English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
boss رئیس کارفرما
bossed رئیس کارفرما
bosses رئیس کارفرما
bossing رئیس کارفرما
Other Matches
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
republic حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
bosses کارفرما
bossing کارفرما
masters کارفرما
taskmasters کارفرما
taskmaster کارفرما
master کارفرما
bossed کارفرما
principal کارفرما
principals کارفرما
mastered کارفرما
boss کارفرما
employer کارفرما
manager کارفرما
managers کارفرما
employers کارفرما
employer's liability تعهدات کارفرما
The employer deducts taxes from the salary. کارفرما مالیات را از درآمد کم می کند.
lockouts تعطیل کار از طرف کارفرما
lockout تعطیل کار از طرف کارفرما
The suggestion didn't go down very well with our boss. کارفرما این پیشنهاد را اصلا نپذیرفت.
collective bargaining مذاکرات دسته جمعی کارمندان با کارفرما
personal service utility کسی که مستقیما" کار خود را دراختیار کارفرما می گذارد
quantum meruit هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
cottage contract نوعی قرارداد بافت روستایی که کارفرما کاغذ شطرنجی، نخ های رنگ شده و طرح را آماده کرده و دستمزد بافنده پس از فروش به وی پرداخت می شود
labor relations روابط کارگر و کارفرما روابط کارگری
higher up رئیس
headsman رئیس
head master رئیس
director general رئیس کل
director generals رئیس کل
directors general رئیس کل
masters رئیس
chiefs رئیس
mugwump رئیس
syndic رئیس
mastered رئیس
sheik رئیس
master رئیس
administrator رئیس
administrators رئیس
chief رئیس
provosts رئیس
administer رئیس
administered رئیس
administering رئیس
administers رئیس
warden رئیس
provost رئیس
chairmen رئیس
leader رئیس
chairman رئیس
warden رئیس
wardens رئیس
superior رئیس
superiors رئیس
leaders رئیس
Dean رئیس
headmen رئیس
Deans رئیس
header رئیس
headers رئیس
sheikh رئیس
president رئیس
headman رئیس
rulers رئیس سر
ruler رئیس سر
commandants رئیس
commandant رئیس
directors رئیس
superintendents رئیس
superintendent رئیس
sheikhs رئیس
head رئیس
presidents رئیس
sheiks رئیس
director رئیس
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strikes اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
head of business firm رئیس تجارتخانه
hierarch رئیس روحانی
heresiarch رئیس رافضیون
heguman رئیس دیر
head of the state رئیس دولت
jurat رئیس شهرداری
office manager رئیس دفتر
surgeon رئیس بهداری
surgeons رئیس بهداری
mint master رئیس ضرابخانه
mess president رئیس باشگاه
lord chancellor رئیس کل داوران
lady principal خانم رئیس
Chief of Staff رئیس ستاد
kapell meister رئیس ارکستر
ringmasters رئیس گود
head mistress خانم رئیس
chairman رئیس جلسه
beach master رئیس بارانداز
chairmen رئیس جلسه
prefect رئیس فرمانده
Chancellors رئیس دانشگاه
Chancellor رئیس دانشگاه
prefects رئیس فرمانده
figureheads رئیس بی نفوذ
figureheads رئیس پوشالی
chief of police رئیس شهربانی
chief of protocol رئیس تشریفات
chief of state رئیس دولت
Chiefs of Staff رئیس ستاد
harbour master رئیس بندر
harbor master رئیس بندر
gun captain رئیس توپ
gun captain رئیس قبضه
leadden limbs رئیس اسپ
dominie رئیس اموزشگاه
communication chief رئیس ارتباطات
figurehead رئیس بی نفوذ
office manager رئیس اداره
chairperson رئیس جلسه
anchormen رئیس گروه
anchor men رئیس گروه
anchor man رئیس گروه
wharfmaster رئیس اسکله
wharfmaster رئیس بندر
wagon master رئیس قطار
vice president نایب رئیس
vice chairman نایب رئیس
chairpersons رئیس جلسه
First Ladies زن رئیس جمهور
shop steward رئیس گروه
vice president معاون [رئیس]
emcee رئیس تشریفات
emcees رئیس تشریفات
master of ceremonies رئیس تشریفات
Chief of protocol. Master of ceremonies. رئیس تشریفات
He is in bad with the boss. با رئیس اش بد است
shop stewards رئیس گروه
veep نایب رئیس
the pro tem chief رئیس موقت
masters of ceremonies رئیس تشریفات
ring master رئیس سیرک
prior رئیس صومعه
ringmaster رئیس سیرک
ringmaster رئیس گود
presidentess زن رئیس جمهور
president of the republic رئیس جمهور
president of the court رئیس دادگاه
post general رئیس کل پست
podesta رئیس شهربانی
phylarch رئیس قبیله
sachem رئیس ایل
sagamore رئیس ایل
section chief رئیس قبضه
subprincipal نایب رئیس
staff manager رئیس کارگزینی
speaker of parliament رئیس پارلمان
speaker of parliament رئیس مجلس
social secretary رئیس دفتر
site manager رئیس کارگاه
shipmaster رئیس کشتی
sheik رئیس خانواده
sheik رئیس قبیله
ringmasters رئیس سیرک
postmaster رئیس پست
premieres مهمتر رئیس
premiered مهمتر رئیس
premiere مهمتر رئیس
wardens رئیس زندان
schoolmistress خانم رئیس
Chief Justices رئیس دادگاه
Prime Ministers رئیس الوزرا
Prime Minister رئیس الوزرا
schoolmistresses خانم رئیس
principals رئیس مدیر
principal رئیس مدیر
First Lady زن رئیس جمهور
chamberlains رئیس خلوت
Chief Justice رئیس دادگاه
sheikh رئیس قبیله
sheikh رئیس خانواده
chieftains رئیس قبیله
chieftain رئیس قبیله
sheikhs رئیس قبیله
sheikhs رئیس خانواده
sheiks رئیس قبیله
postmasters رئیس پست
magistrates رئیس کلانتری
warden رئیس زندان
patriarch رئیس خانواده
magistrate رئیس کلانتری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com