Total search result: 202 (10 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
overall |
رویهم رفته |
overalls |
رویهم رفته |
|
|
Other Matches |
|
overlapped |
پوشاندن پوشش دو چیز رویهم افتادن رویهم |
overlap |
پوشاندن پوشش دو چیز رویهم افتادن رویهم |
overlaps |
پوشاندن پوشش دو چیز رویهم افتادن رویهم |
damped wave |
موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد |
critical mach number |
عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند |
The sun has set (hadd set). |
آفتاب رفته است ( رفته بود ) |
to peter out |
رفته رفته کوچک شدن |
dwindling |
رفته رفته کوچک شدن |
dwindles |
رفته رفته کوچک شدن |
dwindled |
رفته رفته کوچک شدن |
dwindle |
رفته رفته کوچک شدن |
wholly |
رویهم |
lap weld |
جوش رویهم |
lap seam |
رویهم افتادگی |
accumulating |
رویهم انباشتن |
overlapping |
رویهم افتاده |
accumulates |
رویهم انباشتن |
accumulate |
رویهم انباشتن |
lap joint |
اتصال رویهم |
pyramid |
رویهم انباشتن |
pyramids |
رویهم انباشتن |
overlapped |
رویهم افتادن |
overlap |
رویهم افتادن |
lap wound armature |
ارمیچر رویهم |
obvolute |
رویهم افتاده |
laps |
رویهم قراردادن |
overtype mode |
تایپ رویهم |
overhand |
رویهم برعکس |
overlays |
رویهم قراردادن |
overlaying |
رویهم قراردادن |
overlay |
رویهم قراردادن |
overlaps |
رویهم افتادن |
lap |
رویهم قرار دادن |
lapped |
زیرکار رویهم افتادگی |
laminate |
رویهم قرار دادن |
lapped seam welding |
جوشکاری درزی رویهم |
roll up |
رویهم جمع شدن |
lap |
زیرکار رویهم افتادگی |
lapped |
رویهم قرار دادن |
lap winding |
سیم پیچ رویهم |
equitant |
رویهم قرار گرفتن برگها |
overlap of distillat curves |
رویهم افتادگی منحنیهای تقطیر |
lap joint riveting |
پرچ کاری اتصال رویهم |
banks |
رویهم انباشتن در بانک گذاشتن |
bank |
رویهم انباشتن در بانک گذاشتن |
lap joint |
لبه رویهم افتاده ومتصل بهم |
girder bridge |
پل چند تکه قابل نصب رویهم |
hotchpot |
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال |
tusk tenon |
زبانه یا گیرهای که دارای زبانههای کوچکتری باشدبطوری که رویهم بشکل پله یاتضاریس پلهای درایند |
sidelap |
بالههای جانبی هواپیما پوشش جانبی عکسها رویهم |
by inches |
رفته رفته |
thrawart |
در رفته |
frenetical |
از جا در رفته |
dislocated |
در رفته |
in process of time |
رفته رفته |
short tempered |
از جا در رفته |
by degrees <adv.> |
رفته رفته |
departed |
رفته |
inchmeal |
رفته رفته |
gradually <adv.> |
رفته رفته |
gradually |
رفته رفته |
bit by bit <adv.> |
رفته رفته |
first and last |
روی هم رفته |
it has escaped my remembrance |
از خاطرم رفته |
day a day |
روی هم رفته |
inserted <adj.> <past-p.> |
بکار رفته |
in the a |
روی هم رفته |
he knew that i had gone |
او میدانست که من رفته ام |
in the lump |
روی هم رفته |
i have been to paris |
پاریس رفته ام |
iam bored |
حوصله ام سر رفته |
installed <adj.> <past-p.> |
بکار رفته |
deployed <adj.> <past-p.> |
بکار رفته |
appointed <adj.> <past-p.> |
بکار رفته |
averaged |
روی هم رفته |
by and large <idiom> |
روی هم رفته |
smudgy |
رنگ و رو رفته |
truncated soil |
خاک رو رفته |
unbridle |
مهاردر رفته |
weatherbeaten |
رنگ و رو رفته |
smudgier |
رنگ و رو رفته |
on average [on av.] |
روی هم رفته |
off shade |
رنگ رفته |
cavetto |
[پخی تو رفته] |
applied <adj.> <past-p.> |
بکار رفته |
I'm glad he's gone. |
خوشحالم که او رفته. |
madding |
از کوره در رفته |
on a par |
روی هم رفته |
deep-set |
فرو رفته |
retreating forehead |
پیشانی تو رفته |
gone <adj.> |
از دست رفته |
smudgiest |
رنگ و رو رفته |
jitters |
از کوره در رفته |
pulled |
تحلیل رفته |
pallid |
رنگ رفته |
sunken |
فرو رفته |
consumptives |
تحلیل رفته |
away |
غایب رفته |
windswept |
بر باد رفته |
altogether |
روی هم رفته |
average |
روی هم رفته |
averaged |
روی هم رفته |
averages |
روی هم رفته |
averaging |
روی هم رفته |
frenzied |
ازجا در رفته |
overseen |
غلط رفته |
chafed |
پوست رفته |
exhausted |
تحلیل رفته |
red-hot |
ازجادر رفته |
neatest |
شسته و رفته |
extinct |
ازبین رفته |
averagly |
روی هم رفته |
defunct |
ازبین رفته |
neat |
شسته و رفته |
all told |
روی هم رفته |
