Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English
Persian
We are quits. We are even.
دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
Other Matches
We dont have qualified personnel in this company.
دراین شرکت آدم حسابی نداریم
we have no more bread
دیگر نان نداریم
averaging
میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic mean
میانگین حسابی متوسط حسابی
average
میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic expression
عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
averaged
میانگین حسابی متوسط حسابی
averages
میانگین حسابی متوسط حسابی
NO VACANCIES
جا نداریم.
We have no other way (alternative).
را ه دیگری نداریم
no hurry
شتاب نداریم
we intend no harm
قصد ازار نداریم
We bear no relationship to each other .
باهم نسبتی نداریم
We have nothing in common .
با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
there is no room fo rlazy boys
جا برای بچههای تنبل نداریم
There isnt much food in the house.
زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
We dont have it in stock .
این جنس موجود نیست ( نداریم )
we are now quits
اکنون با هم برابر شدیم دیگرحسابی نداریم
We have no vacant position ( opening ) in this company .
دراین شرکت محل ( جا و سمت ) خالی نداریم
obligee
بستانکار
crediting
بستانکار
creditors
بستانکار
petitioning creditor
بستانکار
credit
بستانکار
credits
بستانکار
credited
بستانکار
creditor
بستانکار
creditor
ستون بستانکار
credit advice
اعلامیه بستانکار
credit balance
مانده بستانکار
credit note
برگ بستانکار
credit notes
برگ بستانکار
blacks
بستانکار بودن در حساب
credited
ستون بستانکار نسیه
credits
ستون بستانکار نسیه
crediting
ستون بستانکار نسیه
credit
ستون بستانکار نسیه
secured creditor
بستانکار دارای رهینه
blacked
بستانکار بودن در حساب
blackest
بستانکار بودن در حساب
blacker
بستانکار بودن در حساب
black
بستانکار بودن در حساب
crediting
درستون بستانکار وارد کردن
credit
درستون بستانکار وارد کردن
credited
درستون بستانکار وارد کردن
credits
درستون بستانکار وارد کردن
enter to someone's credit
به بستانکار حساب کسی گذاشتن
credit someone with a sum
مبلغی را به بستانکار حساب کسی گذاشتن
lien
حق رهن ملک بدهکار برای بستانکار
We are now quits. We are now even . The slate is now cleaned.
حالادیگر حسابمان پاک شد (نه بدهکار نه بستانکار )
We have problems of our own.
ما مشکلات خودمان را داریم.
[وقت نداریم به مشکلات شما برسیم]
chips
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chip
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
creditor's bill
رسیدی که بستانکار متوفی درمقابل دریافت مقداری ازترکه به عنوان تصفیه حساب
otherwise
<adv.>
به ترتیب دیگری
[طور دیگر]
[جور دیگر]
proof of debt
سندی که از طرف بستانکار شخص ورشکسته یامتوفی یا شرکت در حال تصفیه ارائه میشود
incalculability
بی حسابی
calculative
حسابی
pitched
حسابی
arithmetical
حسابی
pursang
حسابی
thorough paced
حسابی
smack dab
حسابی
arithmetic
حسابی
arithmetic method
روش حسابی
arithmetic operation
عملیات حسابی
arithmetic operation
عمل حسابی
arithmetic mean
میانگین حسابی
arithmetic progression
تصاعد حسابی
arithmetic register
ثبات حسابی
arithmetic relation
رابطه حسابی
arithmetic series
سریهای حسابی
arithmetic statement
حکم حسابی
simple mean
میانگین حسابی
well got up
پاکیزه حسابی
arithmetic instruction
دستورالعمل حسابی
squares
منظم حسابی
roundly
بطور حسابی
squaring
منظم حسابی
mean square
یک مربع حسابی
squared
منظم حسابی
square
منظم حسابی
arithmetic expression
مبین حسابی
arithmetic check
مقابله حسابی
aregular cook
اشپز حسابی
areal cook
یک اشپز حسابی
arithmetic
حسابی حسابگر
to talk sense
حرف حسابی زدن
He thrashed his son soundly .
