Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
precision sweep
روبش دقیق
Other Matches
sweep
روبش
synchronized sweep
روبش همزمان
datum sweeping mark
علامت مبنای روبش
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
scholastical
دقیق
scholastic
دقیق
intent
دقیق
exquisite
دقیق
scrutinizer
دقیق
subtil
دقیق
exact solution
حل دقیق
tenty
دقیق
punctual
دقیق
wistful
دقیق
astute
دقیق
stringent
دقیق
stringently
دقیق
advertent
دقیق
particular redemption
دقیق
exacts
دقیق
literal
دقیق
exacted
دقیق
punctiliously
دقیق
punctilious
دقیق
exact
دقیق
accurate
دقیق
precision
دقیق
precise
صریح دقیق
pernickety
کاربسیار دقیق
in-depth
دقیق و عمیق
precise
خیلی دقیق
instrument
الات دقیق
instruments
الات دقیق
precise
دقیق کردن
scrutiny
بررسی دقیق
precision instrument
سنجه دقیق
queasy
زیاد دقیق
punctual
باذکرجزئیات دقیق
precision tools
الات دقیق
an a calculator
محاسب دقیق
particularization
شرح دقیق
persnickety
کاربسیار دقیق
perpend
دقیق بودن
pryingly
با نگاه دقیق
precisian
خیلی دقیق
precision adjustment
تنظیم دقیق
precision balance
ترازوی دقیق
precision fire
تیر دقیق
precision levelling
ترازیابی دقیق
precision scale
مقیاس دقیق
precision spirit level
ترازوی دقیق
micro pressure gage
فشارسنج دقیق
queazy
زیاد دقیق
precision measurment
سنجش دقیق
goings-over
بررسی دقیق
arm of precision
اسلحه دقیق
going-over
بررسی دقیق
watchfulness
دقیق هشیاری
thorough paced
دقیق گام
exact location
محل دقیق
fine adjustment
تنظیم دقیق
fine setting
تنظیم دقیق
fine spun
دقیق خیالی
strictly speaking
دقیق شویم
high accuracy measurement
سنجش دقیق
precision tool
ابزار دقیق
setting up
لجوج دقیق
control
توپزن دقیق
watchful
بی خواب دقیق
precisionist
بسیار دقیق
detailed analysis
بررسی دقیق
controls
توپزن دقیق
controlling
توپزن دقیق
detailed analysis
آنالیز دقیق
subtlest
دقیق لطیف
subtler
دقیق لطیف
tenuous
لطیف دقیق
subtle
دقیق لطیف
set
لجوج دقیق
corrects
دقیق یا درست
correcting
دقیق یا درست
sounded
بی خطر دقیق
soundest
بی خطر دقیق
correct
دقیق یا درست
sounds
بی خطر دقیق
imprecise
غیر دقیق
sets
لجوج دقیق
sound
بی خطر دقیق
thoroughgoing
بسیار دقیق
precision measuring equipment
تجهیزات سنجش دقیق
precision bore
سوراخ کردن دقیق
tender
دقیق ترد ونازک
tendered
دقیق ترد ونازک
pin point
تعیین دقیق نقاط
fine turning
میزان سازی دقیق
fine tuning
میزان سازی دقیق
tendering
دقیق ترد ونازک
fine sight
تنظیم خط نشانه دقیق
precision adjustment
تنظیم دقیق تیر
precision adjustment
تنظیم تیر دقیق
precision casting
ریخته گری دقیق
facsimiles
کپی دقیق از یک متن
precision
اندازه گیری دقیق
precision
بسیار دقیق بودن
precision drill
مته کردن دقیق
precision engineering
مهندسی ابزار دقیق
precision engineering
تکنیک ابزار دقیق
measuring magnifier
مسافت یاب دقیق
precision lathe
ماشین تراش دقیق
facsimile
کپی دقیق از یک متن
tenderest
دقیق ترد ونازک
meticulous
خیلی دقیق وسواسی
scrupulously
<adv.>
خیلی دقیق وسواسی
a true and accurate report
گزارشی درست و دقیق
inspecting
ازمایش دقیق بازبینی
particular
دقیق نکته بین
altitude fine adjustment
دستگاه تنظیم دقیق
inspects
ازمایش دقیق بازبینی
inspected
ازمایش دقیق بازبینی
inspect
ازمایش دقیق بازبینی
fine adjustment knob
دکمه تنظیم دقیق
off base
<idiom>
غیر دقیق ،نادرست
pick someone's brains
<idiom>
اطلاعات دقیق به کسی
pores
بمطالعه دقیق پرداختن
mind one's P's and Q's
<idiom>
خیلی دقیق به رفتاروگفتار
probity
پیروی دقیق از اصول
mirror
ایجاد کپی دقیق
to pore
[over; on]
به مطالعه دقیق پرداختن
edge sharpening
دقیق کردن لبه
zero
تنظیم دقیق دستگاه
calibration
تنظیم الات دقیق
zeroes
تنظیم دقیق دستگاه
zeros
تنظیم دقیق دستگاه
chronometer
ساعت شمار دقیق
mirrored
ایجاد کپی دقیق
mirrors
ایجاد کپی دقیق
pore
بمطالعه دقیق پرداختن
stickler
