Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
settling days
روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
Other Matches
every cloud has a silver lining
<idiom>
[خوش بین باش، روزهای سخت نیز جایشان را به روزهای بهتر میدهند]
accounts
حسابها
account
نگهداری حسابها
clearing houses
شرکتی که حسابها راتسویه میکند
clearing house
شرکتی که حسابها راتسویه میکند
crystals
ماشین حسابها و صفحههای نمایش دیجیتال به کار می رود
crystal
ماشین حسابها و صفحههای نمایش دیجیتال به کار می رود
dismals
اندوهناکی روزهای بد
the day a
روزهای بعد
day of absence
تعداد روزهای نهستی
ember days
روزهای روزه ودعا
lenten
روزهای پرهیز وروزه
day of supply
تعداد روزهای اماد
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
day of duty
تعداد روزهای خدمت
to sighfor lost days
افسوس روزهای تلف شده راخوردن
age of moon
تعداد روزهای گذشته از ماه جاری
bank holiday
روزهای هفته که بانکها تعطیل هستند
an in patient
بیماری که در روزهای عمل در بیمارستان میماند
algorithms
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithm
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
flag days
روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
liquid crystal displays
کریستال مایع که در اثر اعمال ولتاژ سیاه میشود و در ساعتها و صفحه نمایش ماشین حسابها به کار می رود
liquid crystal display
کریستال مایع که در اثر اعمال ولتاژ سیاه میشود و در ساعتها و صفحه نمایش ماشین حسابها به کار می رود
red letter
مربوط به روزهای تعطیل و اعیاد مخصوص ایام خوشحالی فراموش نشدنی
cells
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
feria
کلیسای کاتولیک و کلیسای انگلیس روزهای عادی هفته
bourse
بورس
stock exchnge
بورس
commodities exchange
بورس کالا
stock exchange
بورس سهام
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس سهام
bourse
مبادله بورس
speculators
بورس باز
commodity exchange
بورس کالا
commodity exchange
بورس مواداولیه
bulls
بورس تصنعی
stock broker
دلال بورس
transaction on change
معامله در بورس
stock exchanges
بورس سهام
gambler
بورس باز
gamblers
بورس باز
in stock
<idiom>
روی بورس
bull
بورس تصنعی
speculator
بورس باز
stock exchange
بورس سهام
stock broker
کارگزار بورس
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
descriptor
کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
stock exchange
بورس اوراق بهادار
stock exchanges
بورس اوراق بهادار
baltic exchange
بازار بورس بالتیک
stock exchange
بورس اوراق بهادار
off-market purchases
خرید در بیرون از بورس
stock market
بورس کالاهای مختلف
stock markets
بورس سهام وارز
stock markets
بورس کالاهای مختلف
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس اوراق بهادار
stock market
بورس سهام وارز
bull
سفته باز بورس
bulls
سفته باز بورس
grant
بورس تحصیلی یا پژوهشی
jobber
دلال یاکارگزار بورس
granted
بورس تحصیلی یا پژوهشی
grants
بورس تحصیلی یا پژوهشی
over-the-counter
<adj.>
خارج از بورس
[فروخته شده ]
over the counter
خارج از بورس فروخته شده
off-market
<adj.>
خارج از بورس
[فروخته شده ]
stockbrokerage
دلالی بورس واوراق بهادار
stockbroking
دلالی بورس واوراق بهادار
outside
[stock exchange]
<adj.>
خارج از بورس
[فروخته شده ]
curb market
[American E]
بازرگانی اوراق بهادار در خارج از بورس
over-the-counter trading of securities
بازرگانی اوراق بهادار در خارج از بورس
kerb market
[British E]
بازرگانی اوراق بهادار در خارج از بورس
exchanging
جای معاملات ارزی و سهامی بورس
