English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
high time <idiom> زمان قبل از اینکه کاری بیش ازآن انجام شده
Other Matches
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
second-guess someone <idiom> حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
future perfect tense زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
instead of doing بجای اینکه انجام بدهند
forbid بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
forbids بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
without lifting a finger بدون اینکه اصلا کاری بکند [اصطلاح روزمره]
opens به جای اینکه یک پرسش به آدرس تابع انجام شود
opened به جای اینکه یک پرسش به آدرس تابع انجام شود
open به جای اینکه یک پرسش به آدرس تابع انجام شود
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
synchronised اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
synchronises اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
synchronize اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
synchronising اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
synchronizes اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
boxes وسیلهای که تابعی را بدون اینکه کاربر آن بداند چگونه انجام میدهد
supervise بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
box وسیلهای که تابعی را بدون اینکه کاربر آن بداند چگونه انجام میدهد
supervised بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
supervises بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
supervising بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
inoperative time زمان بدون کاری
shift schedule برنامه زمان کاری
machine time زمان ماشین کاری
lead time زمان انجام کار
procurement lead time زمان انجام خرید
course of dealing زمان انجام معامله
order processing time زمان انجام سفارش
lead time زمان انجام سفارش
actions انجام کاری
action انجام کاری
internal lead time زمان انجام سفارشهای داخلی
achieves موفقیت در انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
capable توانایی انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
IF statement عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
operate کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated کل زمان لازم برای انجام یک کار
run duration که زمان اجرای برنامه انجام می شوند
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
undertake توافق برای انجام کاری
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
undertaken توافق برای انجام کاری
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
having باعث انجام کاری شدن
have باعث انجام کاری شدن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
backlogs کاری که باید انجام شود
cinch کاری که با سهولت انجام شود
plods بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
backlog کاری که باید انجام شود
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
loads کاری که باید انجام شود
load کاری که باید انجام شود
slurred باعجله کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
adds زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
add زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
work load مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
duration براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
adding زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
helped روش آسانتر برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com