emaciated |
گوشت رفته |
all in all |
روی هم رفته |
consumptive |
تحلیل رفته |
neater |
شسته و رفته |
frantic |
ازکوره در رفته |
sunken eyes |
چشمان فرو رفته |
powering |
توان از دست رفته |
revendication |
استردادزمین ازدست رفته |
saddle nose |
بینی فرو رفته |
powers |
توان از دست رفته |
tacky |
رنگ ورو رفته |
retreating chin |
چانه عقب رفته |
we cannot undo the past |
اب رفته بجوی برنمیگردد |
washed up |
بکلی تحلیل رفته |
The child [kid,baby] has taken after her mother. |
بچه به مادرش رفته. |
I feel pins and needles in my foot. |
پایم خواب رفته |
Have you been there recently (lately) |
تازگیها آنجا رفته ای ؟ |
go out the window <idiom> |
اثرش از بین رفته |
pale |
رنگ رفته بی نور |
paler |
رنگ رفته بی نور |
palest |
رنگ رفته بی نور |
you are mistaken |
خطا رفته اید |
He is on leave of absence . |
مرخصی رفته است |
As limp as a rag. |
شل واز حال رفته |
advanced pawn |
پیاده پیش رفته |
power |
توان از دست رفته |
he must have gone |
باید رفته باشد |
lost |
از دست رفته ضایع |
what is done cannot be undone |
اب رفته بجوی برنمیگردد |
neater |
شسته و رفته مرتب |
neatest |
شسته و رفته مرتب |
immersed in debt |
فرو رفته در فرض |
Vanished(shattered, dashed) hopes. |
امیدها ی بر باد رفته |
income forgone |
درامداز دست رفته |
forged side |
سطح فرو رفته |
powered |
توان از دست رفته |
neat |
شسته و رفته مرتب |
furibund |
اشفته ازجادر رفته |
he is off to the war |
رفته است به جنگ |
lost chain |
زنجیره از دست رفته |
lorn |
از دست رفته بربادرفته |
ha-ha |
دیوار فرو رفته |
lost cause |
جنبش یا آرمان از دست رفته |
I have lost a lot of blood. |
خون زیادی از من رفته است |
lost causes |
جنبش یا آرمان از دست رفته |
Time hangs heavily on my hands. |
از زور بیکاری حوصله ام سر رفته |
He wont be back for another six months. |
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد |
sold |
فروخته شده بفروش رفته |
ingesta |
موادی که داخل بدن رفته |
opportunity cost |
هزینه فرصت از دست رفته |
the cork went off with apop |
چوب پنبه در رفته تپ صداکرد |
up to the ears |
غرق سرا پا فرو رفته |
lost |
از دست رفته تلف شده |
to count for lost |
از دست رفته بحساب آوردن |
macaroni |
ماکارونی جوان خارج رفته |
wear off |
فرسوده و از بین رفته شدن |
to have arrived [expected moment] |
رسیدن [به زمان انتظار رفته] |
I have something in my eye. |
چیزی توی چشمم رفته. |
To make amends to someone for an injury. |
وقت از دست رفته جبران کردن |
My brother has gone abroad. |
برادرم رفته خارجه [خارج از کشور] |
intake |
جای ابگیری نیروی بکار رفته |
to join the majority |
رفتن بجایی که بیشترمردم رفته اند |
intakes |
جای ابگیری نیروی بکار رفته |
shopworn |
کهنه ورنگ رفته در اثرماندن در مغازه |
She wI'll be a loser if she refuses. |
اگر قبول نکند از کیسه اش رفته |
I dont know ( dont have the faintest idea) where the hell she has gone . |
نمی دانم کدام گوری رفته است |
It is an absolute chaos. |
همه رشته کارها از دست در رفته است |
i p that they are both gone |
احتمال کلی می دهم که هردو رفته باشند |
I areraged six hours a day. |
روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم. |
applied |
برای هدف معین بکار رفته کاربسته |
sell out |
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته |
sell-outs |
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته |
sell-out |
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته |
cost of sales |
قیمت تمام شده کالای فروش رفته |
splicing |
نیمه نیمه رویهم گذاشتن |
splices |
نیمه نیمه رویهم گذاشتن |
spliced |
نیمه نیمه رویهم گذاشتن |
splice |
نیمه نیمه رویهم گذاشتن |
dragged |
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین |
drag |
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین |
quasi |
بصورت پیشوندنیز بکار رفته و بمعنی "شبه " و "بظاهرشبیه " است |
drags |
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین |
mattoid |
کسیکه مغز غیر عادی داردولی روی هم رفته خل است |
Vxtreme |
قالب به کار رفته برای محل رشته ویدیویی در اینترنت |
gapeworm |
یکجورکرم که درگلوی مرغ رفته راه نفس کشیدن انرامی بند د |