Dictiornary-Farsi | زبانم حسابی بند آمد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 93 (6 milliseconds)

English	Persian
I was totally tongue-tied.	زبانم حسابی بند آمد


Other Matches

my tongue is parched	زبانم خشک شده است
Suddenly I was tongue-tied(speechless).	ناگهان زبانم بند آمد
I kept saying it tI'll I was blue in the face.	آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
average	میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic expression	عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
arithmetic mean	میانگین حسابی متوسط حسابی
averages	میانگین حسابی متوسط حسابی
averaging	میانگین حسابی متوسط حسابی
averaged	میانگین حسابی متوسط حسابی
smack dab	حسابی
thorough paced	حسابی
incalculability	بی حسابی
pursang	حسابی
arithmetic	حسابی
pitched	حسابی
arithmetical	حسابی
calculative	حسابی
arithmetic register	ثبات حسابی
arithmetic progression	تصاعد حسابی
arithmetic operation	عمل حسابی
arithmetic operation	عملیات حسابی
arithmetic method	روش حسابی
arithmetic series	سریهای حسابی
well got up	پاکیزه حسابی
simple mean	میانگین حسابی
mean square	یک مربع حسابی
arithmetic statement	حکم حسابی
arithmetic relation	رابطه حسابی
arithmetic mean	میانگین حسابی
square	منظم حسابی
roundly	بطور حسابی
arithmetic	حسابی حسابگر
squares	منظم حسابی
squaring	منظم حسابی
areal cook	یک اشپز حسابی
aregular cook	اشپز حسابی
squared	منظم حسابی
arithmetic check	مقابله حسابی
arithmetic instruction	دستورالعمل حسابی
arithmetic expression	مبین حسابی
He thrashed his son soundly .	پسرش را حسابی کتک زد
Now you are talking. That makes sense.	حالااین شد یک حرف حسابی
To pay someone handsomely.	به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
He is a habitual defaulter.	آدم بد حسابی است
Put on some decent clothes.	یک لباس حسابی تنت کن
number-theoretic function	تابع حسابی [ریاضی]
arithmetical function	تابع حسابی [ریاضی]
arithmetic function	تابع حسابی [ریاضی]
arithmetic sequence	تصاعد حسابی [ریاضی]
roll out the red carpet <idiom>	حسابی پذیرایی کردن
to talk sense	حرف حسابی زدن
dishonouring	بد حسابی عدم پرداخت
dishonoring	بد حسابی عدم پرداخت
dishonors	بد حسابی عدم پرداخت
dishonours	بد حسابی عدم پرداخت
dishonour	بد حسابی عدم پرداخت
arithmetic shift	تغییر مکان حسابی
dishonored	بد حسابی عدم پرداخت
i have caught a thorough chill	سرمای حسابی خورده ام
dishonoured	بد حسابی عدم پرداخت
he is no less than a gambler	قمارباز حسابی است
now you're talking	این شدحرف حسابی
lay into a person	کسی را کتک حسابی زدن
not on any account	اصلا روی هیچ حسابی
do something to one's hearts's content	کاری را حسابی انجام دادن
She gave us quite a decent dinner.	یک شام خیلی حسابی به ماداد
He is a decent fellow(guy,chap)	طرف آدم حسابی است
to play up	درست و حسابی بازی کردن
arithmetic operator	نشان حسابی عملگر ریاضی
He always pays on the nail.	آدم خوش حسابی است
We dont have qualified personnel in this company.	دراین شرکت آدم حسابی نداریم
detailed	حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
Give the room a good clean.	اتاق را حسابی جمع وجور کردن
This dress is quite the thing.	این لباس چیز حسابی است
We are quits. We are even.	دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
We had a nice long walk today.	امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
You wouldnt be here if you had any sense	اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
My good fello,why didnt you tell me?	آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
He threatened to thrash the life out of me.	مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
variance	میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
to have a binge	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to be on the razzle	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
budget account	حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
to have a spree	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
debt of honour	بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
root mean square	ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
operated	از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operates	از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operate	از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
centroid	در مختصات هندسی نقطهای که مختصات ان میانگین حسابی مختصات همه نقاط ان شکل است
arithmetic register	ثبات حسابی ثبات محاسباتی
arithmetic instruction	دستورالعمل محاسباتی دستورالعمل حسابی

I was totally tongue-tied.

زبانم حسابی بند آمد