سمج خیلی دقیق
sticklers
سمج خیلی دقیق
astringent
سخت گیر دقیق
images
کپی دقیق از فضایی از حافظه
punctilio
نکته دقیق در ایین رفتار
subtilization
ملایمت دقیق و لطیف سازی
zero hour
<idiom>
لحظه دقیق حمله درجنگ
subtilize
دقیق وحساس ولطیف کردن
thread the needle
پاس دقیق از بین مدافعان
handle with kid gloves
<idiom>
باکسی همکاری دقیق داشتن
pinpoint target
هدف دقیق تعیین شده
attenuated
تقلیل دادن دقیق شدن
fine sight
تنظیم دقیق زاویه توپ
attenuates
تقلیل دادن دقیق شدن
attenuating
تقلیل دادن دقیق شدن
formats
قواعد دقیق دستورات و آرگومان ها
theodolite
زاویه یاب دقیق ثانیهای
theodolites
زاویه یاب دقیق ثانیهای
accuracy
تعریف دقیق تر خواهد بود
attenuate
تقلیل دادن دقیق شدن
an i calculation
حساب نادرست یا غیر دقیق
format
قواعد دقیق دستورات و آرگومان ها
approximate
نه دقیق ولی تقریبا درست
image
کپی دقیق از فضایی از حافظه
approximated
نه دقیق ولی تقریبا درست
approximates
نه دقیق ولی تقریبا درست
nuances
اختلاف مختصر نکات دقیق وفریف
nuance
اختلاف مختصر نکات دقیق وفریف
he was p in his promises
درانجام وعدههای خود دقیق بود
metronome
اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
metronomes
اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
soul searching
بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
soul-searching
بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
exact location
تعیین کردن محل دقیق نقاط
precisian
شخص دقیق در مراعات قواعداخلاقی ومذهبی
programming specification
مستند مفصل قدمهای دقیق برنامه نویسی
rhadamanthine
وابسته به قضاوت خیلی دقیق و سخت گیرانه
zero beat
تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
The planes pin- pointed the enemy targets .
هواپیما ها گشتند تا هدفهای دشمن را دقیق پیدا کردند
action architecture
[معماری با طرح های دقیق و مختصر و استفاده از مواد آماده]
hand forming
شکل دادن فلزات تورق پذیر باابزارهای دستی و بلوکهای دقیق
supervise
بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
supervised
بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
supervises
بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
supervising
بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
grey scale
سایههای خاکستری برای اندازه گیری دقیق هنگالم فیلم برداری
capturing
کنترل مسیر حرکت برای نگهداشتن الات دقیق روی میزان مطلوب
glideslope
شعاع رادیویی سیستم فرود باالات دقیق برای ایجاد یک راهنمای قوی
capture
کنترل مسیر حرکت برای نگهداشتن الات دقیق روی میزان مطلوب
captures
کنترل مسیر حرکت برای نگهداشتن الات دقیق روی میزان مطلوب
yellow arc
محدودهای از طیف نمایش الات دقیق که به عنوان احتیاط و بالاتراز حد نرمال نصب شود
pcm
روش ذخیره سازی صدا در قالب دقیق و فشرده توسط کارتهای صوتی قوی
accuracy
کدی که تشخیص میدهد آیا داده دقیق است و یا باید توسط یک وسیله خاص از ثبت درآید
TrueType
فناوری نوشتاری سافت Apple و ماکروسافت برای چاپ دقیق هر آنچه در صفحه نمایش داده میشود
pulse
روش ذخیره سازی صوت در یک قالب دقیق وفشرده که توسط کارتهای صوتی high-end استفاده میشود
pulsed
روش ذخیره سازی صوت در یک قالب دقیق وفشرده که توسط کارتهای صوتی high-end استفاده میشود
greeked
نوع نوشتاری با نوک بسیار ریز برای نمایش دقیق که به صورت یک خط نشان داده میشود و نه حروف جدا
bubble turn and slip
الات دقیق اصلی پروازی که شتاب جانبی را با جابجایی حبابی داخل لوله شیشهای خمیده پر از مایعی نشان میدهد
crop mark
در نرم افزار DTP علامتهای چاپ شده که لبه کاغذ یا تصویر را نشان میدهند و امکان برش دقیق می دهند
decca
سیستم تعیین محل دقیق یا بهترین محل برای ایستگاه فرستنده
specification
اوصاف و مشخصات دقیق یک اختراع که بر مبنای ان اختراع ثبت میشود
zahn cup
محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
registration fire
اجرای تیر دقیق برای ثبت تیر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com