Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
Other Matches
press
فشار دادن با انگشتان
presses
فشار دادن با انگشتان
fumbled
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumble
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbles
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
accuracy
کل تعداد بیتهایی که برای نشان دادن یک عدد در کامپیوتر به کار می رود
crunching
متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
combinatorics
محاسبه تعداد موارد یکسان تعداد راههای انجام یک کار ترکیب شناسی
pyon son keut
نوک انگشتان
with fingers interlocked
با انگشتان در هم افتاده
palicoot
نوک انگشتان پا
yohan nukite
ضربه با انگشتان
hirake
مفصلهای انگشتان
roundest
تعداد تیر تعداد شلیک دور
round
تعداد تیر تعداد شلیک دور
interdigitate
واقع در میان انگشتان
interdigital
واقع در میان انگشتان
finger dexterity test
ازمون چالاکی انگشتان
athlete's foot
نوعی مرض قارچی انگشتان
athlete's foot
ترک خوردن بین انگشتان پا
cat's cradle
ساختن طرحهای مختلف با نخ و انگشتان
toho
اعضای انگشتان نشانه و شست
touches
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touch
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
odd
ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
odder
ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
oddest
ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
format
تعداد حروف که روی صفحه نمایش قابل نمایش اند. با دادن طول سط ر و ستون
formats
تعداد حروف که روی صفحه نمایش قابل نمایش اند. با دادن طول سط ر و ستون
trap
فاصله چرمی بین شست انگشتان دستکش
keilo
ضربهای در کاراته بانوک انگشتان جمع شده
lossless compression
روشهای فشرده سازی تصویر که تعداد بیتهای هر پیکس در تصویر را کاهش میدهد بدون از دست دادن اطلاع یا کیفیت
span
فاصله بین سوراخ گوی بولینگ برای شست و انگشتان دیگر
spans
فاصله بین سوراخ گوی بولینگ برای شست و انگشتان دیگر
spanned
فاصله بین سوراخ گوی بولینگ برای شست و انگشتان دیگر
spanning
فاصله بین سوراخ گوی بولینگ برای شست و انگشتان دیگر
home row
ردیفی از کلیدها روی صفحه کلید که انگشتان شخص درحالت عادی روی انها قرارمی گیرد
adventive
اتفاقی
haphazardly
اتفاقی
haphazard
<adj.>
اتفاقی
fluky
اتفاقی
stochastical
<adj.>
اتفاقی
contingent
[accidental]
<adj.>
اتفاقی
casual
[not planned]
<adj.>
اتفاقی
adventitious
<adj.>
اتفاقی
chances
اتفاقی
casuale
اتفاقی
chancing
اتفاقی
chanceful
اتفاقی
accidentalism
اتفاقی
casualness
اتفاقی
contingencies
اتفاقی
casual
اتفاقی
extrinsic
اتفاقی
contingency
اتفاقی
episodical
اتفاقی
episodic
اتفاقی
pick up
<idiom>
اتفاقی
accident
اتفاقی
coincidental
<adj.>
اتفاقی
stochastic
<adj.>
اتفاقی
accidents
اتفاقی
adventitiouse
اتفاقی
fortuitous
<adj.>
اتفاقی
even tual
اتفاقی
flukey
اتفاقی
incidental
<adj.>
اتفاقی
chance
اتفاقی
eventual
اتفاقی
accidental
<adj.>
اتفاقی
chanciest
اتفاقی
chancier
اتفاقی
chanced
اتفاقی
chancy
اتفاقی
random
<adj.>
اتفاقی
occasional
اتفاقی
randomly
اتفاقی
contingent liability
بدهی اتفاقی
fortuitcus fault
نقص اتفاقی
windfall profits
سود اتفاقی
windfall loss
زیان اتفاقی
windfall gains
منافع اتفاقی
casual labour
کارگر اتفاقی
adventitiously
بطور اتفاقی
accidentalness
حالت اتفاقی
circumstantial evidence
اماره اتفاقی
fortuitcus distortion
اعوجاج اتفاقی
incidental memory
حافظه اتفاقی
contingent profit
سود اتفاقی
incidentals time
زمان اتفاقی
accidental war
جنگ اتفاقی
incidental learning
یادگیری اتفاقی
incidental expenses
مخارج اتفاقی
incidental works
کارهای اتفاقی
incidental errors
خطاهای اتفاقی
come across
<idiom>
اتفاقی دیدن
stochastic process
فرایند اتفاقی
chromatic
تصادفی اتفاقی
stretch a point
<idiom>
اتفاقی پذیرفتن
stochatic procedures
رویههای اتفاقی
by happenstance
<adv.>
بطور اتفاقی
by hazard
<adv.>
بطور اتفاقی
coincidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
fortuitously
<adv.>
بطور اتفاقی
random
اتفاقی الکی
crop up
<idiom>
اتفاقی پدیدارشدن
by chance
<adv.>
بطور اتفاقی
happenstance
وقایع اتفاقی
accidental reinforcement
تقویت اتفاقی
randomly
اتفاقی الکی
accidental error
خطای اتفاقی
by a coincidence
<adv.>
بطور اتفاقی
fortuitousness
اتفاقی بودن
accidently
<adv.>
بطور اتفاقی
by accident
<adv.>
بطور اتفاقی
at random
<adv.>
بطور اتفاقی
as it happens
<adv.>
بطور اتفاقی
accidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
incidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
by accident or d.
