	چربی دوست
liquorish	نوشابه دوست
lithophilous	سنگ دوست
myrmecophilous	مورجه دوست
necrophilous	لاشه دوست
negrophil	زنگی دوست
negrophil	سیاه دوست
nucleophile	هسته دوست
sweet tooth	شیرینی دوست
philotechnic	صناعت دوست
family man	زن و بچه دوست
family men	زن و بچه دوست
girlfriend	دوست دختر
pen pals	دوست مکاتبهای
girlfriends	دوست دختر
pen pal	دوست قلمی
pen pal	دوست مکاتبهای
pen pals	دوست قلمی
take kindly to <idiom>	دوست داشتن
careerists	حرفه دوست
careerist	حرفه دوست
pornerastic	جنده دوست
psychrophilic	سرما دوست
saprophytic	پوده دوست
solomon	صلح دوست
to make a friend of	دوست شدن با
xenophile	بیگانه دوست
zoophilic	حیوان دوست
zoophilous	حیوان دوست
unlovely	دوست نداشتنی
social	جمعیت دوست
acidophile	اسید دوست
acidophile	ترشی دوست
boyfriends	دوست پسر
boyfriend	دوست پسر
likeable	دوست داشتنی
likable	دوست داشتنی
social	گروه دوست
likes	دوست داشتن
amativeness	دوست داشتن
anglophile	انگلیسی دوست
chessist	شطرنج دوست
patriot	وطن دوست
patriots	وطن دوست
bibliophil	کتاب دوست
patriotic	میهن دوست
loyalist	دولت دوست
loyalists	دولت دوست
lovable	دوست داشتنی
warlike	جنگ دوست
peaceable	صلح دوست
liked	دوست داشتن
friends	دوست کردن
fraternizes	دوست بودن
humanitarian	بشر دوست
fraternised	دوست بودن
fraternizing	دوست بودن
fraternises	دوست بودن
fraternising	دوست بودن
fraternize	دوست بودن
friend	دوست کردن
dislike	دوست نداشتن
like	دوست داشتن
sporting	بازی دوست
gregarious	گروده دوست
affects	دوست داشتن
affect	دوست داشتن
disliking	دوست نداشتن
dislikes	دوست نداشتن
disliked	دوست نداشتن
fraternized	دوست بودن
hydrophile	اب دوست علاقمند به اب
halophilous	نمک دوست
hand and glove	دوست همراز
hand and glove	دوست یک دل ویکزبان
lovely	دوست داشتنی
humansit	انسان دوست
hand in glove	دوست یک دل ویکزبان
hand in glove	دوست همراز
loveliest	دوست داشتنی
heliophilous	افتاب دوست

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com