outside market
بازرگانی اوراق بهادار در خارج از بورس
over-the-counter market
بازرگانی اوراق بهادار در خارج از بورس
exchange
جای معاملات ارزی و سهامی بورس
exchanged
جای معاملات ارزی و سهامی بورس
exchanges
جای معاملات ارزی و سهامی بورس
over-the-counter interbank transactions
داد و ستد بین بانکی در خارج از بورس
constructive school credit
بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
burse
بورس وجهی که برای کمک هزینه تحصیلی داده میشود
traveling fellowship
بورس تحصیلی شامل هزینه مسافرت وتحقیقات در خارج از محل خود
bears
سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی
bear
سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی
defferential assets
هیئت رسیدگی باختلافات هیئت رسیدگی به حسابها
locate
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
adjustments
تصفیه
depuration
تصفیه
infiltration
تصفیه
adjustment
تصفیه
clarification
تصفیه
expurgation
تصفیه
settlements
تصفیه
arrangement
تصفیه
settlement
تصفیه
arrangements
تصفیه
clearance
تصفیه
water softeners
اب تصفیه کن
liquidation
تصفیه
conciliation
تصفیه
fining
تصفیه
purgation
تصفیه
percolation
تصفیه
water purification
تصفیه اب
rectification
تصفیه
water softener
اب تصفیه کن
administration
تصفیه
administrations
تصفیه
administrators
مدیر تصفیه
to pay off
تصفیه کردن
rectifies
تصفیه کردن
administrator
مدیر تصفیه
rectified
تصفیه کردن
to a upon
تصفیه کردن
refine
تصفیه کردن
rectify
تصفیه کردن
outstanding
تصفیه نشده
to set at rest
تصفیه کردن
unsettled
تصفیه نشده
refine
تصفیه شدن
to pay out
تصفیه کردن
outstandingly
تصفیه نشده
refines
تصفیه کردن
reconciling
تصفیه کردن
reconciles
تصفیه کردن
try
تصفیه کردن
accommodates
تصفیه کردن
clarifies
تصفیه شدن
clarifying
تصفیه شدن
clarifies
تصفیه کردن
clarify
تصفیه شدن
clarify
تصفیه کردن
accommodated
تصفیه کردن
accommodate
تصفیه کردن
have it out with someone
<idiom>
تصفیه حساب
tries
تصفیه کردن
receivers
مدیر تصفیه
refines
تصفیه شدن
water sterilizing bag
کیف تصفیه اب
trustees
مدیر تصفیه
trustee
مدیر تصفیه
reconcile
تصفیه کردن
settlement
تصفیه پرداخت
zone purification
تصفیه منطقهای
settlements
تصفیه پرداخت
adjust
تصفیه نمودن
receiver
مدیر تصفیه
clarifying
تصفیه کردن
puriform
تصفیه کردن
expurgator
تصفیه کننده
expurgatory
تصفیه کننده
refinef copper
مس تصفیه شده
average adjustment
تصفیه خسارت
filtration
تصفیه پالایش
secondary treatment
تصفیه دومین
gas cleaning
تصفیه گاز
accord
تصفیه کردن
accorded
تصفیه کردن
accords
تصفیه کردن
gold parting
تصفیه طلا
administratrix
مدیره تصفیه
filter
تصفیه کردن
filters
تصفیه کردن
gold refining
تصفیه طلا
break up price
بهای تصفیه
purificator
تصفیه کننده
depurate
تصفیه کردن
depurative
تصفیه کننده
depuratory
تصفیه کننده
depurator
تصفیه کننده
compounds
تصفیه کردن
rarefy
تصفیه کردن
rarify
تصفیه کردن
calcine
تصفیه کردن
compounded
تصفیه کردن
calcining method
روش تصفیه
overrefinement
تصفیه بسیار
compound
تصفیه کردن
calcining klin
بوته تصفیه
primary treatment
تصفیه نخستین
liquidator
مدیر تصفیه
discharge
مفاصا تصفیه
administered
تصفیه کردن
administers
تصفیه کردن
purification
شستشو تصفیه
catharsis
تصفیه تطهیر
administering
تصفیه کردن
smeet
تصفیه کردن
sewage purification
تصفیه فاضلاب
discharges
مفاصا تصفیه
administer
تصفیه کردن
order of discharge
حکم تصفیه
liquidators
مدیر تصفیه
official receiver
مدیر تصفیه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com