English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
junior زودتر تازه تر
juniors زودتر تازه تر
Other Matches
First come first served. هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
earlier زودتر
as soon as possible هر چه زودتر
sooner زودتر
as early aspossible هر چه زودتر
early as possible هرچه زودتر
he predeceased his son زودتر از پسرش مرد
previous آنچه زودتر رخ میدهد
previously زودتر اتفاق افتادن
You should have told me earlier. باید زودتر به من می گفتی
newlywed تازه داماد تازه عروس
whichever is the sooner هر کدام که زودتر رخ بدهد [قانون]
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
the volume that preceded جلدی که زودتر یاجلوتر منتشر شد
to arrive in good time خیلی زودتر از وقت ملاقات رسیدن
shake a leg <idiom> تکان بخوری ،زودتر راه رفتن
first come, first served <idiom> هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
early bird catches the worm <idiom> هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
Can I go earlier today, just as a special exception? اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
brown major براون مقدم یاانکه زودتر به اموزشگاه امده است
lead پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
leads پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
piggybacking استفاده از پیام ارسالی برای انتقال تصدیق از یک پیام که زودتر دریافت شده است
brown minor براون کهتر یا ان براون که زودتر به اموزشگاه امده است
activity روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند
activities روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند
clamper مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
new born تازه
dewy تازه
dewiest تازه
new laid تازه
dewier تازه
modern تازه
renewed تازه
brand new تر و تازه
new تازه
up to date تازه
red hot تازه
up-to-date تازه
newest تازه
newer تازه
new- تازه
new-laid تازه
the new world تازه
scions تازه
scion تازه
younger تازه
new fashioned تازه
newfashioned تازه
inchoative تازه
greenest تازه
fresh- تازه
green تازه
newfangled مد تازه
freshest تازه
fresh تازه
mint a mint condition تازه تازه
young تازه
recent تازه
new fallen تازه
post glacial تازه
cord yarn نخ ضخیم و چند لا که بصورت پود در بعضی از فرش های مشهد جهت اتمام زودتر فرش و یا جهت تفاوت با فرش های دیگر استفاده می شود . گاه در شیرازه بافی تارهای بالا نیز بکار می رود .
refreshment تازه سازی
refreshments تازه سازی
refresh تازه کردن
new fledged تازه پر در اورده
new employees کارمندان تازه
regeneration تولد تازه
regeneracy تولد تازه
revised edition چاپ تازه
tenderfoot تازه کار
new fallen snow برف تازه
sup.latest or last تازه گذشته
span new کاملا تازه
span new خیلی تازه
settlor مهاجر تازه
scarc ely جخت تازه
reprinted چاپ تازه
late تازه گذشته
freshening تازه کردن
reprint چاپ تازه
freshened تازه کردن
brand-new بکلی نو یا تازه
freshen تازه کردن
reprinting چاپ تازه
reprints چاپ تازه
new jerusalem اورشلیم تازه
new come تازه امده
recension چاپ تازه
new come تازه رسیده
new comer تازه وارد
refreshing تازه کننده
renewals تازه سازی
renewal تازه سازی
beginners تازه کار
beginner تازه کار
novitiate تازه کار
recent development بسط تازه
new laid تازه گذاشته
refreshes تازه کردن
refreshingly تازه کننده
novice تازه کار
newish نسبه تازه
new buit تازه ساخت
new clown تازه شکفته
newmade تازه ساخت
refreshed تازه کردن
refresher تازه کننده
ordinee شماش تازه
noviciate تازه کار
novices تازه کار
new-laid تازه گذاشته
converted تازه کیش
converting تازه کیش
nascence تازه پیداشدگی
converts تازه کیش
nascency تازه پیداشدگی
newcomer تازه وارد
newcomers تازه وارد
neo christianity مسیحیت تازه
bride تازه عروس
brides تازه عروس
breezy خنک تازه
rookie تازه کار
rookies تازه کار
sucking تازه کار
freshwater تازه کار
greener تازه کار
carechumen تازه وارد
convert تازه کیش
freshens تازه کردن
juvenescent تازه جوان
green old wound زخم تازه
fresh تازه کردن
green crop علف تازه
fresh- تازه کردن
freshest تازه کردن
green concrete بتن تازه
grcen wine شراب تازه
recuperation رمق تازه
recuperation نیروی تازه
jackleg تازه کار
immigrant تازه وارد
to bring in تازه اوردن
recruit تازه سرباز
new blown تازه شگفته
far out تازه و غیرسنتی
young ice یخ تازه بسته
recruit کارمند تازه
verdured تازه سرسبز
recruited تازه سرباز
recruited کارمند تازه
ultramodern بسیار تازه
recruiting تازه سرباز
recruiting کارمند تازه
new built تازه ساخت
recruits تازه سرباز
recruits کارمند تازه
new built تازه ساز
new buit تازه ساز
to innovate in تازه اوردن
new arrived تازه رسیده
settlers مهاجر تازه
turn over a new leaf <idiom> شروعی تازه
neocortex قشر تازه مخ
settler مهاجر تازه
bran new بکلی نو یا تازه
birdegroom تازه داماد
neoteric جدید تازه
neoteric نویسنده تازه
immigrants تازه وارد
What is new? What is cooking ? تازه چه خبر ؟
rebirth تولد تازه
reappraisals ارزیابی تازه
reappraisal ارزیابی تازه
greenly بطور تازه و سبز
lands man ملوان تازه کار
new coined تازه وضع شده
neoteric تازه بدنیا امده
new arrived تازه وارد شده
new departure اغاز رویه تازه
new discovered تازه پیدا شده
only at the second go تازه در دومین تقلا
countenance [encourage] حیات تازه بخشیدن
This isn't fresh. این تازه نیست.
switched on <idiom> لحنی با نظریه تازه
first-run <idiom> تازه ،اکران اول
brand new <idiom> کاملا تازه وجدید
To catch ones breath . نفس تازه کردن
To sThe night is stI'll young . تازه سرشب است
To be a novice. To be new to a job . تازه کار بودن
The night is stI'll young. تازه اول شب است
fresh water ; fruit juice. آب شیرین (تازه )؛آب میوه
reanimate حیات تازه بخشیدن
hearten حیات تازه بخشیدن
encourage حیات تازه بخشیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com