Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 155 (8 milliseconds)
English
Persian
fair competition
رقابت عادلانه
Other Matches
competitory
رقابت کننده- رقابت امیز
righteously
عادلانه
deserved
عادلانه
squaring
عادلانه
squares
عادلانه
squared
عادلانه
square
عادلانه
equitably
عادلانه
evenly
عادلانه
uprightly
عادلانه
fair price
قیمت عادلانه
fair return
بازده عادلانه
just profit
سود عادلانه
just price
قیمت عادلانه
fair trade
تجارت عادلانه
unjust
غیر عادلانه
just wage
مزد عادلانه
to go shares
عادلانه بخش کردن
to hold the scales even
عادلانه داوری کردن
to go snacks
عادلانه سهم کردن
fair damages
[Law]
جبران خسارت عادلانه
inquitous
غیر عادلانه ناحق
even-handed treatment
رفتار
[عملکرد]
عادلانه
his equitable savings and loan building
[پس انداز عادلانه و ساختمان وام
gerrymander
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
unjustified enrichment
دارا شدن غیر عادلانه
gerrymander
تقسیم حوزههای انتخاباتی وغیره بطور غیر عادلانه
rule of reason
تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
rivalship
رقابت
emulation
رقابت
played
رقابت
playing
رقابت
plays
رقابت
competition
رقابت
competitions
رقابت
play
رقابت
contentions
رقابت
contention
رقابت
racing
رقابت
rivalries
رقابت
contest
رقابت
competitions
رقابت ها
contests
رقابت ها
rivalry
رقابت
competition
رقابت
pandering contest
رقابت در خودشیرینی
corrival
رقابت کردن
contestation
رقابت مرافعه
cut throat competition
رقابت بیرحمانه
cut throat competition
رقابت ادمکشانه
free competition
رقابت ازاد
destructive competition
رقابت مخرب
vies
رقابت کردن
conditions of (the) competition
شرایط رقابت
fair competition
رقابت منصفانه
imperfect competition
رقابت ناقص
competition conditions
شرایط رقابت
unfair competition
رقابت ناعادلانه
pure competition
رقابت کامل
theoretical competition
رقابت فرضی
theoretical competition
رقابت نظری
sibling rivalry
رقابت هم شیرها
competitive conditions
شرایط رقابت
retinal rivalry
رقابت شبکیهای
pure competition
رقابت محض
pure competition
رقابت خالص
perfecting bail competition
رقابت کامل
perfect competition
رقابت کامل
partial competition
رقابت جزئی
natural competition
رقابت طبیعی
monopolistic competition
رقابت انحصاری
workable competition
رقابت عملی
competition rules
قوانین رقابت
compete
رقابت کردن
vie
رقابت کردن
vied
رقابت کردن
rival
رقابت کردن
rivaled
رقابت کردن
rivaling
رقابت کردن
rivalled
رقابت کردن
rivalling
رقابت کردن
rivals
رقابت کردن
dumping
رقابت مکارانه
contests
رقابت دعوا
contesting
رقابت دعوا
contested
رقابت دعوا
competed
رقابت کردن
competes
رقابت کردن
emulate
رقابت کردن با
emulated
رقابت کردن با
emulates
رقابت کردن با
emulating
رقابت کردن با
contest
رقابت دعوا
dicing
رقابت فشرده
dices
رقابت فشرده
vying
رقابت کننده
antagonistically
ازروی رقابت
atomistic competition
رقابت ذرهای
autocompetition
رقابت با خود
competetive
رقابت امیز
keen
قابل رقابت
competitiveness
رقابت امیز
dice
رقابت فشرده
diced
رقابت فشرده
competitively
از روی رقابت
keenest
قابل رقابت
competitive
رقابت امیز
competence
روح رقابت
unijust
غیر عادلانه غیر منصفانه بی عدالت بی انصاف
up for grabs
<idiom>
آماده رقابت شدن
theory of monoplistic competition
نظریه رقابت انحصاری
competitive goods
کالاهای مورد رقابت
hardball
رقابت شدید و بیرحمانه
sturt
ازار دادن رقابت
nonprice competition
رقابت غیر قیمتی
evils of imperfect competition
مضار رقابت ناقص
competitive factors
عوامل محرک رقابت
competitiveness
قابل رقابت رقابتی
destructive competition
رقابت زیان اور
competitive
قابل رقابت رقابتی
contend
مخالفت کرده با رقابت کردن
give someone a good run for her money
<idiom>
رقابت شدید به وجود آوردن
contended
مخالفت کرده با رقابت کردن
run scared
<idiom>
تلاش برای رقابت سیاسی
contends
مخالفت کرده با رقابت کردن
european community competition rules
مقررات رقابت در جامعه اروپا
competition oriented pricing
قیمت گذاری رقابت امیز
fairs
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fairest
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fairer
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fair
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
free enterprise
رقابت ازاد درسیستم سرمایه داری
pits
به رقابت واداشتن هسته میوه را دراوردن
set the pace
<idiom>
برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
To try to keep up with the joneses.
چشم وهم چشمی کردن ( رقابت )
pit
به رقابت واداشتن هسته میوه را دراوردن
open market
بازار ازاد بازاری که دارای رقابت کامل میباشد
paragon
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragons
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
neoclassical school
مکتبی که براساس ان رقابت و پیروی ازاصول حداکثرساختن مطلوبیت و سود میتواندتخصیص ایده الی از منابع رادر اقتصاد بوجود اورد
rat race
عملیات رقابت امیز عنیف وشتاب امیز
cartel
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartels
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
compete
رقابت کردن با هم چشمی کردن
antagonistic
خصومت امیز رقابت امیز
competed
رقابت کردن با هم چشمی کردن
competes
رقابت کردن با هم چشمی کردن
challenged
رقابت کردن سرپیچی کردن
challenge
رقابت کردن سرپیچی کردن
challenges
رقابت کردن سرپیچی کردن
mini
کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
gini coefficient
شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
head to head
رقابت شانه به شانه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com