پسرش را حسابی کتک زد
arithmetic sequence
تصاعد حسابی
[ریاضی]
he is no less than a gambler
قمارباز حسابی است
i have caught a thorough chill
سرمای حسابی خورده ام
number-theoretic function
تابع حسابی
[ریاضی]
arithmetical function
تابع حسابی
[ریاضی]
To pay someone handsomely.
به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
arithmetic shift
تغییر مکان حسابی
arithmetic function
تابع حسابی
[ریاضی]
Put on some decent clothes.
یک لباس حسابی تنت کن
He is a habitual defaulter.
آدم بد حسابی است
dishonoured
بد حسابی عدم پرداخت
dishonour
بد حسابی عدم پرداخت
dishonors
بد حسابی عدم پرداخت
Now you are talking. That makes sense.
حالااین شد یک حرف حسابی
dishonored
بد حسابی عدم پرداخت
dishonours
بد حسابی عدم پرداخت
dishonoring
بد حسابی عدم پرداخت
roll out the red carpet
<idiom>
حسابی پذیرایی کردن
now you're talking
این شدحرف حسابی
dishonouring
بد حسابی عدم پرداخت
arithmetic operator
نشان حسابی عملگر ریاضی
He is a decent fellow(guy,chap)
طرف آدم حسابی است
lay into a person
کسی را کتک حسابی زدن
I was totally tongue-tied.
زبانم حسابی بند آمد
He always pays on the nail.
آدم خوش حسابی است
She gave us quite a decent dinner.
یک شام خیلی حسابی به ماداد
not on any account
اصلا روی هیچ حسابی
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
to play up
درست و حسابی بازی کردن
conversions
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversion
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
tunnelling
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
You wouldnt be here if you had any sense
اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
He threatened to thrash the life out of me.
مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
Give the room a good clean.
اتاق را حسابی جمع وجور کردن
We had a nice long walk today.
امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
My good fello,why didnt you tell me?
آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
detailed
حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
This dress is quite the thing.
این لباس چیز حسابی است
variance
میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
he was otherwise ordered
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
to have a spree
حسابی جشن گرفتن
[با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to be on the razzle
حسابی جشن گرفتن
[با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
budget account
حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
to have a binge
حسابی جشن گرفتن
[با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
debt of honour
بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
shifted
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shift
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifts
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
metafile
1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
he had no more no to say
دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
HTML
مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
trans shipment
انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
root mean square
ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
operate
از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operated
از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operates
از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
centroid
در مختصات هندسی نقطهای که مختصات ان میانگین حسابی مختصات همه نقاط ان شکل است
arithmetic register
ثبات حسابی ثبات محاسباتی
arithmetic instruction
دستورالعمل محاسباتی دستورالعمل حسابی
again
دیگر
others
دیگر
next
دیگر
no more
دیگر نه
other
دیگر
furthers
دیگر
another
دیگر
secus
از دیگر سو
thence
دیگر
furthering
دیگر
furthered
دیگر
one an other
یک دیگر
else
دیگر
anymore
دیگر
of each other
<adv.>
از هم دیگر
alternative
دیگر
further
دیگر
alternative
شق دیگر
alternatives
شق دیگر
alternatives
دیگر
from each other
<adv.>
از هم دیگر
from one another
<adv.>
از هم دیگر
of one another
<adv.>
از هم دیگر
he is no more
او دیگر
aliunde
از منبع دیگر
variant
نوع دیگر
alternative unit
واحدهای دیگر
beside
ازطرف دیگر
tother
بعدی دیگر
no more
دیگر ن
[فعل]
no longer
نه دیگر
[زمانی]
otherworld
دنیای دیگر
others
نوع دیگر
again
از طرف دیگر
other
نوع دیگر
in other words
<adv.>
به عبارت دیگر
in other words
<adv.>
به کلام دیگر
in fact
به عبارت دیگر
shunts
به خط دیگر انداختن
shunted
به خط دیگر انداختن
shunt
به خط دیگر انداختن
not any more
دیگر نه
[بیشتر نه]
elsewhere
نقطه دیگر
the other two
دوتای دیگر
videlicet
به عبارت دیگر
to wit
<adv.>
به عبارت دیگر
namely
<adv.>
به عبارت دیگر
to wit
بعبارت دیگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com