Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
root mean square
ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
Other Matches
averaging
میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic mean
میانگین حسابی متوسط حسابی
averages
میانگین حسابی متوسط حسابی
averaged
میانگین حسابی متوسط حسابی
average
میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic mean
میانگین حسابی
simple mean
میانگین حسابی
variance
میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
arithmetic function
تابع حسابی
[ریاضی]
arithmetical function
تابع حسابی
[ریاضی]
number-theoretic function
تابع حسابی
[ریاضی]
zero of a function
ریشه تابع
[ریاضی]
root of a function
ریشه تابع
[ریاضی]
centroid
در مختصات هندسی نقطهای که مختصات ان میانگین حسابی مختصات همه نقاط ان شکل است
nests
1-درج تابع در یک برنامه یا تابع اصلی دیگر. 2-استفاده از تابع که بازگشتی خود را صدا میکند
nest
1-درج تابع در یک برنامه یا تابع اصلی دیگر. 2-استفاده از تابع که بازگشتی خود را صدا میکند
arithmetic expression
عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
ranged
مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
ranges
مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
range
مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
rhizogenic
تولید کننده ریشه ریشه اور
rhizogenetic
تولید کننده ریشه ریشه اور
radicate
ریشه گرفتن ریشه دار شدن
to take root
ریشه گرفتن ریشه دوانیدن
to strike root
ریشه گرفتن ریشه دواندن
equivalence
1-تابع And 2-تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی مثل هم باشند
stub
تابع برنامه کوتاه که حاوی توضیحاتی برای شرح کد اجرایی است که در تابع درج خواهد شد
stubbed
تابع برنامه کوتاه که حاوی توضیحاتی برای شرح کد اجرایی است که در تابع درج خواهد شد
library
تابع نرم افزاری که کاربری می توند وارد برنامه اش شود تا تابع ای بی درد سر را ایجاد کند
stubbing
تابع برنامه کوتاه که حاوی توضیحاتی برای شرح کد اجرایی است که در تابع درج خواهد شد
libraries
تابع نرم افزاری که کاربری می توند وارد برنامه اش شود تا تابع ای بی درد سر را ایجاد کند
stubs
تابع برنامه کوتاه که حاوی توضیحاتی برای شرح کد اجرایی است که در تابع درج خواهد شد
plaiting
[نوعی گیس بافی برای اتمام ریشه ها، در این روش که برای اتمام ریشه های فرش بکار می رود، جای آزاد گذاشتن نخ های چله آنرا بصورت اریبی دوتا دوتا یا بیشتر از لابلای یکدیگر رد کرده و نخ ها بسته به نظر آید.]
pitched
حسابی
incalculability
بی حسابی
calculative
حسابی
arithmetic
حسابی
arithmetical
حسابی
pursang
حسابی
smack dab
حسابی
thorough paced
حسابی
arithmetic
حسابی حسابگر
well got up
پاکیزه حسابی
arithmetic register
ثبات حسابی
aregular cook
اشپز حسابی
arithmetic relation
رابطه حسابی
arithmetic series
سریهای حسابی
areal cook
یک اشپز حسابی
arithmetic statement
حکم حسابی
arithmetic instruction
دستورالعمل حسابی
roundly
بطور حسابی
squaring
منظم حسابی
squares
منظم حسابی
squared
منظم حسابی
square
منظم حسابی
mean square
یک مربع حسابی
arithmetic method
روش حسابی
arithmetic check
مقابله حسابی
arithmetic operation
عملیات حسابی
arithmetic operation
عمل حسابی
arithmetic expression
مبین حسابی
arithmetic progression
تصاعد حسابی
dishonors
بد حسابی عدم پرداخت
roll out the red carpet
<idiom>
حسابی پذیرایی کردن
dishonour
بد حسابی عدم پرداخت
dishonoring
بد حسابی عدم پرداخت
dishonored
بد حسابی عدم پرداخت
arithmetic shift
تغییر مکان حسابی
he is no less than a gambler
قمارباز حسابی است
now you're talking
این شدحرف حسابی
arithmetic sequence
تصاعد حسابی
[ریاضی]
He thrashed his son soundly .
پسرش را حسابی کتک زد
dishonoured
بد حسابی عدم پرداخت
He is a habitual defaulter.
آدم بد حسابی است
To pay someone handsomely.
به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
Put on some decent clothes.
یک لباس حسابی تنت کن
i have caught a thorough chill
سرمای حسابی خورده ام
Now you are talking. That makes sense.
حالااین شد یک حرف حسابی
to talk sense
حرف حسابی زدن
dishonours
بد حسابی عدم پرداخت
dishonouring
بد حسابی عدم پرداخت
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
She gave us quite a decent dinner.
