Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
common language
زبان مشترک
Other Matches
joint venture
سرمایه گذاری مشترک تجارت مشترک
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
disassembler
برنامهای که کد زبان ماشین را گرفته و کد زبان اسمبلر راکه برنامه به زبان ماشین ازان ایجاد میشود تولید میکند
joint
نیروهای مشترک عملیات مشترک
subscribers
مشترک روزنامه وغیره مشترک
subscriber
مشترک روزنامه وغیره مشترک
cooperative scorer
بهره گیرنده از روش سرمایه گذاری مشترک استفاده کننده از سرمایه گذاری مشترک
translators
برنامهای که برنامه زبان سطح بالا را به زبان دیگر ترجمه میکند
translator
برنامهای که برنامه زبان سطح بالا را به زبان دیگر ترجمه میکند
assembly
زبان برنامه سازی ای که اطلاعاتی که به زبان ماشین تبدیل می کنند
languages
برنامهای که را در یک زبان به دستور مشابه در زبان دیگر تبدیل میکند
language
برنامهای که را در یک زبان به دستور مشابه در زبان دیگر تبدیل میکند
languages
استفاده از کامپیوتر برای ترجمه یک متن از یک زبان به زبان دیگر
language
استفاده از کامپیوتر برای ترجمه یک متن از یک زبان به زبان دیگر
host language
زبان برنامه نویسی که در ان زبان دیگری شامل شده و یاجاسازی گردیده است
compiler
که یک برنامه اصلی را که طبق اصول زبان است به زبان ماشین تبدیل و اجرا میکند
snobol
Language OrientedSymbolic String اسنوبال زبان سمبولیک رشته گرا زبان نمادی با گرایش رشتهای
targets
زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
linguo dental
زبان و دندانی با زبان و دندان درست شده
targeting
زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
target
زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
targeted
زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
targetting
زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
targetted
زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
modula
یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که توسط Wirth Niklasبه عنوان جانشین زبان پاسکال ساخته شده است مدولا- 2
author language
زبان برنامه نویسی که به منظور طراحی برنامههای اموزشی برای سیستم CAI یافرمان توسط کامپیوتراستفاده میشود زبان تالیف
mealymouthed
ادم چرب زبان شیرین زبان
professional slang
زبان پیشهای یا حرفهای زبان زرگری
He is speechless (inarticulate).
سرو زبان ندارد ( بی زبان است)
bal
زبان ساده شده زبان اسمبلی
Arabic
زبان تازی زبان عربی
glib
چرب زبان زبان دار
interpreted
ترجمه از یک زبان به زبان دیگر
language
مترجم زبان از یک زبان به کد ماشین .
languages
مترجم زبان از یک زبان به کد ماشین .
interpret
ترجمه از یک زبان به زبان دیگر
interpreting
ترجمه از یک زبان به زبان دیگر
interprets
ترجمه از یک زبان به زبان دیگر
scottish gaelic
زبان محلی مردم اسکاتلند وابسته به زبان گالیک اسکاتلند
assembler
یک برنامه کامپیوتری که دستورالعملهای زبان غیر ماشین راتوسط استفاده کننده تهیه شده است به زبان ماشین تبدیل میکند برنامه مترجم
held in common
مشترک
participants
مشترک
participant
مشترک
conjoint
مشترک
intercommon
حق مشترک
commonality
مشترک
commonalities
مشترک
party lines
خط مشترک
commonest
مشترک
subscriber
مشترک
joint
مشترک
commoners
مشترک
party line
خط مشترک
subscriber's line
خط مشترک
common
مشترک
subscribers
مشترک
senses
حس مشترک
sensed
حس مشترک
common user
مشترک
sense
حس مشترک
joint
مشترک الحاقی
joint
ستاد مشترک
joint shares
سهام مشترک
common factor
عامل مشترک
co-operation
کار مشترک
collaboration
کار مشترک
joint zone
منطقه مشترک
cooperative work
کار مشترک
line termination circuit
اتصال مشترک
cooperation
کار مشترک
jointly owned property
مال مشترک
factors
عامل مشترک
factor
عامل مشترک
local subscriber
مشترک داخلی
joint supply
عرضه مشترک
joint stock
سرمایه مشترک
joint adventure
تجارت مشترک
commoners
