English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English Persian
to overlie infant روی بچهای افتادن و او راخفه کردن
Other Matches
changelings بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اند میگذارند
changeling بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اند میگذارند
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
garrotter راهزنی که مردم راخفه میکند
the boy who بچهای که
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
chip of the old block بچهای که نشانی ازپدرداردcontribute
her last was a son اخرین بچهای که زایید پسربود
bastard eigne بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
nursling بچهای که مورد موافبت قرار میگیرد
plough boy بچهای که گاویا اسب رادرشخم زنی میراند
oaf بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
oafs بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
short clothes جامه کوتاه که به بچهای که تا اندازهای بزرگ شده بپوشانندچون نیم تنه
to fall on ones knees بیرون افتادن بلابه افتادن
short coats جامه کوتاه که به بچهای که تا اندازهای بزرگ شده بپوشانند چون نیم تنه
stump قطع کردن سنگین افتادن
operated عمل کردن بکار افتادن
give اتفاق افتادن فدا کردن
trammel تعدیل کردن بدام افتادن
gives اتفاق افتادن فدا کردن
routing عزیمت کردن راه افتادن
operate عمل کردن بکار افتادن
forestalls پیش افتادن ممانعت کردن
stumps قطع کردن سنگین افتادن
forestalled پیش افتادن ممانعت کردن
stumped قطع کردن سنگین افتادن
giving اتفاق افتادن فدا کردن
pick up oneself از افتادن خود جلوگیری کردن
philander زن بازی کردن دنبال زن افتادن
to pick up oneself از افتادن خود جلوگیری کردن
flag سنگفرش کردن پایین افتادن
forestall پیش افتادن ممانعت کردن
operates عمل کردن بکار افتادن
stumping قطع کردن سنگین افتادن
to come down with a run پایین افتادن افت کردن
flags سنگفرش کردن پایین افتادن
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
incidents ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incident ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
hog tie عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overeach oneself زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
stalling متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
unhorse از اسب افتادن یا پیاده شدن اسب را از گاری یا درشگه باز کردن
slaver گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
to get caught up in something در چیزی گیر کردن [افتادن] [گرفتار شدن] [اصطلاح روزمره] [اصطلاح مجازی]
to fall to شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
stick گیر کردن گیر افتادن
tumbled افتادن
plonks افتادن
To go out o fashion . از مد افتادن
to be deferred پس افتادن
tumble افتادن
to shank off افتادن
plonk افتادن
plonked افتادن
To do something in a pique . سر لج افتادن
to bite the dust افتادن
plonking افتادن
to be thrown افتادن
fall افتادن
to be off ones feed افتادن
tumbles افتادن
toppled از سر افتادن
toppling از سر افتادن
prostrating افتادن
drop back افتادن
prostrates افتادن
prostrated افتادن
score خط افتادن
topples از سر افتادن
scored خط افتادن
founder از پا افتادن
topple از سر افتادن
lag پس افتادن
scores خط افتادن
foundered از پا افتادن
lagged پس افتادن
lags پس افتادن
lapse vi افتادن
prostrate افتادن
foundering از پا افتادن
to fall off افتادن
retard پس افتادن
to come a mucker افتادن
lies افتادن
to come a cropper افتادن
retarding پس افتادن
lie افتادن
lied افتادن
retards پس افتادن
to fall down افتادن
out of breath <idiom> به هن هن افتادن
oppose در افتادن
founders از پا افتادن
opposes در افتادن
clear itself لا افتادن
plopped تلپی افتادن
plopping تلپی افتادن
plops تلپی افتادن
to fall out بیرون افتادن
come about اتفاق افتادن
to keel over ناگهان افتادن
postpone بتعویق افتادن
come to pass اتفاق افتادن
coaptation بهم افتادن
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
desexualize از مردی افتادن
desex از مردی افتادن
overrides روی هم افتادن
fall out اتفاق افتادن
to fall crash افتادن وباصداخردشدن
dry up خشک افتادن
drop behind عقب افتادن از
tail away عقب افتادن
to dry up خشک افتادن
to draw the c. forth پرده افتادن
mess up <idiom> به دردسر افتادن
break down <idiom> ازکار افتادن
superannuate ازمد افتادن
crashingly از کار افتادن
to fall into error دراشتباه افتادن
override روی هم افتادن
plop تلپی افتادن
overridden روی هم افتادن
get ahead جلو افتادن
push off راه افتادن
dump با صدا افتادن
shend جلو افتادن از
drop افتادن چکیدن
overrode روی هم افتادن
outruns پیش افتادن
outrunning پیش افتادن
outrun پیش افتادن
to get oneself into trouble بزحمت افتادن
chance اتفاق افتادن
sinks گود افتادن
to get into trouble بزحمت افتادن
to get ahead of پیش افتادن از
You have come out well in this photo(picture). ازمد افتادن
to get out of breath ازنفس افتادن
to get out of shape از شکل افتادن
plumb شاقولی افتادن
chances اتفاق افتادن
to hang behind عقب افتادن
chanced اتفاق افتادن
to have the legs of پیش افتادن از
sink گود افتادن
To follow ( trail, chase) someone. پی کسی افتادن
use up ازنفس افتادن
to gain a over پیش افتادن از
take the rap <idiom> به تله افتادن
take place <idiom> انفاق افتادن
outstrips پیش افتادن از
stand over عقب افتادن
to stand over عقب افتادن
tide اتفاق افتادن
overtake پیش افتادن از
overtaken پیش افتادن از
to play itself out اتفاق افتادن
overtakes پیش افتادن از
outstripping پیش افتادن از
in the soup <idiom> در دردسر افتادن
outstripped پیش افتادن از
to sinister in گود افتادن
poops از نفس افتادن
crashed از کار افتادن
to incur danger درخطر افتادن
outstrip پیش افتادن از
nutate پایین افتادن
obsolesce ازرواج افتادن
poop از نفس افتادن
in a bind <idiom> به مشکل افتادن
to run dry خشک افتادن
occurs اتفاق افتادن
surpasses پیش افتادن از
flag ازپا افتادن
overtaking پیش افتادن
incapacitated ازکار افتادن
prostration بخاک افتادن
To be out out of breath . To lose ones wind . از نفس افتادن
crashing از کار افتادن
chancing اتفاق افتادن
surpass پیش افتادن از
predicament position بخطر افتادن
to come into operation بکار افتادن
surpassed پیش افتادن از
incapacitate ازکار افتادن
outmarch پیش افتادن از
outmatch پیش افتادن از
lag عقب افتادن
precess جلو افتادن
overlapped روی هم افتادن
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
flags ازپا افتادن
to be deferred عقب افتادن
to be derailed از خط بیرون افتادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com