English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
consensus رضایت وموافقت عمومی
Other Matches
thumbs-up علامت تأیید وموافقت
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
general quarters اماده باش عمومی دریایی محلهای سکونت عمومی
introduces بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduce بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduced بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introducing بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
general orders دستورات عمومی دستورالعملهای عمومی
general porpose کارهای عمومی مصارف عمومی
consolidated dining facility تاسیسات غذاخوری عمومی مجتمع غذاخوری عمومی
acquiescently با رضایت
satisfaction رضایت
suffrage رضایت
acquiescence رضایت
contentment رضایت
consentience رضایت
adhesion رضایت
willingness رضایت
consenting رضایت
consented رضایت
consents رضایت
consent رضایت
self content رضایت از خود
self approbation رضایت ازخویشتن
sufferance رضایت ضمنی
implied رضایت ضمنی
admitting رضایت دادن
euphoria خوشحالی رضایت
acquiesce رضایت دادن
give up one's claim رضایت دادن
express one's consent رضایت دادن
hunky dory رضایت مندانه
admit رضایت دادن
dissatisfaction عدم رضایت
concurrence دمسازی رضایت
discontentedness عدم رضایت
admits رضایت دادن
sufference رضایت ضمنی
job satisfaction رضایت شغلی
assentation رضایت فاهری
well and good <idiom> رضایت بخش
acceding رضایت دادن
willingnesso رضایت میل
to w one's consent رضایت ندادن
to give ones a to رضایت دادن به
disapproval عدم رضایت
to give a ready consent رضایت دادن
accedes رضایت دادن
compliantly با قبول و رضایت
satisfactoriness رضایت بخشی
accede رضایت دادن
acceded رضایت دادن
to give a ready consent بی درنگ رضایت دادن
atone جلب رضایت کردن
her willing to sing رضایت یامیل اوبخواندن
atoned جلب رضایت کردن
assented رضایت دادن موافقت
assent رضایت دادن موافقت
it is unsatisfactory رضایت بخش نیست
atoning جلب رضایت کردن
fill one's shoes <idiom> جابهجایی رضایت بخش
to find satisfactionin any one از کسی رضایت داشتن
assents رضایت دادن موافقت
atones جلب رضایت کردن
on approval مشروط به رضایت خریدار
consented موافقت رضایت دادن
consent موافقت رضایت دادن
consenting موافقت رضایت دادن
consents موافقت رضایت دادن
dissatisfactory مایه عدم رضایت
assenting رضایت دادن موافقت
satisfactorily بطور رضایت بخش
assents رضایت دادن تصدیق کردن
consenting راضی شدن رضایت دادن
tenant by sufference متصرف با رضایت ضمنی مالک
testimonialize گواهی نامه یا رضایت دادن
assenting رضایت دادن تصدیق کردن
consents راضی شدن رضایت دادن
pursuit of happiness به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
voluntary partition افراز با رضایت یا سازش طرفین
assent رضایت دادن تصدیق کردن
testimonials سفارش وتوصیه رضایت نامه
acquiescing رضایت دادن موافقت کردن
acquiesces رضایت دادن موافقت کردن
acquiesced رضایت دادن موافقت کردن
assentient قبول کننده رضایت دهنده
assented رضایت دادن تصدیق کردن
consent راضی شدن رضایت دادن
testimonial سفارش وتوصیه رضایت نامه
consented راضی شدن رضایت دادن
consensual مبنی بر رضایت طرفین رضایتی
consenting موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consented موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consents موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
to atone for something جلب رضایت کردن برای چیزی
to make amends for something جلب رضایت کردن برای چیزی
to feel women up عشقبازی کردن با زنها [بدون رضایت زن]
to grope women عشقبازی کردن با زنها [بدون رضایت زن]
It doesn't fly with me [American E] [colloquial] این رضایت بخش نیست برای من!
That won't work with me! این رضایت بخش نیست برای من!
[results were] satisfactory رضایت بخش [در یادداشت گزارش کنترل]
to make a grab at women عشقبازی کردن با زنها [بدون رضایت زن]
approval نوعی فروش که در آن خریدار در صورت رضایت پور را می پردازد
Everything is hunky-dory. <idiom> همه چیز کاملا رضایت مندانه است. [اصطلاح روزمره]
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
silence gives consent سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
widest عمومی
wider عمومی
rife عمومی
wide عمومی
hackneyed عمومی
overt عمومی
popular عمومی
ecumenic عمومی
generic عمومی
oecumenical عمومی
outline خط عمومی
common user عمومی
general porpose عمومی
general عمومی
universal عمومی
common عمومی
common :عمومی
commonest :عمومی
commoners :عمومی
commoners عمومی
generals عمومی
public عمومی
outlining خط عمومی
outlines خط عمومی
outlined خط عمومی
commonest عمومی
the public voice عمومی
counsel for the crown وکیل عمومی
general concepts تدبیر عمومی
general meeting مجمع عمومی
general message پیام عمومی
general damage خسارت عمومی
general depot انبار عمومی
general paralysis فلج عمومی
general depot امادگاه عمومی
general outpost پاسدار عمومی
general education اموزش عمومی
general grant کمک عمومی
general outpatient clinic درمانگاه عمومی
general equilibrium تعادل عمومی
general factor عامل عمومی
general mobilization بسیج عمومی
general intelligence هوش عمومی
general meeting گردهمایی عمومی
general meeting جلسه عمومی
common language زبان عمومی
general cargo بار عمومی
comulative action اثر عمومی
encyclic عمومی دوری
public institutions موسسات عمومی
common user items اقلام عمومی
common user خدمات عمومی
common purse وجوه عمومی
common parts قطعات عمومی
common nuisance اضرار عمومی
common labour کارگر عمومی
common items قطعات عمومی
common hardware قطعات عمومی
common grid شبکه عمومی
collective call sign معرف عمومی
checkup معاینه عمومی
public baths استخر عمومی
baths استخر عمومی
general assembly مجمع عمومی
general amnesty عفو عمومی
general allotment اختصاصات عمومی
general act سند عمومی
general ability توانایی عمومی
g/a خسارت عمومی
fourth estate مطبوعات عمومی
folkway احساسات عمومی
folkway طرزفکر عمومی
prosecture وکیل عمومی
consolidated annuities دیون عمومی
central war جنگ عمومی
general paresis فلج عمومی
public warehouse انبار عمومی
public ownership مالکیت عمومی
public order نظم عمومی
public network شبکه عمومی
public library کتابخانه عمومی
public law حقوق عمومی
public interest نفع عمومی
public interest منافع عمومی
public information اطلاعات عمومی
public image تصور عمومی
public goods کالاهای عمومی
public finance مالیه عمومی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com