English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
reductase دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
Other Matches
riffle کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffles کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffling کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffled کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
economic determinism یکی ازاصول عقاید مارکس که به موجب ان جمیع تحولات اجتماعی وسیاسی ناشی ازجبر اقتصادی تلقی می گردد
sudatorium حمام گرم که موجب عرق زیاد گردد گرمخانه حمام
reductional تقلیل
reductions تقلیل
diminution تقلیل
cut back تقلیل
reduction تقلیل
deflation تقلیل قیمتها
weaken تقلیل دادن
reductive تقلیل دهنده
reduction ratio ضریب تقلیل
lessening تقلیل یافتن
lessened تقلیل یافتن
lessen تقلیل یافتن
weakened تقلیل دادن
weakening تقلیل دادن
weakens تقلیل دادن
monetary contraction تقلیل پول
reducer تقلیل دهنده
reducible تقلیل پذیر
diminishes تقلیل یافتن
diminish تقلیل یافتن
depletion رگ زنی تقلیل
reduction coefficient ضریب تقلیل
reduction of armamentes تقلیل تسلیحات
lessens تقلیل یافتن
reducing تقلیل یافتن
reducing تقلیل دادن
cuts تقلیل دادن
reduces تقلیل یافتن
reduces تقلیل دادن
reduce تقلیل یافتن
depletable تقلیل یافتنی
depauperate تقلیل یافته
data reduction تقلیل داده ها
deceleration lane خط تقلیل سرعت
reduce تقلیل دادن
cut تقلیل دادن
depopulation تقلیل نفوس
cut back تقلیل دادن
depleting تقلیل درامد ملی
depletes تقلیل درامد ملی
depleted تقلیل درامد ملی
diminished [قوس تقلیل یافته]
deflation تقلیل میزان پول
partial reduction coefficient ضریب تقلیل جزئی
deplete تقلیل درامد ملی
depletion تقلیل درامد ملی
diminished : تقلیل یافته کاسته
scrimp نحیف تقلیل دادن
reduced form فرم تقلیل یافته
irreducible غیر قابل تقلیل
reduction of capital تقلیل سرمایه شرکت
single reduction تقلیل سرعت تکی
attenuating تقلیل دادن دقیق شدن
cost saving درامد حاصل از تقلیل هزینه
cut down خلاصه کردن تقلیل دادن
uncurtailed bars ارماتور بدون تقلیل مقطع
hypothermal وابسته به تقلیل درجه حرارت
cost reduction تقلیل قیمت تمام شده
attenuates تقلیل دادن دقیق شدن
lessening کمتر کردن تقلیل دادن
diminishing utility قانون تقلیل تمایل به مصرف
lessened کمتر کردن تقلیل دادن
lessens کمتر کردن تقلیل دادن
lessen کمتر کردن تقلیل دادن
attenuate تقلیل دادن دقیق شدن
attenuated تقلیل دادن دقیق شدن
He is looking for trouble. دنبال شر می گردد
unsettling آنچهباعثعصبانیتوخشمشما گردد
disrate پست کردن تقلیل رتبه دادن
covenant که بین طرفین مبادله می گردد
The earth moves round the sun . زمین بدور خورشید می گردد
covenants که بین طرفین مبادله می گردد
He wont be back for another six months. رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
Spint not against heaven,it will fall back in thy . <proverb> بر آسمان تف مکن,که به صورتت بر مى گردد .
haplosis تقلیل تعدادکروموزوم ها درنتیجه تقسیم بدو سلول منفرد
Everything goes back to its origin . <proverb> باز گردد به اصل خود هر چیز .
dedications قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
dedication قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
proteranthous دارای گلهاییکه قبل از برگ فاهر گردد
register ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
Unless otherwise stated . مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد
It was inappropriate to make such a remark . مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
delay دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
delaying دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
delays دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
registering ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
save all چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
registers ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
bargain hunter کسی که دنبال قیمت خیلی ارزان می گردد.