مشترک اشتراکی
common multiple
مضرب مشترک
common progarm
برنامه مشترک
common storage
حافظه مشترک
common
مشترک اشتراکی
joint products
محصولات مشترک
commonest
مشترک اشتراکی
joint ownership
مالکیت مشترک
joint staff
ستاد مشترک
joint services
خدمات مشترک
joint resolution
تصمیم مشترک
common fate
سرنوشت مشترک
common fronties
مرز مشترک
common gender
جنس مشترک
subscriber's cable
کابل مشترک
co-operation
همکاری مشترک
common denominator
مخرج مشترک
middling
جمله مشترک
coinsurance
بیمه مشترک
combined publications
نشریات مشترک
interface
وجه مشترک
bottom layer
لایه مشترک
interface
سطح مشترک
interfaces
وجه مشترک
interfaces
سطح مشترک
meant
میان مشترک
party parpet
جانپناه مشترک
common fraction
مخرج مشترک
party wall
دیوار مشترک
coenotrope
گرایش مشترک
caveat subscriptor
اخطار به مشترک
party walls
دیوار مشترک
co insurance
بیمه مشترک
my and his father
پدر مشترک من و او
common area
ناحیه مشترک
condominium
تسلط مشترک
condominium
حاکمیت مشترک
condominium
مالکیت مشترک
condominium
حکومت مشترک
coefficient
عامل مشترک
Common Market
بازار مشترک
coefficients
عامل مشترک
cooperation
همکاری مشترک
cooperative work
همکاری مشترک
condominiums
حکومت مشترک
common denominators
مخرج مشترک
rachis
دیرک مشترک
collective
مشترک عمومی
mutual responsibility
مسئوولیت مشترک
mutual interests
منافع مشترک
mutual debts
دیون مشترک
condominiums
تسلط مشترک
condominiums
حاکمیت مشترک
condominiums
مالکیت مشترک
collaboration
همکاری مشترک
subscriber's line
خط متعلق به مشترک
common wall
دیوار مشترک
co-author
نویسندهی مشترک
intercommunion
اقدام مشترک
concerted action
عمل مشترک
interrelation
مناسبات مشترک
complex fraction
برخه مشترک
joint account
حساب مشترک
complex fraction
مخرج مشترک
subscriber line
خط مشترک
[مخابرات]
party lines
مرز مشترک
party line
مرز مشترک
intersection
فصل مشترک
intercommunion
ارتباط مشترک
commonwealths
مشترک المنافع
co-authors
نویسندهی مشترک
halvers
نیمه مشترک
common wealth
مشترک المنافع
intersections
فصل مشترک
insurance certificate
بیمه مشترک
EEC
بازار مشترک
commonwealth
مشترک المنافع
cenotrope
گرایش مشترک
joint committee
کمیسیون مشترک
joint costs
هزینههای مشترک
joint declaration
بیانیه مشترک
synergy
عمل مشترک
tenancy in common
استیجار مشترک
joint exercise
تمرین مشترک
joint command
یکان مشترک
commonweal
مشترک المنافع
telephone subscriber
مشترک تلفنی
joint demand
تقاضای مشترک
joint exercise
مانور مشترک
joint force
نیروی مشترک
subscriber's station
مرکز مشترک
trunk circuit
معبر مشترک
common trait
ویژگی مشترک
joint costs
هزینه مشترک
subscriber's number
شماره مشترک
joint command
فرماندهی مشترک
common collector
با جریان روب مشترک
gold pool
صندوق مشترک طلا
common d.
مقسوم علیه مشترک
epicene
مشترک بین دو جنس
common collector circuit
مدار کلکتور مشترک
law of common fate
قانون سرنوشت مشترک
common wealth
ممالک مشترک المنافع
common base circuit
مدار یا پایه مشترک
interfaces
دفتر مشترک قسمتها
osculate
صفات مشترک داشتن
digital subscriber line
[DSL]
خط مشترک دیجیتال
[مخابرات ]
collective call sign
معرف مشترک یکانها
collectivism
سیستم اقتصادی مشترک
interrelated
دارای مناسبات مشترک
interface
دفتر مشترک قسمتها
consolidated table of allowance
جدول سهمیه مشترک
common denominator
مخرج مشترک
[ریاضی]
common wealth
ملل مشترک المنافع
party parpet
دست انداز مشترک
jointure
دارایی مشترک زن و شوهر
common emitter
با ساتع کننده مشترک
interosculation
همانندی باصفات مشترک
joint venture
سرمایه گذاری مشترک
joint tenants
اجاره داران مشترک
jcs
رئیس ستاد مشترک
joint tenancy
اجاره داری مشترک
common emitter circuit
مدار امیتر مشترک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com