English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
overbusy زیاد مشغول
Other Matches
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
busied مشغول
busy مشغول
busying مشغول
busiest مشغول
occupied مشغول
busies مشغول
at مشغول
busy with مشغول
busier مشغول
busy at مشغول
busying مشغول کردن
busy مشغول کردن
under an obligation مشغول الذمه
engross احتکارکردن مشغول
busied مشغول کردن
busier مشغول کردن
to employ oneself مشغول شدن
to d. one self مشغول شدن
busies مشغول کردن
occupies مشغول داشتن
occupy مشغول داشتن
busiest مشغول کردن
engage مشغول کردن
engages مشغول کردن
go about مشغول شدن به
he is at work مشغول کاراست
working مشغول کار
get to work مشغول کارشوید
he applied him self to study مشغول تحصیل شد
go about <idiom> مشغول بودن با
on the go <idiom> مشغول دویدن
twiddle one's thumbs <idiom> مشغول نبودن
occupying مشغول داشتن
workings مشغول کار
indebted مشغول الذمه
at it سخت مشغول
in a مشغول کار
in a مشغول نبرد
at work مشغول کار
amused سرگرم شده و مشغول
up to the eyes in work سخت مشغول کار
activity فعال یا مشغول بودن
scoolable مشغول تحصیل اجباری
activities فعال یا مشغول بودن
(in) up to the chin <idiom> خیلی مشغول با کسی
opposite numbers افسران مشغول به کار
intent on doing anything سخت مشغول کاری
indebted مشغول الذمه مقروض
go at جدا مشغول شدن به
to busy oneself خودرا مشغول کردن
occupies مشغول کردن به کار گرفتن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
amuse مشغول کردن تفریح دادن
occupy مشغول کردن به کار گرفتن
occupying مشغول کردن به کار گرفتن
in treaty مشغول مذاکره و عقد پیمان
employed مشغول کردن بکار گرفتن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
stick to your work بکار خود مشغول باشید
in the schools مشغول دادن امتحانات دانشگاه
amuses مشغول کردن تفریح دادن
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
to engage in something [in doing] something خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
chandler کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
backgrounds چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
background چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
articled کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
switched network backup انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
hardscrabble دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
active مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
to a. oneself مشغول شدن اماده شدن
activity چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
activities چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
laziest در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazier در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazy در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
Quchan قوچان [شمال خراسان که از اوایل قرن یازدهم هجری قمری به بافت فرش مشغول بوده و بافندگان آن کردهای مهاجر کردستان می باشند.بیشتر فرش ها تماما پشم بوده و گره ترکی دارند.]
supervisory 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
too much زیاد
fulsome زیاد
great- زیاد
too زیاد
greatest زیاد
excessive زیاد
great زیاد
plethoric زیاد
late زیاد
profusely زیاد
widely زیاد
quite a few <idiom> زیاد
many زیاد
vastly زیاد
over and above زیاد
high زیاد
outrageously زیاد
squeamishly زیاد
ranksack زیاد
greatly زیاد
wide زیاد
extensive زیاد
superabundant زیاد
very زیاد
numerous زیاد
heartbreak غم زیاد
much زیاد
populous زیاد
mickle زیاد
mickle or muckle زیاد
heavily زیاد
intense زیاد
supererogatory زیاد
copious زیاد
wider زیاد
to a large extent زیاد
profoundly زیاد
overly زیاد
plaguily زیاد
squeamishness زیاد
not a lettle زیاد
widest زیاد
rife زیاد
no end of زیاد
highly زیاد
muckle زیاد
generous زیاد
thick زیاد
hugely زیاد
in quantities زیاد
intensely زیاد
overmuch زیاد
for all the world بی کم و زیاد
in excess زیاد
thicker زیاد
immane زیاد
mortally زیاد
tremendously زیاد
heart break غم زیاد
glaring زیاد
immoderate زیاد
intensively زیاد
thickest زیاد
extortionate زیاد
swingeing زیاد
effusively زیاد
large adv زیاد
extortionary زیاد
highs زیاد
egregiously زیاد
highest زیاد
multiply زیاد شدن
multiplying زیاد شدن
oodles خیلی زیاد
onding بارندگی زیاد
over issue زیاد انتشاردادن
torrid زیاد گرم
obstipation یبوست زیاد
high altitude ارتفاع زیاد
diuresis ادرار زیاد
over anxiety دل واپسی زیاد
frequent visiting دیدنی زیاد
multiplied زیاد شدن
high altitude از ارتفاع زیاد
over anxious زیاد دل واپس
over blow زیاد دمیدن
multiplies زیاد شدن
eclat سروصدا زیاد
over confident زیاد مطمئن
excessive eating خوردن زیاد
excessive love دوستی زیاد
over estimate زیاد براوردکردن
heavy poll رایهای زیاد
overload زیاد پر کردن
exquisite taste سلیقه زیاد
polymathy دانش زیاد
polyphagia اشتهای زیاد
heightens زیاد کردن
heightening زیاد کردن
heightened زیاد کردن
heighten زیاد کردن
polyuria ادرار زیاد
pretentiously با ادعای زیاد
pretentiousness ادعایی زیاد
profound interest دلبستگی زیاد
profuse of gilfts زیاد بخشنده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com