English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (3 milliseconds)
English Persian
don رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donned رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donning رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
dons رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
Other Matches
principal رئیس دانشکده یا دبیرستان
principals رئیس دانشکده یا دبیرستان
to wear mourning پوشیدن سیاه پوشیدن
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
republics حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
adept استاد
wright استاد
instructor استاد
skilful استاد
maestro استاد
maestros استاد
professor استاد
professors استاد
craftsmaster استاد
instructors استاد
tutored استاد راهنما
past masters استاد پیشین
elaborate ساخت استاد
tutor استاد راهنما
past masters استاد قدیمی
tutors استاد راهنما
master workman استاد کار
elaborated ساخت استاد
elaborates ساخت استاد
elaborating ساخت استاد
masters استاد شطرنج
master off استاد شمشیربازی
chess master استاد شطرنج
master استاد شطرنج
mastered ارباب استاد
master ارباب استاد
mastered استاد شطرنج
masters ارباب استاد
past master استاد پیشین
handier استاد در کارخود
past master استاد قدیمی
handiest استاد در کارخود
handy استاد در کارخود
adjoint معاون استاد
analysts استاد تجزیه روانکاو
analyst استاد تجزیه روانکاو
philologist استاد زبان شناسی
practice makes perfect کارکن تا استاد شوی
grandmasters استاد بزرگ شطرنج
grandmaster استاد بزرگ شطرنج
he is a past master in او در استاد یا کهنه کار است
donnish وابسته به یا همانند استاد دانشگاه
black belt کمربند سیاه استاد جودو
To be a master of ones craft. درفن خود استاد بودن
As a university professor , his performance stank. طرف گند زد به هر چه استاد دانشگاه !
regius professor استاد منصوب ازطرف پادشاه
black belts کمربند سیاه استاد جودو
international master استاد بین المللی شطرنج
school دانشکده
schools دانشکده
to live in پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
The professor stepped into the classroom. استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
The professor knows what he is talking about. استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
bursar گنجور دانشکده
collegial مربوط به دانشکده
bursars گنجور دانشکده
state college دانشکده دولتی
school of law دانشکده حقوق
technical college دانشکده فنی
provosts نافم دانشکده
law faculty دانشکده حقوق
faculty of law دانشکده حقوق
collegian عضو دانشکده
medical college دانشکده طبی
medical college دانشکده پزشکی
military college دانشکده افسری
polytechnic دانشکده صنعتی
lawfaculty دانشکده حقوق
polytechnics دانشکده صنعتی
provost نافم دانشکده
polytechnical دانشکده صنعتی
technical colleges دانشکده فنی
intercollegiate بین دانشکده ها
Freemason [استاد کار بنای آزاد در اتحادیه معماران]
school doctor استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
indue پوشیدن
wear پوشیدن
hides پوشیدن
hide پوشیدن
wears پوشیدن
overlaid پوشیدن
go into پوشیدن
masks پوشیدن
to put on پوشیدن
mask پوشیدن
overlays پوشیدن
overlaying پوشیدن
overlay پوشیدن
faculty نیروی ذهنی دانشکده
academian عضو دانشکده یادانشگاه
faculties نیروی ذهنی دانشکده
professors معلم دبیرستان یا دانشکده
cadets دانشجوی دانشکده افسری
gaudyday روزمهمانی دانشکده روزشادی
faculty اولیای مدرسه دانشکده
professor معلم دبیرستان یا دانشکده
mattriculation دخول در دانشکده یادانشگاه
cadet دانشجوی دانشکده افسری
student of law شاگرد دانشکده حقوق
medical دانشکده پزشکی سرپزشک
faculties اولیای مدرسه دانشکده
freshman دانشجوی سال اول دانشکده
matriculated در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculate در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculating در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculated در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
junior college دانشکده مقدماتی تا دو ساله اموزشکده
mortar board کلاه چتر گوش دانشکده
matriculates در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculates در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculating در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculate در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
trencher cap کلاه چهار گوش دانشکده
rectorate مقام ریاست دانشکده یااموزشگاه
faculty استادان دانشکده یا دانشگاه استعداد
faculties استادان دانشکده یا دانشگاه استعداد
freshmen دانشجوی سال اول دانشکده
deanship مقام ریاست دانشکده یا کلیسا
presentation day روز دادن درجات در دانشکده
waived چشم پوشیدن از
relinquished چشم پوشیدن
put on <idiom> لباس پوشیدن
relinquishes چشم پوشیدن
shirts پیراهن پوشیدن
have on <idiom> پوشیدن چیزی
waive چشم پوشیدن از
dresses لباس پوشیدن
to dress up لباس پوشیدن
waives چشم پوشیدن از
dress لباس پوشیدن
relinquish چشم پوشیدن
shoeing کفش پوشیدن
shoe کفش پوشیدن
wearing وابسته به پوشیدن
bundle up زیادلباس پوشیدن
befog بامه پوشیدن
tog لباس پوشیدن
habits :جامه پوشیدن
to wear willow سیاه پوشیدن
habit :جامه پوشیدن
to pass over چشم پوشیدن از
shoes کفش پوشیدن
sock جوراب پوشیدن
sandal صندل پوشیدن
sandals صندل پوشیدن
shirt پیراهن پوشیدن
to [get] dress [ed] جامه پوشیدن
pass over چشم پوشیدن
forgo چشم پوشیدن از
gymnasiast دانشجوی دانشکده یاگیمنازدرالمان یاکشورهای دیگر
general staff college دانشکده فرماندهی و ستاد دانشگاه جنگ
juniors دانشجوی سال سوم دانشکده یا دبیرستان
command and general staff college دانشکده فرماندهی وستاد دانشگاه جنگ
campuses زمین دانشکده ومحوطه کالج پردیزه
varsity تیم اول دانشگاه یا دانشکده دانشگاهی
proms مجلس رقص رسمی دبیرستان یا دانشکده
major seminary دانشکده علوم روحانی جماعت کاتولیک
prom مجلس رقص رسمی دبیرستان یا دانشکده
eton دانشکده ایتون درانگلستان برای پسران
junior دانشجوی سال سوم دانشکده یا دبیرستان
non collegiate در باب شاگردی گفته میشود بی دانشکده
campus زمین دانشکده ومحوطه کالج پردیزه
to wear motley چهل تیکه پوشیدن
enshroud کفن کردن پوشیدن
enshrouded کفن کردن پوشیدن
to garb oneself in silk جامه ابریشمی پوشیدن
enshrouds کفن کردن پوشیدن
enshoud کفن کردن پوشیدن
to throw something overboard چشم پوشیدن از چیزی
quiteclaim چشم پوشیدن از واگذارکردن
To be dressed in black. To go into mourning. سیاه پوشیدن ( عزاداری )
to release one's right از حق خود چشم پوشیدن
decked out <idiom> لباسهای تجملی پوشیدن
disguised جامه مبدل پوشیدن
disguises جامه مبدل پوشیدن
wrap up <idiom> لباس گرم پوشیدن
mab نامرتب لباس پوشیدن
disguising جامه مبدل پوشیدن
enshrouding کفن کردن پوشیدن
dressed to the nines (teeth) <idiom> زیبا وبرازندهلباس پوشیدن
disguise جامه مبدل پوشیدن
to deny oneself از خود چشم پوشیدن
dressed to kill <idiom> بهترین لباس را پوشیدن
doll up <idiom> لباسهای تجملی پوشیدن
to rustle in silks جامه ابریشمی پوشیدن
getup <idiom> لباس محلی پوشیدن
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
caddying دانش اموز دانشکده افسری پسر کهتر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com