English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (40 milliseconds)
English Persian
guide راهنمایی کردن تعلیم دادن
guided راهنمایی کردن تعلیم دادن
guides راهنمایی کردن تعلیم دادن
Other Matches
instruction راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
instructions راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
intuiting تعلیم دادن اگاه کردن
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
intuits تعلیم دادن اگاه کردن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
intuited تعلیم دادن اگاه کردن
intuit تعلیم دادن اگاه کردن
instructing تعلیم دادن
catechise تعلیم دادن
drills تعلیم دادن
catechize تعلیم دادن
trained تعلیم دادن
train تعلیم دادن
instruct تعلیم دادن
instructs تعلیم دادن
teaches تعلیم دادن
instructed تعلیم دادن
teach تعلیم دادن
educates تعلیم دادن
educate تعلیم دادن
instruct تعلیم دادن
educate تعلیم دادن
drilled تعلیم دادن
educating تعلیم دادن
teach تعلیم دادن
train [teach] تعلیم دادن
trains تعلیم دادن
drill تعلیم دادن
give lessons تعلیم دادن
primes قبلا تعلیم دادن
prime قبلا تعلیم دادن
primed قبلا تعلیم دادن
hark تعلیم از راه گوش دادن
paideutics روش کار اموزی فن تعلیم علم تعلیم
i was taught by him من در نزد وی تعلیم گرفتم او مرا تعلیم داد
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
pedgagogics فن تعلیم علم تعلیم
guides راهنمایی کردن
guide راهنمایی کردن
conduce راهنمایی کردن
heralded راهنمایی کردن
misguide بد راهنمایی کردن
herald راهنمایی کردن
instructions راهنمایی کردن
instruction راهنمایی کردن
guided راهنمایی کردن
airt راهنمایی کردن
marshals راهنمایی کردن با
heralding راهنمایی کردن
directing راهنمایی کردن
marshalled راهنمایی کردن با
marshaling راهنمایی کردن با
heralds راهنمایی کردن
marshaled راهنمایی کردن با
marshal راهنمایی کردن با
misdirects راهنمایی غلط کردن
guides راهنمایی کردن غلاف
misdirect راهنمایی غلط کردن
misdirecting راهنمایی غلط کردن
guide راهنمایی کردن غلاف
instruct اموختن به راهنمایی کردن
lead رهبری کردن راهنمایی
misdirected راهنمایی غلط کردن
instructed اموختن به راهنمایی کردن
guided راهنمایی کردن غلاف
redirect دوباره راهنمایی کردن
redirected دوباره راهنمایی کردن
leads رهبری کردن راهنمایی
redirecting دوباره راهنمایی کردن
redirects دوباره راهنمایی کردن
instructing اموختن به راهنمایی کردن
instructs اموختن به راهنمایی کردن
pilot راهنمای ناو راهنمایی کردن
pilots راهنمای ناو راهنمایی کردن
to e. a person an a subject کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
beacons باچراغ یانشان راهنمایی کردن
piloted راهنمای ناو راهنمایی کردن
beacon باچراغ یانشان راهنمایی کردن
directs مستقیم راست راهنمایی کردن
directed مستقیم راست راهنمایی کردن
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
to bow in or out با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
call time تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
steer راهنمایی کردن هدایت کردن
steered راهنمایی کردن هدایت کردن
cues : اشاره کردن راهنمایی کردن
steer هدایت کردن راهنمایی کردن
lead راهنمایی کردن هدایت کردن
ushers راهنمایی کردن یساولی کردن
ushering راهنمایی کردن یساولی کردن
cue : اشاره کردن راهنمایی کردن
steers هدایت کردن راهنمایی کردن
steers راهنمایی کردن هدایت کردن
leads راهنمایی کردن هدایت کردن
steered هدایت کردن راهنمایی کردن
usher راهنمایی کردن یساولی کردن
ushered راهنمایی کردن یساولی کردن
tuitionary تعلیم
didactics تعلیم
training تعلیم
doctrines تعلیم
instructions تعلیم
instruction تعلیم
tuition تعلیم
doctrine تعلیم
docility تعلیم پذیری
edification تعلیم تقدیس
military training تعلیم نظامی
tuitional حق تدریس تعلیم
didactics فن تعلیم نواموزی
treatable تعلیم بردار
disciplinable تعلیم پذیر
untaught تعلیم نیافته
indocile تعلیم نا پذیر
trainees تعلیم گیرنده
education تعلیم و تربیت
schooling تدریس تعلیم
training تعلیم و تمرین
teachable تعلیم پذیر
pedagogically مطابق فن تعلیم
schoolfellow تعلیم تحصیل
indocility تعلیم نا پذیری
trainee تعلیم گیرنده
breeding تعلیم وتربیت
catechisation تعلیم واموزش
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
docile تعلیم بردار مطیع
catechisms تعلیم ودستور مذهبی
educationally از راه تعلیم و تربیت
theory فرضیه علمی تعلیم
pedagogical مربوط بفن تعلیم
theories فرضیه علمی تعلیم
pedagogical teaching اموزش مطابق فن تعلیم
catechism تعلیم ودستور مذهبی
tutelage سرپرستی تعلیم سرخانه
motor education تعلیم و تربیت حرکتی
teachable یاددادنی قابل تعلیم
instructiveness تعلیم امیزی بودن
orientates راهنمایی
orientate راهنمایی
leading راهنمایی
steerage راهنمایی
orientating راهنمایی
instruction راهنمایی
instructions راهنمایی
admonition راهنمایی
guidance راهنمایی
a piece of advice یک راهنمایی
orientation راهنمایی
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
unschooled تعلیم نگرفته کار اموزی نکرده
wcce کنفرانس جهانی کامپیوترها در تعلیم و تربیت
realia وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
traffic signal چراغ راهنمایی
lead : راهنمایی رهبری
redirection راهنمایی مجدد
indication signs علایم راهنمایی
vocational guidance راهنمایی شغلی
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
guidable قابل راهنمایی
main ی تر راهنمایی میکند
light چراغ راهنمایی
aims مراد راهنمایی
traffic lights چراغ راهنمایی
admonitions تذکر راهنمایی
lightest چراغ راهنمایی
traffic light چراغ راهنمایی
aim مراد راهنمایی
aimed مراد راهنمایی
pilotage راهنمایی کشتی
leads : راهنمایی رهبری
lighted چراغ راهنمایی
educational guidance راهنمایی اموزشی
misdirection راهنمایی غلط
intelligence office دفتر راهنمایی
paternoster دعای ربانی یا دعایی که عیسی تعلیم داده
student teacher شاگرو دانشسرای عالی دانشجوی تعلیم وتربیت
scholasticism شیوه تعلیم وفلسفه مذهبی قرون وسطی
paternosters دعای ربانی یا دعایی که عیسی تعلیم داده
department of motor vehicles [DMV] [American E] اداره راهنمایی و رانندگی
vehicle registration office اداره راهنمایی و رانندگی
road traffic offences جرائم راهنمایی و رانندگی
lead out of danger با راهنمایی از خطر رهانیدن
directional وابسته به راهنمایی و هدایت
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
leading question پرسش راهنمایی کننده
leading questions پرسش راهنمایی کننده
Road signs علائم راهنمایی و رانندگی جاده
guidance راهنمای طرح ریزی راهنمایی
Turn left at the traffic lights. از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com