بطور اتفاقی یا عمدی
hazardous
معاملات قماری اتفاقی
accidental fall
ضربه فنی اتفاقی
jitter
حرکت نامنظم اتفاقی
char
کار روزمزد و اتفاقی
chars
کار روزمزد و اتفاقی
chare
کار روزمزد و اتفاقی
accidental sepcies
گونه های اتفاقی
charring
کار روزمزد و اتفاقی
to happen to somebody
برای کسی اتفاقی
[بد]
افتادن
accident damage to property
خسارت اتفاقی وارده بردارایی
randomize
بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن
sideshows
موضوع فرعی انحراف اتفاقی
sideshow
موضوع فرعی انحراف اتفاقی
come hell or high water
<idiom>
هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
It was a mere accident that we met.
ملاقات ما کاملا تصادفی ( اتفاقی ) بود
Anyone can count the seeds in an apple, but only Gold can count the number of apples in a seed.
هر کسی نمی تواند تعداد دانه های داخل یک سیب را بشمارد اما فقط خدا می تواند تعداد سیب های نهفته در یک دانه را بشمارد
fortuitism
اعتقادباینکه انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده
randomly
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
reportable incident
اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
His coming here was quite accidental.
آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
drop a hint
<idiom>
فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
random
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
wait up for
<idiom>
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
I'm dying to know what happened.
خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
chance medley
ادم کشی اتفاقی که باسوء قصدنبوده وغیرعمدی هم نبوده است
fortuist
کسیکه معتقداست که انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده است
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
dead
دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
paul
تعداد کم
numbers
تعداد
magnitude
تعداد
number
تعداد
number of rounds
تعداد گلوله ها
quantity
تعداد زیاد
number of cycle
تعداد دوره ها
small lot
نوبه کم تعداد
population
[pop.]
تعداد مردم
count
تعداد ایمپولز
number of cycle
تعداد تناوبها
wheen
تعداد زیاد
volumes
تعداد میزان
number of threads
تعداد پیچش ها
counted
تعداد ایمپولز
quantities
تعداد زیاد
A smaller number . Fewer .
تعداد کمتر
volume
تعداد میزان
work force
تعداد کارگر
counting
تعداد ایمپولز
counts
تعداد ایمپولز
setting up
تعداد موضوعات مربوطه
sets
تعداد موضوعات مربوطه
nest
تعداد توابع در یک تابع
nests
تعداد توابع در یک تابع
kajillion
[slang]
تعداد بسیار زیادی
birthrate
تعداد موالید زه وزاد
set
تعداد موضوعات مربوطه
tpi
تعداد شیار در هر اینچ
width
تعداد حروف در یک صفحه یا خط
poll
تعداد رای دهندگان
day of absence
تعداد روزهای نهستی
day of duty
تعداد روزهای خدمت
polled
تعداد رای دهندگان
polls
تعداد رای دهندگان
family size
تعداد افراد خانواده
day of supply
تعداد روزهای اماد
number
[of something]
تعداد
[عده]
[چیزهایی]
string
تعداد حروف یک رشته
precision
تعداد ارقام یک عدد
cyclic rate
تعداد تیردر دقیقه
number of componentes
تعداد سازندههای مستقل
counting
تعداد امتیاز توپزن
paralleling
تعداد آدرسهای متصل به هم
counted
تعداد امتیاز توپزن
parallels
تعداد آدرسهای متصل به هم
count
تعداد امتیاز توپزن
atomicity
تعداد اتم در ملکول
parallelled
تعداد آدرسهای متصل به هم
Quite a few people ...
تعداد زیادی
[از مردم]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com