contributive موجب
occasioned موجب
incurs موجب
whereby که به موجب ان
origin موجب
origins موجب
inducement موجب
contributory موجب
incurring موجب
incurred موجب
in conformity with بر موجب
causing موجب
causes موجب
occasion موجب
cause موجب
offeror موجب
occasioning موجب
occasions موجب
inducements موجب
incur موجب
laborsaving تقلیل دهنده زحمت کارگر صرفه جویی کننده در میزان کار
betterment خرجی که به منظور افزایش بازده یا تقلیل هزینه عملیات صورت بگیرد
polder زمین پست ساحلی که بوسیله سد بندی مزروع گردد
forcing ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
force ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
When one door shuts another opens. <proverb> وقتى درى بسته مى شود در دیگرى باز مى گردد .
out and in گویی که با پیچش بطرف شیارمی رود و برمی گردد
forces ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
effectuate موجب شدن
scourger موجب بلا
federal reserve system سیستمی که به موجب ان
to bring forth موجب شدن
entail موجب شدن
entailed موجب شدن
cuse of a موجب وحشت
pleasing موجب مسرت
like a red rag to the bull موجب خشم
conducive موجب شونده
sperms موجب ایجادچیزی
sperm موجب ایجادچیزی
gratifying موجب خوشنودی
entailing موجب شدن
entails موجب شدن
stumbling block موجب لغزش
bringing موجب شدن
bring موجب شدن
brings موجب شدن
thorns موجب ناراحتی
thorn موجب ناراحتی
ill fated موجب بدبختی
promibitive موجب منع
stumbling blocks موجب لغزش
give rise to موجب شدن
affording موجب شدن
afford موجب شدن
affords موجب شدن
afforded موجب شدن
eds وسیلهای که بطور الکترویکی میتواندپاک شده و برنامه ریزی گردد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
annulus دایرهای که بوسیلهء گردش یک دایره وراء محیط خودتشکیل گردد
in irons نقص در تعیین سمت حرکت که در نتیجه قایق بعقب بر می گردد
progressive rebate تخفیفی که با بالا رفتن حجم خرید به درصد ان افزوده می گردد
circulating ثبات حرکتی که خروجی آن از طریق یک حلقه بسته به ورودی آن بر می گردد
curved weft [انتهای نخ پودی که به زیر تارهای انتهایی خم شده و محکم می گردد.]
lactogenic موجب ترشح شیر
ulcerative موجب تولید زخم
hysteroid موجب اختناق رحمی
smoke screen موجب تاریکی وابهام
sidesplitting موجب تشنج پهلوها
resolutive محلل موجب فسخ
drawing card موجب جلب توجه
inotropic موجب انقباض ماهیچه
suspensor موجب تعلیق نگاهدارنده
peristrephic گرداننده موجب گردش
hysterogenic موجب اختناق رحمی
sufferance سکوت موجب رضا
evincing موجب شدن برانگیختن
evinces موجب شدن برانگیختن
evinced موجب شدن برانگیختن
evince موجب شدن برانگیختن
incentives اتش افروز موجب
incentive اتش افروز موجب
design strength مقاومتی که در محاسبات مورداستفاگه قرار میگیرد و برابراست با مقاومت مشخصه تقسیم بر ضریب تقلیل
document فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
hitching نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
documented فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
typematic هر کاراکتر صفحه کلید که تاوقتی بر ان فشار وارد میشود تکرار می گردد
documenting فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
observation pipe لوله ایکه جهت تعیین سطح اب زیرزمینی درزمین حفر گردد
hitch نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
hitches نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
alumetize الومینیوم روی فولاد باپیستوله تزریق شده و سپس گداخته می گردد
hitched نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
eerom دستگاهی که به طور الکتریکی پاک شده و مجددا" برنامه ریزی می گردد
debt limit حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
perfect participle وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
haste makes waste تعجیل موجب تعطیل است
flunks چیدن موجب شکست شدن
motivate انگیختن موجب و سبب شدن
motivate] تحریک کردن موجب شدن
flunking چیدن موجب شکست شدن
flunked چیدن موجب شکست شدن
flunk چیدن موجب شکست شدن
motivating انگیختن موجب و سبب شدن
lutenize موجب ایجاد جسم زرد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com