یک شام خیلی حسابی به ماداد
to play up
درست و حسابی بازی کردن
He always pays on the nail.
آدم خوش حسابی است
not on any account
اصلا روی هیچ حسابی
lay into a person
کسی را کتک حسابی زدن
He is a decent fellow(guy,chap)
طرف آدم حسابی است
I was totally tongue-tied.
زبانم حسابی بند آمد
arithmetic operator
نشان حسابی عملگر ریاضی
We dont have qualified personnel in this company.
دراین شرکت آدم حسابی نداریم
detailed
حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
This dress is quite the thing.
این لباس چیز حسابی است
We are quits. We are even.
دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
Give the room a good clean.
اتاق را حسابی جمع وجور کردن
He threatened to thrash the life out of me.
مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
We had a nice long walk today.
امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
My good fello,why didnt you tell me?
آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
You wouldnt be here if you had any sense
اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
mean high water
مد میانگین
mean value
میانگین
averaged
در میانگین
on average
[on av.]
در میانگین
median
میانگین
average value
میانگین
averaging
میانگین
meanest
میانگین
average
میانگین
averages
میانگین
meaner
میانگین
mean
میانگین
averaged
میانگین
arithmetic mean
میانگین
to be on the razzle
حسابی جشن گرفتن
[با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a spree
حسابی جشن گرفتن
[با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a binge
حسابی جشن گرفتن
[با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
budget account
حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
debt of honour
بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
mean value
مقدار میانگین
average
میانگین موفقیت
working mean
میانگین مفروض
mean low water
جزر میانگین
mean low water
اب پایین میانگین
harmonic mean
میانگین همساز
mean
مقدار میانگین
mean squares
میانگین مجذورات
average
معدل میانگین
mediums
وسط یا میانگین
medium
وسط یا میانگین
mean time between failures
میانگین عمر
meaner
مقدار میانگین
mean depth
ژرفای میانگین
mean life
عمر میانگین
mean velocity
تندی میانگین
moving average
میانگین غلتان
meanest
مقدار میانگین
logarithmic mean
میانگین لگاریتمی
mean deviation
انحراف میانگین
true mean
میانگین حقیقی
simple average
میانگین ساده
moving average
میانگین متحرک
mean high water
اب بالای میانگین
mean absolute deviation
انحراف میانگین
weighted average
میانگین وزنی
weighted average
میانگین موزون
weighted mean
میانگین وزنی
simple mean
میانگین ساده
average
ایجاد میانگین
assumed mean
میانگین فرضی
averaging
معدل میانگین
density mean
میانگین چگالی
averaging
میانگین موفقیت
average value
ارزش میانگین
averages
ایجاد میانگین
averages
معدل میانگین
averages
میانگین موفقیت
batting average
میانگین توپزنی
average value
مقدار میانگین
average cost
میانگین هزینه
average deviation
انحراف میانگین
average error
خطای میانگین
mean error
خطای میانگین
average flow
بده میانگین
average life
عمر میانگین
average price
میانگین قیمت
averaging
ایجاد میانگین
averaged
ایجاد میانگین
averaged
میانگین موفقیت
geometric mean
میانگین هندسی
average discharge
بده میانگین
averaged
معدل میانگین
effective
خروجی میانگین پردازنده
average out
میانگین در نظر گرفتن
mean time to repair
زمان میانگین تعمیر
mean sea level
میانگین سطح دریا
electrode current averaging time
زمان میانگین شدن
average
درجه عادی میانگین
mean repair time
زمان میانگین تعمیر
sm
خطای معیار میانگین
mean time to failure
زمان میانگین تاخرابی
meanest
معنی دادن میانگین
mean range of the tide
میانگین ارتفاع کشند
averaging
درجه عادی میانگین
averages
درجه عادی میانگین
averaged
درجه عادی میانگین
mean
معنی دادن میانگین
standard error of mean
خطای معیار میانگین
mean free path
مسافت ازاد میانگین
time average symmetry
تقارن میانگین زمانی
mean value of periodic quantity
میانگین کمیت دورهای
meaner
معنی دادن میانگین
bowling average
میانگین امتیازهای توپ انداز
number average molecular weight
میانگین عددی وزن مولکولی
number average degree of polymerization
میانگین عددی درجه بسپارش
average cost
میانگین هزینههای تولیدی هر واحد
root mean square velocity
جذر میانگین مجذور سرعت
root mean square error
جذر میانگین مجذور خطا
weight average molecular weight
میانگین وزنی وزن مولکولی
earned run average
میانگین امتیاز کسب شده
weight average degree of polymerization
میانگین وزنی درجه بسپارش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com