Dictiornary-Farsi | رد چیزیرا گرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (14 milliseconds)

English	Persian
to follow up the scent	رد چیزیرا گرفتن


Search result with all words

to take the a	بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
to take the place of something	جای چیزیرا گرفتن
to w anything out of a person	چیزیرا به ریشخند ازکسی گرفتن
Other Matches

obtruncate	سر چیزیرا زدن
to look for anything	چیزیرا جستجوکردن
to rub a thing in	چیزیرا خورد
to buy a pig in a poke	چیزیرا ندیده خریدن
to w anything out of a person	چیزیرا ازکسی دراوردن
to fool with anything	چیزیرا انگلک کردن
tap	سوراخ چیزیرا بنداوردن
tapping	سوراخ چیزیرا بنداوردن
tapped	سوراخ چیزیرا بنداوردن
to from an idea of something	چیزیرا تصور کردن
route	مسیر چیزیرا تعیین کردن
to give one the straight tip	محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
to cry halves	نصف چیزیرا ازکسی ادعاکردن
routes	مسیر چیزیرا تعیین کردن
to be incredulous of anything	چیزیرا دیر باور کردن
afterdate	تاریخ چیزیرا موخر گذاردن
to ram a thing intoa person	چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
tare	وزن خالص چیزیرا احتساب کردن
to pole any thing up or down	چیزیرا سوی بالایا پایین هل دادن
to play with something	چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to inlay anything with gems	چیزیرا گوهرنشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
to palm off a thing on aperson	چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
improviser	تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد
stillage	چارچوب یاچارپایهای که چیزیرا روی ان می گذارندتاابش کشیده شود
to prick at something	بچیزی سوزن یا تیغ زدن چیزیرا کمی سوراخ کردن
improvisor	تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد
to inlay gems in anything	چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
to impress a mark on something	نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
indwell	جا گرفتن
infold	در بر گرفتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
to hunt out	گرفتن
retreated	پس گرفتن
overtakes	گرفتن
resume	از سر گرفتن
acclimatises	خو گرفتن
acclimatised	خو گرفتن
blind	گرفتن
to draw back	پس گرفتن
to lay a wager	گرفتن
capturing	گرفتن
get at	گرفتن
cork	گرفتن
corks	گرفتن
fleas	کک گرفتن
acclimatising	خو گرفتن
acclimatize	خو گرفتن
acclimatized	خو گرفتن
resumed	از سر گرفتن
resumes	از سر گرفتن
resuming	از سر گرفتن
getting	گرفتن
gets	گرفتن
get	گرفتن
inclasp	در بر گرفتن
acclimatizing	خو گرفتن
acclimatizes	خو گرفتن
flea	کک گرفتن
break out	در گرفتن
wed	گرفتن
withdrawal	پس گرفتن
withdrawals	پس گرفتن
To treat flippantly(lightly).	شل گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
ceasing	گرفتن
ceases	گرفتن
ceased	گرفتن
pushing	گرفتن
cease	گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
To go bad and stink.	بو گرفتن
retrieves	پس گرفتن
seizes	گرفتن
seized	گرفتن
seize	گرفتن
raclaim	پس گرفتن
retrieve	پس گرفتن
retrieved	پس گرفتن
blinds	گرفتن
blinded	گرفتن
retakes	پس گرفتن
take	گرفتن
takes	گرفتن
obturate	گرفتن
retaken	پس گرفتن
retake	پس گرفتن
overtake	گرفتن
to get at	گرفتن
retreats	پس گرفتن
abate	اب گرفتن از
abated	اب گرفتن از
to get used to	خو گرفتن [به]
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
abates	اب گرفتن از
abating	اب گرفتن از
retaking	پس گرفتن
retreat	پس گرفتن
retreating	پس گرفتن
lay to heart	به دل گرفتن
situating	جا گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
catch on	گرفتن
to call back	پس گرفتن
to station oneself	جا گرفتن
holds	گرفتن
accompanied	دم گرفتن
to take up	گرفتن
catch	گرفتن
to shut off	را گرفتن
acquiring	گرفتن
situate	جا گرفتن
to catch on	گرفتن
situates	جا گرفتن
skimmed	کف گرفتن از
grabs	گرفتن
skimmed	گرفتن کف
skims	کف گرفتن از
encumber	گرفتن
deglutinate	گرفتن
tithe	ده یک گرفتن از
skims	گرفتن کف
overtaken	گرفتن
accustom	خو گرفتن
acquires	گرفتن
acquire	گرفتن
withdraw	پس گرفتن
withdraws	پس گرفتن
reclaimed	پس گرفتن
to begin again	از سر گرفتن
to bring to a stop	را گرفتن
adeem	پس گرفتن
reclaim	پس گرفتن
to break in	گرفتن
to take one's stand	جا گرفتن
to put a stop to	را گرفتن
reclaiming	پس گرفتن
lutes	گل گرفتن
accompanies	دم گرفتن
lute	گل گرفتن
accompany	دم گرفتن
reclaims	پس گرفتن
encumbered	گرفتن
encumbering	گرفتن
encumbers	گرفتن
hold	گرفتن
disesteem	کم گرفتن
detracting	گرفتن
devest	گرفتن
despumate	کف گرفتن از
capture	گرفتن
puddle	گل گرفتن
unsay	پس گرفتن
puddles	گل گرفتن
detracted	گرفتن
nails	گرفتن
nailed	گرفتن
receives	گرفتن
to nestle oneself	جا گرفتن
captures	گرفتن
renovating	از سر گرفتن
renovates	از سر گرفتن
renovated	از سر گرفتن
renovate	از سر گرفتن
false grip	گرفتن
wive	زن گرفتن
detracts	گرفتن
receive	گرفتن
nail	گرفتن
resumption	از سر گرفتن
tong	گرفتن
grab	گرفتن
to addict oneself	خو گرفتن
accustoms	خو گرفتن
grabbed	گرفتن
tithes	ده یک گرفتن از
to whisk away or off	گرفتن
skim	کف گرفتن از
grabbing	گرفتن
accustoming	خو گرفتن
skim	گرفتن کف
recapturing	پس گرفتن
to catch a fly	بل گرفتن
recaptures	پس گرفتن
detract	گرفتن
recaptured	پس گرفتن
recapture	پس گرفتن
monopolizing	امتیازانحصاری گرفتن
cuddles	دراغوش گرفتن