Dictiornary-Farsi | روی اینکار خیلی زحمت کشیدم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
I took a great deal of trouble over it.	روی اینکار خیلی زحمت کشیدم


Other Matches

Sorry to have troubled(inconvenienced)you.	خیلی می بخشید زحمت دادیم
the child is a great t. to us	این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
i lay on the grass	روی علف دراز کشیدم
I pulled him by the ears.	گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
I weighed myself today .	امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I rinsed the clothes and huge them on the line .	لبا سها را آب کشیدم وانداختم روی طناب
It is not possible ( feasible , practicable) .	اینکار عملی نیست
What is the motive ( design) ?	غرض از اینکار چیست ؟
Be a good chap(fellow)and do it.	جان من اینکار راانجام بد ؟
He is a pastmaster at it .	خدای اینکار است
There is nothing to be ashamed lf .	( اینکار ) خجالت ندارد
Shen wI'll the work be complete?	اینکار کی کامل می شود ؟
You wont reget it. You wont lose by it .	از اینکار بد نخواهی دید
he is unequal to the task	مرد اینکار نیست
she has a well poised head	وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
paint oneself into a corner <idiom>	گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there	من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
go great guns <idiom>	موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
microfilm	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
It is beyond my authority(control).	اینکار از اختیار من خارج است
I have pledged ( staked ) my reputation on it .	شهرتم را درگروی اینکار گذاشته ام
it wasdone in no time	اینکار چندان وقتی نبرد
so and so	اینکار وانکار چنین وچنان
so-and-so	اینکار وانکار چنین وچنان
He is cut out for it. He is ideally (perfecly) suited to his work.	برای اینکار جان می دهد
you shall smart for it	سزای اینکار را خواهید دید
Nothing wI'll come out of this.	از اینکار چیزی درنمی آید
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed.	اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
He did it out of friendship.	ازروی دوستی اینکار راکرد
He did it with his fathers knowledge.	با اطلاع پدرش اینکار راکرد
sottovoce	صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
He has not enough experience for the position.	برای اینکار تجربه کافی ندارد
i know how to do it	میدانم چطور باید اینکار را کرد
He is cut out for it ( this job ).	برای اینکار ساخته شده است
The minisiter cant cope with it.	از دست وزیر اینکار بر نمی آید
He wI'll give a good account of himself.	خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
His action is in the nature of sour grapes.	اززور پسی اینکار رامی کند
I'll eat my hat if I dont do it .	اگر اینکار رانکردم اسمم راعوض می کنم
very low frequency	فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
Dont let the grass grow under your feet.	نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
ponderous	خیلی سنگین خیلی کودن
rattling	خیلی تند خیلی خوب
you shall rue it	از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
tentering	دار کشی [میخ کشی ] [اینکار برای اصلاح کجی یا سره فرش صورت می گیرد.]
emergency	خیلی خیلی فوری
emergencies	خیلی خیلی فوری
jim dandy	ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
sufferings	زحمت
diligent <adj.>	زحمت کش
painstaking	زحمت کش
studious <adj.>	زحمت کش
painstakingly	زحمت کش
sedulous <adj.>	زحمت کش
industrious <adj.>	زحمت کش
discomfiture	زحمت
hardworking <adj.>	زحمت کش
suffering	زحمت
botheration	زحمت
