Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English
Persian
to vindicate a religion
دیانتی را بثبوت رساندن یاازان دفاع کردن
Other Matches
improbity
بی دیانتی نا پاکی
samisch variation
واریاسیون زمیش در دفاع هندی شاه در دفاع نیمزوهندی شطرنج
schleman defence
دفاع شلیمان در روی لوپز دفاع یانیش
russian defence
دفاع پتروف نام قدیمی دفاع اسلاو
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to work off
بفروش رساندن اب کردن
put in
مداخله کردن رساندن
implead
دفاع کردن
fend
دفاع کردن
pleaded
دفاع کردن
advocate
دفاع کردن
to stick up for
دفاع کردن از
to defend
[from]
دفاع کردن
[از]
advocated
دفاع کردن
advocates
دفاع کردن
advocating
دفاع کردن
answers
دفاع کردن
deraign
دفاع کردن
answering
دفاع کردن
say a good word for
دفاع کردن
answered
دفاع کردن
answer
دفاع کردن
propugn
دفاع کردن از
defend
دفاع کردن
makki
دفاع کردن
plead
دفاع کردن
defending
دفاع کردن
defends
دفاع کردن از
defending
دفاع کردن از
buckler
دفاع کردن
defended
دفاع کردن
defend
دفاع کردن از
defended
دفاع کردن از
ward off
دفاع کردن
to make a d.
دفاع کردن
asserting
دفاع کردن از
asserts
دفاع کردن از
asserted
دفاع کردن از
pleads
دفاع کردن
defends
دفاع کردن
assert
دفاع کردن از
wind up
<idiom>
به پایان رساندن ،تسویه کردن
marring
زیان رساندن معیوب کردن
accomplishing
بانجام رساندن وفا کردن
process
بانجام رساندن تمام کردن
injures
زخمی کردن ضرر رساندن
injuring
زخمی کردن ضرر رساندن
incommode
ازار رساندن گیج کردن
accomplishes
بانجام رساندن وفا کردن
processes
بانجام رساندن تمام کردن
injure
زخمی کردن ضرر رساندن
accomplish
بانجام رساندن وفا کردن
marred
زیان رساندن معیوب کردن
impairing
زیان رساندن معیوب کردن
impaired
زیان رساندن معیوب کردن
impairs
زیان رساندن معیوب کردن
impair
زیان رساندن معیوب کردن
mar
زیان رساندن معیوب کردن
bay
دفاع کردن درمقابل
bayed
دفاع کردن درمقابل
baying
دفاع کردن درمقابل
bays
دفاع کردن درمقابل
parry
سد کردن دفاع مستقیم
parrying
سد کردن دفاع مستقیم
defenses
دفاع کردن استحکامات
assert oneself
از حق خود دفاع کردن
parries
سد کردن دفاع مستقیم
breasts
باسینه دفاع کردن
champions
مبارزه دفاع کردن از
championing
مبارزه دفاع کردن از
defence
دفاع کردن استحکامات
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
to keep at bay
دفاع کردن درمقابل
defense
دفاع کردن استحکامات
champion
مبارزه دفاع کردن از
breast
باسینه دفاع کردن
parried
سد کردن دفاع مستقیم
championed
مبارزه دفاع کردن از
assist
حضور بهم رساندن توجه کردن
help
مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
helped
مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
publicised
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicises
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicize
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
assisted
حضور بهم رساندن توجه کردن
assisting
حضور بهم رساندن توجه کردن
publicized
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
helps
مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
publicizing
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicizes
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicising
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
assists
حضور بهم رساندن توجه کردن
bield
شجاع شدن دفاع کردن
to defend oneself
[against]
از خود دفاع کردن
[درمقابل]
detachment parry
دفاع با دور کردن شمشیرحریف
mayhen
ازوسیله دفاع محروم کردن
eot geo reo
باز کردن دفاع ضربدری
to palm off a thing on aperson
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to act in self-defence
دفاع از خود اقدام
[حرکت]
کردن
redundancy
در دفاع دعوی از مسائل خارجی استفاده کردن
redundancies
در دفاع دعوی از مسائل خارجی استفاده کردن
one on one
دفاع یارگری دفاع تک به تک
defense
دفاع وزارت دفاع
vindicated
دفاع کردن از محقق کردن
vindicates
دفاع کردن از محقق کردن
vindicating
دفاع کردن از محقق کردن
vindicate
دفاع کردن از محقق کردن
blocking
سدکردن جاده دفاع غیر عامل مسدود کردن راه دشمن
self defense
دفاع از نفس دفاع از خود یا اموال خود
briefed
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefest
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefer
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
brief
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
understands
رساندن
bringing
رساندن به
brings
رساندن به
convey
رساندن
conveyed
رساندن
conveying
رساندن
conveys
رساندن
understand
رساندن
supplied
رساندن
implies
رساندن
bring
رساندن به
supply
رساندن
imply
رساندن
supplying
رساندن
implying
رساندن
harming
اسیب رساندن
harmed
اسیب رساندن
to carry to excess
بحدافراط رساندن
minimised
به حداقل رساندن
cater
اذوقه رساندن
minimizes
به حداقل رساندن
minimising
به حداقل رساندن
harms
اسیب رساندن
to go through with
به پایان رساندن
get over
به پایان رساندن
forward
فرستادن رساندن
to get oven
به پایان رساندن
minimize
به حداقل رساندن
minimized
به حداقل رساندن
minimizing
به حداقل رساندن
minimises
به حداقل رساندن
harm
اسیب رساندن
benefited
:فایده رساندن
utilised
بمصرف رساندن
utilises
بمصرف رساندن
utilising
بمصرف رساندن
utilize
بمصرف رساندن
utilizes
بمصرف رساندن
utilizing
بمصرف رساندن
mature
بحدبلوغ رساندن
do away with
<idiom>
به پایان رساندن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
get done with
به پایان رساندن
hand down
بتواتر رساندن
outwork
بانجام رساندن
martyr
به شهادت رساندن
martyrs
به شهادت رساندن
to top off
بپایان رساندن
imbody
جا دادن رساندن
consummating
بپایان رساندن
consummates
بپایان رساندن
consummated
بپایان رساندن
matures
بحدبلوغ رساندن
consummate
بپایان رساندن
mar
اسیب رساندن
marred
اسیب رساندن
marring
اسیب رساندن
assassinating
به قتل رساندن
assassinating
بقتل رساندن
assassinates
به قتل رساندن
play out
بپایان رساندن
benefit
:فایده رساندن
murders
به قتل رساندن
murdering
به قتل رساندن
murdered
به قتل رساندن
murder
به قتل رساندن
hurt
ازار رساندن
hurting
ازار رساندن
hurts
ازار رساندن
benefiting
:فایده رساندن
profit
فایده رساندن
intimate
مطلبی را رساندن
to deliver a message
پیغامی را رساندن
assassinates
بقتل رساندن
assassinated
به قتل رساندن
assassinated
بقتل رساندن
assassinate
به قتل رساندن
assassinate
بقتل رساندن
grig
ازار رساندن
profited
فایده رساندن
intimating
مطلبی را رساندن
intimates
مطلبی را رساندن
intimated
مطلبی را رساندن
get through
به پایان رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
carry out
به انجام رساندن
to put to proof
به تجربه رساندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com