Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (15 milliseconds)
English
Persian
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
Other Matches
we cannot deceive ourselves
خودمان را نمیتوانیم فریب دهیم
synchronizer
وسیلهای که با دریافت سیگنال از وسیله دیگر کاری را انجام دهد
It is in our own best interests to do so.
به نفع خود ما است که این کار را انجام دهیم.
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
achieving
موفقیت در انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
backlogs
کاری که باید انجام شود
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
backlog
کاری که باید انجام شود
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
having
باعث انجام کاری شدن
have
باعث انجام کاری شدن
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
undertaken
توافق برای انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
load
کاری که باید انجام شود
loads
کاری که باید انجام شود
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
capability
قادر به انجام کاری بودن
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
slur
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
curry powders
آمیزهای از کاری و فلفل و چند ادویهی دیگر
curry powder
آمیزهای از کاری و فلفل و چند ادویهی دیگر
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
help
روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
bars
توقف کسی برای انجام کاری
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
bar
توقف کسی برای انجام کاری
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
metacompilation
کامپایل که برای تولید کامپایلر دیگر انجام میشود
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
applications
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to be about to do something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
slapdash
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
facility
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
these room let well
نمیتوانیم برای اطاقهایم اجاره نشین پیدا کنم
satellite
کامپیوتری که کارهایی را تحت کنترل کامپیوتر دیگر انجام میدهد
satellites
کامپیوتری که کارهایی را تحت کنترل کامپیوتر دیگر انجام میدهد
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
second-guess someone
<idiom>
حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
have a go at
<idiom>
سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com