assiduous <adj.>	زحمت کش
discomfort	زحمت
discomforts	زحمت
suffer	زحمت
drudge	زحمت کش
drudges	زحمت کش
suffered	زحمت
heavily	به زحمت
long-suffering	زحمت کش
pains	زحمت
paining	زحمت
pain	زحمت
suffers	زحمت
kiaugh	زحمت
to take pains	زحمت یا
tugs	زحمت
todo	زحمت
tugged	زحمت
tug	زحمت
laboursome	زحمت کش
long suffering	زحمت کش
laborious	زحمت کش
suffring	زحمت
operose	زحمت کش
arduous	پر زحمت
troublous	پر زحمت
inconveniencing	زحمت
effortless	بی زحمت
discommodity	زحمت
inconvenience	زحمت
durdge	زحمت کش
eath	بی زحمت
fagger	زحمت کش
hard working	زحمت کش
inconveniences	زحمت
inconvenienced	زحمت
tugging	زحمت
effortlessly	بی زحمت
difficulty	اشکال زحمت
plodded	زحمت کشیدن
plod	زحمت کشیدن
torments	ازار زحمت
tormenting	ازار زحمت
tormented	ازار زحمت
torment	ازار زحمت
productive of annoyance	باعث زحمت
studiousness	زحمت کشی
Deduct it from my monthly salary .	زحمت را کم کردن
to put a bout	زحمت دادن
travail	رنج زحمت
plodding	زحمت کشیدن
plods	زحمت کشیدن
labor	زحمت کشیدن
labor	زحمت کوشش
cumbrous	مایه زحمت
it smells of the lamp	با زحمت فراوان
if it is inconvenient for you	زحمت است زحمت است
mockery	زحمت بیهوده
discommodity	اسباب زحمت
discommode	زحمت دادن
agreat d. of trouble	بسی زحمت
cumbersome	مایه زحمت
long suffering	زحمت کشی
difficulties	اشکال زحمت
painfulness	زحمت سختی
trouble	مزاحمت زحمت
troubles	مزاحمت زحمت
troubling	مزاحمت زحمت
pain	زحمت دادن به
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
paining	زحمت دادن به
lostlabour	زحمت بیخود
pains	زحمت دادن به
disburdenment	رفع زحمت
perquisite	زحمت وهنرشخصی
inconveniences	اسباب زحمت
bothering	مایه زحمت
easier	بی زحمت اسوده
easiest	بی زحمت اسوده
easy	بی زحمت اسوده
inconvenienced	اسباب زحمت
perquisites	زحمت وهنرشخصی
inconvenience	اسباب زحمت
labour	زحمت کشیدن
labored	زحمت کوشش
labour	زحمت کوشش
labored	زحمت کشیدن
labors	زحمت کشیدن
labors	زحمت کوشش
toiling	زحمت کشیدن
toiled	زحمت کشیدن
bothered	مایه زحمت
bothers	مایه زحمت
problem-free <adj.>	بدون زحمت
toil	زحمت کشیدن
trouble-free <adj.>	بدون زحمت
bother	مایه زحمت
inconveniencing	اسباب زحمت
productive of annoyance	زحمت رسان ازارنده
toiling	کار پر زحمت کشمکش
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
strike off	بی زحمت ایجاد شدن
strike off	بی زحمت درست کردن
toil	کار پر زحمت کشمکش
laboured	به زحمت درست شده
toiled	کار پر زحمت کشمکش
swink	زحمت کشیدن مشقت
take the trouble <idiom>	ارزش زحمت را داشتن
burn the midnight oil <idiom>	[زحمت زیاد کشیدن]
encumbered	اسباب زحمت شدن
encumber	اسباب زحمت شدن
encumbering	اسباب زحمت شدن
encumbers	اسباب زحمت شدن
i wish to spqre you trouble	زحمت شما را کم کنم
if you please	بیزحمت زحمت کشیده
incumber	ایباب زحمت شدن
lay out oneself	بخود زحمت دادن
hach	درشکه کرایهای زحمت
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
painstacking	زحمت سعی و کوشش
raise eyebrows <idiom>	ایجاد مشکل و زحمت
pesky	زحمت دهنده مزاحم
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
emcumber	اسباب زحمت شدن
troublemaker	موجد زحمت ودردسر اشوبگر
troublemakers	موجد زحمت ودردسر اشوبگر
gravy train	منبع درامد بدون زحمت
to take trouble to do anything	زحمت کردن کاری را بخوددادن
elaborating	به زحمت ساختن دارای جزئیات
i am sorry to trouble you	ببخشید اسباب زحمت شدم
elaborates	به زحمت ساختن دارای جزئیات
troubling	رنجه کردن زحمت دادن
gravy trains	منبع درامد بدون زحمت
elaborate	به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborated	به زحمت ساختن دارای جزئیات
muck	خراب کردن زحمت کشیدن
trouble	رنجه کردن زحمت دادن
I'll trouble you to be quiet.	می شود بی زحمت حرف نزنی؟